اجرای یک نمایش هرگز نمیتواند تناقضات موجود در متن را از بین ببرد، چون در وهله اول این تناقضات با تصویر شدن روی صحنه، به گونهای برجسته بزرگنمایی میشوند و اگر کارگردان بخواهد آنها را از متن حذف کند و در اجرا جایگزینهایی برایشان بیابد، نمایش دچار عارضهمندی بیشتری خواهد شد، زیرا هر ترفند و مضمونی که به عنوان جایگزین در نظر گرفته شود، متن و اجرا را به طور همزمان با عدم سنخیت و چندگانگی بیشتری روبهرو خواهد کرد.
اگر هم قرار باشد نمایش به سبک رئالیستی اجرا شود نویسنده مقید به دادن اطلاعات دقیقتر است. او حق ندارد مکانها و زمانها و برخی دیالوگها را به میل خود تغییر دهد و واقعی بودن حادثهها یا موقعیتها را با گمانههای توهمآمیز درآمیزد. نمایش «شارل دوگل» به نویسندگی و کارگردانی عبدالحسین لاله که هم اکنون در تالار کوچک مولوی در حال اجراست، نمونه خوبی برای آسیبشناسی متن نمایش و بررسی چنین عواملی است.
نمایش «شارل دوگل» به نویسندگی و کارگردانی«عبدالحسین لاله» شیوه متمایزی برای بیان موضوع خویش برگزیده، اما قبل از پرداختن به آن لازم است به برخی شیوههای نمایش اشاره کنیم.
وقتی متن نمایشی عمدتا شاکله داستانی داشته باشد، در مرحله معینی گره افکنی هم اتفاق میافتد و این گرهافکنی نهایتا به گرهگشایی میانجامد.
بنابراین، تماشاگر همواره یک سیر خطی داستانی را به همان شکل خطی یا با استفاده از شیوههای مختلف و به کمک فلاش بک یا روایت داستان از پایان آن- که هنگام اجرا آغاز تلقی میشود- پی میگیرد. اما نمایش« شارل دوگل» جزو آن دسته نمایشهایی است که داستانی ندارد وفقط بیان یک موقعیت است. معمولا نویسندگان مشهور و زیادی تمایل به استفاده از این شیوه دارند، چون در چنین متونی ویژگیهای هنر نمایش و تمایزهای آن با قصه و داستان کاملا آشکار میشود.
نویسندگانی که متن نمایشیشان را براساس یک موقعیت جدی طراحی و شکل میدهند باید در درجه اول وضعیتی بسیار کنشزا، دغدغهزا،سؤال برانگیز و تعلیقزا را به نمایش درآورند. موقعیتی که عبدالحسین لاله انتخاب کرده از جهاتی یک وضعیت کنشزاست، اما سؤالهایی هم در ذهن مخاطب به جای میگذارد؛ اول اینکه شکلگیری چنین موقعیتی در فرودگاه پاریس بسیار بعید به نظر میرسد، زیرا اولا رابطه کشور فرانسه با ایران همواره خوب بوده و هست و اگر چنین اتفاقی یکی- دو بار رخ داده، نمیتواند بلافاصله موضوع نمایش قرار بگیرد، چون وقتی موضوعی روی صحنه به اجرا درآمد خود به خود تبدیل به یک قاعده کلی و عام میشود، به نظر میرسد که نویسنده فرانسه را با آمریکا اشتباه گرفته است.
دیگر اینکه نوع دیالوگها و برخورد مامور فرانسوی دقیقا فضایی مثل یک زندان سیاسی در رژیم گذشته ایران را تداعی میکند، زیرا در گذشته 2 زندانی ناآشنا را هم سلول میکردند تا از طریق یکی، جاسوسی دیگری را بکنند.
جالب اینجاست در متن این نمایش موضوع دوسویه شده است، باید یادآور شد که مهاجر ایرانی که اوراق هویتاش را پاره کرده تا هر طور شده در فرانسه به او اجازه اقامت بدهند، خودش یک فرد خاطی و مجرم است.
فرد دوم هم گویا یک بسیجی است که در جنگ دچار عارضه شیمیایی شده و نمایش هم هیچ گونه اطلاعاتی در مورد این عارضه شیمیایی به تماشاگر نمیدهد و فرد مورد نظر از تماشاگران و حتی هم سلولیاش هم سالمتر و قبراقتر است. او به فرانسه آمده و حالا میخواهد برگردد به ایران و در فرودگاه «شارل دوگل» اجازه خروج به او نمیدهند؛ اینکه این بسیجی مجروح قبلا چه طوری به فرانسه آمده سؤال برانگیزتر از همه است؛ اگر توسط دولت ایران اعزام شده که در آن صورت آقای عبدالحسین لاله ظاهرا به زور و حکم خودش او را در فرودگاه «شارل دوگل» زندانی کرده است و اگر این بیمار غیر قانونی آمده باز هم هیچ مانعی برای بازگشت حداقل موقت او به ایران وجود ندارد، زیرا یقینا قبلا اجازه اقامت گرفته و توانسته مدتی در فرانسه بماند و مداوا هم بشود. ضمنا از یاد نبریم که ظاهرا سفارت ایران هم در فرانسه از این امور به راحتی نمیگذرد.
پس نویسنده یک شرط توهم آمیز را اصل قرار داده و براساس آن حکم صادر کرده است. اصل توهم آمیز متن نمایش «شارل دوگل» آن است که لاله بنا را بر آن گذاشته که دولت و ملت فرانسه ظالم، جابر و دشمن ایرانیان است. وقتی تماشاگر این اصرار نویسنده را میبیند به این فکر میافتد که نکند خود او کینهای شخصی با فرانسه و فرانسویان دارد.
تناقضات دیگری هم در متن وجود دارد: فرد بسیجی شیمیایی شده، ظاهرا بسیار سالم است و همین نشان میدهد که دولت فرانسه خیلی خوب به او رسیده و میشود گفت که حتی شاید از مرگ هم نجاتش داده است. اما معلوم نیست که این بسیجی ساخته و پرداخته ذهن عبدالحسین لاله چرا این قدر آرزو دارد که بخوابد.
در دیالوگی صراحتا میگوید که میخواهم به ایران برگردم که خوب بخوابم و آخرش هم همانجایی که هست خیلی خوب میخوابد! فرد ایرانی دیگر، یک بازیگر تئاتر است و نمایش در مورد اینکه چرا او کشورش را ترک کرده و به فرانسه آمده و به رغم این همه خواری و خوارشدگی بسیار عاشق خارجه و خارجیهاست، هیچ توضیح روشنی نمیدهد. اما این پرسوناژ هم از لحاظ حضور در چنین متنی آکنده از تناقض است.
او یکی از معروفترین شعرهای «برتولت برشت» را که حاکی از انسان دوستی و احساس مسئولیت در رابطه با تغییر جامعه و بهتر و زیباتر کردن آن است خطاب به تماشاگران دکلمه میکند و این در حالی است که خودش کشور و مردمش را که به نظرش در فلاکت زندگی میکنند، ترک کرده است. حالا باید از نویسنده پرسید که چرا متوجه این همه تناقضات نشده است.
هر 2 کاراکتر که در اصل باید ضد همدیگر و کاملا متمایز باشند، بعدا به این نتیجه میرسند که خیلی شبیه همدیگرند و این در شرایطی است که خود فرد بسیجی، دیالوگ بسیار متناقضی را هم بر زبان میآورد که دو پهلوست، یعنی هم میشود آن را نشانه تفاوت و تضاد آنها دانست و هم نوعی وجه اشتراک.
به هر حال بسیجی این جمله را در شرایطی که نسبت به بازیگر گریخته از وطن احساس یگانگی و همسانی میکند، بر زبان میآورد: «تو روی صحنه بازی کردهای، من روی زمین خدا؛ تو با احساست بازی کردهای، من با جونم».
نمایش از آغاز تا پایان در سوء تعبیرهای شخصی هر کدام و تقابلات ذهنی و عقیدتی و نهایتاً دوستی و تعامل عجیب آنها میگذرد، بیآنکه در پایان به یک سرانجام منطقی برسد. به بازیگر ایرانی اجازه میدهند که در فرانسه بماند و فرد بسیجی هم به خوابی عمیق فرو میرود.
خود طرح کلی نمایش نشان میدهد که موضوع و نیز گرهگشایی از آن کاملاً فراموش شده و تماشاگر هیچ انگیزهای برای طرح کردن موضوع، آن هم به شیوه نادرست نمیبیند. اگر به یاد بیاوریم که همه اینها در اتاقکی در فرودگاه اتفاق میافتد، آن وقت به راحتی باید پذیرفت که لاله اساساً موضوع زمان و مکان نمایش را درست نمیشناسد. اطلاع چندانی از پردازش موضوع ندارد و نمیتواند آن را نهایتاً به یک سرانجام برساند.شخصیتپردازیها همگی قراردادی، ذهنی، ساختگی و خیلی صریح بگوئیم کاملاً «جعلی» هستند.
یک نکته بسیار عوامفریبانه هم حدود 3 سال است که در حوزه تئاتر باب شده و در رابطه با این نمایش هم صدق میکند؛ معمولاً اسامی نمایشنامههای بسیار معروف یا نام نویسندگان و رجل سیاسی مشهور را برای عنوان نمایش انتخاب میکنند تا تماشاگر قبل از دیدن نمایش و بیرون از سالن وادار شود به گیشه برود، بلیت بخرد و با همان تصوراتی که از عنوان نمایش دارد، پا به سالن نمایش بگذارد.
عنوان «شارل دوگل» حتی یک درصد هم به متن این نمایش ربط ندارد، چرا که نمایش به معرفی این شخصیت نمیپردازد، بلکه حادثهای جعلی در فرودگاه «شارل دوگل» رخ میدهد و نویسنده میتوانست عنوان نمایش را « در فرودگاهشارل دوگل» انتخاب کند، آن وقت از یک شخصیت سیاسی که نماد آزادی و استقلال فرانسه است، سوء استفاده نمیشد.
در مورد اجرای نمایش باید گفت که اگر چه معمولاً اجرای این متون به بازیگر هم آسیب میرساند، اما واقعیت آن است که نباید اشتباهات نویسنده را به کارنامه بازیگر ربط داد.
در نمایش «شارل دوگل» هر 2بازیگر محوری نمایش یعنی حسین رجایی و فرهاد زارعی خوب بازی میکنند. طراحی صحنه چنگی به دل نمیزند و بیشتر مناسب فضای همان زندان ذهن نویسنده است. باید گفت حتی به یک انباری مخروبه فرودگاه هم شباهت ندارد.
موسیقی که حال و هوای فرانسوی دارد، تنها عامل همخوان در نمایش به شمار میرود، میزانسنها نسبت به محیط تنگ و محدود صحنه نسبتاً خوب انتخاب شده و لحظاتی که در آن از کارتن به عنوان چارپایه استفاده میشود تا بازیگر مهاجر ایرانی روی آن حرفهایی را به شکل خطابه بیان کند، نیز قابل توجه است.
نمایش «شارل دوگل» به نویسندگی و کارگردانی عبدالحسین لاله در مجموع چیز قابل تأملی به تماشاگر نمیدهد و نارساییهای برجسته متن، اجرای نمایش را هم با مشکلات عدیدهای روبهرو کرده است. این امر به اصل مهمی در تئاتر اشاره دارد: پردازش ضعیف یک متن حتی اگر به بهترین شکل ممکن روی صحنه برود، باز به یک اجرای عارضهمند منتهی میشود.