دن که روزگاری افسر جنگی بوده و یک پای خود را هم در جنگ از دست داده میکوشد تا زندگی آرامی برای همسر و دو فرزندش فراهم کند و این در حالی است که از نظر مالی اوضاع چندان مناسبی ندارد و از طرفی دیگر همسایهای قلدر دارد که مدام او را برای ترک زمینش تحت فشار میگذارد.
در چنین اوضاعی منطقه آریزونا تحت حمله سرخپوستها و همچنین گروههای مزدوری است که دست به قتل و غارت اموال روستائیان میزنند. یکی از خطرناکترین این باندها، گروهی است که رهبری آنرا یک یاغی شرور به نام بن وید (راسل کرو) بر عهده دارد. بن که یکی از خطرناکترین افراد منطقه است پس از یک سرقت مسلحانه و کشتن تعدادی از نیروهای مردمیبه طرز غافلگیرکنندهای دستگیر میشود و اکنون باید برای محاکمه عازم شهر یوما شود.
در این حال کلانتر برای بردن بن به شهر از عدهای بهعنوان معاون کمک میخواهد که دن به جهت احتیاج به پولی که برای این کار در نظر گرفته شده، داوطلبانه عضو گروه معاونین کلانتر برای بردن بن به شهر میشود. از سویی دیگر چارلی (بن فاستر) که دوست صمیمیبن به حساب میآید به همراه دار و دسته بن برای نجات او در تعقیب آنها هستند و....
بیشک کم فروغترین ژانر سینما، طی 30سال اخیر را باید ژانر وسترن بدانیم. این مسئله حقیقتی است که برای اثبات آن کافی است به فیلمهای وسترن 30سال اخیر تاریخ سینما، نگاهی بیندازیم. در واقع پس از آن آثار درخشان سالهای دهه 50 و 60 دیگر پردههای سینما رنگ یک فیلم وسترن ناب را بر خود ندید و علاقهمندان به این ژانر از سینما مجبور به دل بستن به همان آثار قدیمیو کهنه اما بسیار خوش ساخت و البته تأثیر گذار شدند.
تلاشهای اخیر برخی از کارگردانان در عرصه سینمای وسترن، همگی به فیلمهایی بیمایه یا کم ارزش تبدیل شده و این در حالیاست که آنها تلاش میکنند تا فیلمیخوب را عرضه کنند اما قادر به این کار نیستند.
اما در میان این اتفاقات که شاید ریشه در عدم وجود مهارت کافی نزد کارگردان داشته باشد «قطار سه و ده دقیقه به یوما» توانست به نوعی زخمیکه سالها بر پیکره سینمای وسترن خورده بود را التیام بخشد. هر چند که ساخت اینگونه فیلمها به علت وجود دیالوگهای خاص و همچنین فضاسازی و چیدن میزانسنها از جایگاه خاصی برخوردار است اماتنها تجربه، آگاهی و آشنایی بالا از شرایط آن مناطق میتواند راهگشای کارگردان باشد.
«قطار سه و ده دقیقه به یوما» از جمله فیلمهایی است که در آن کارگردان برای رسیدن به این هدف بسیار تلاش کرده است. جیمز منگولد در این فیلم با وفاداری به ساختار وسترنهای کلاسیک قصد داشته تا اثری با درون مایهای اخلاق گرایانه بسازد. منگولد که سابقه اثری وسترن در کارنامه اش مشاهده نمیشود، از تمام تجربیات وسترن سازان بزرگ تاریخ سینما نظیر جان فورد، جان استرجس و هاوارد هاکس برای ساختن «قطار سه و ده دقیقه به یوما» استفاده کرده و در عین حال خواسته تا حرف نسبتاً تازهای در توصیف ضد قهرمان وسترن بازگو کند، هرچند این فیلم بازسازی فیلم خوب به همین نام در 50 سال گذشته بوده اما از دو جهت نسبت به نسخه 1957 بهتر است. اول اینکه بازی بازیگران این فیلم بسیار بهتر و روانتر از نسخه 50 سال گذشته است و دوم اینکه دیالوگهایش بسیار روانتر و فکورانهتر نوشته شده است.
جیمزمنگولد یکی از کارگردانان شاخص این سالهای هالیوود است که تبحرش در زنده کردن و در عین حال روحی تازه دمیدن در ژانرهای مختلف سینماست. در اینجا با اینکه فیلمش بازسازی فیلمی قدیمی است اما اصلا احساس نمیکنید که فیلم تکراری است.
«قطار سه و ده دقیقه به یوما» به سبک وسترنهای آشنای کلاسیک با یک اتفاق شروع میشود و در پی آن در سه فصل پرورش مییابد. فصل نخستین فیلم همانند بسیاری از کلاسیکهای مطرح این ژانر با حمله عدهای یاغی به مزرعه دهقانان بینوا و ورشکسته آغاز میشود و در پی آن غرور شکسته یک مرد را میبینیم که نمیخواهد در برابر همسر و دو فرزندش شرمگین باشد.
منگولد در این فصل قهرمان خود دن ایوانز را در قالب یک تیپ آشنا و تکراری فرو میبرد، اما قهرمانی که تنها برای اعاده حیثیت از خودش حاضر به انجام هر کاری شده است.دن قهرمان یکهتازی نیست؛ بلکه او کسی است که فقط از ریسک کردن میترسید و هم اکنون در کمال ناباوری دیگران مسئولیت انتقال بن را به سمت قطار پذیرفته است. بنوید نیز یک ضد قهرمان است که بهرغم تبهکار بودنش در انتهای فیلم به یک قهرمان تبدیل میشود. او یک قاتل بیرحم نیست بلکه او سارقی است که در پس چهره زشت خود دارای قلبی مهربان است.
پس از گذر از فصل نخست، به فصل دوم میرسیم که همراه با دومین اتفاق مهم فیلم یعنی دستگیری بنوید آغاز میشود. منگولد در این فصل نیز توانست شخصیتهای خود را بهطور کامل پردازش کند و به نوعی آنها را برای ورود به یک فصل توفانی که نقطه اوج داستان نیز به حساب میآید، آماده کند. تصویری که منگولد از دو کاراکتر اصلی فیلمش، بن و دن در این فصل ارائه میکند، تا حدودی مایههای کلاسیک به خود میگیرد.
همچنین در بعضی از سکانسها مایههای کمیک را وارد جریان داستان میکند و مخاطب را به خنده وا میدارد.البته در این فصل منگولد بهطور ناخواسته تناقضهایی را در ذهن بیننده بهوجود میآورد. برای مثال میتوان به سکانس حمله سرخپوستها به گروهی که بن را به یوما میبرند اشاره کرد. در این سکانس هم شاهد چهره دیگر بن میشویم و هم از سویی به بیکفایتیکلانتر و همراهانش و همچنین دن پی میبریم. این موضوع از سویی دیگر در سکانس قبلی که بن با دستهای بسته آقای مک الروی را از پای در میآورد نیز میبینیم.
این نوع تناقض زمانی چهره خودش را نشان میدهد که شاهد ایستادن یک نفره دن در مقابل عده زیادی از هفت تیرکشها در انتهای فیلم هستیم و میبینیم که دن چگونه یک نفره و در حالی که یک آدمکش حرفهای را هم بهاصطلاح در بند خود دارد با یک دسته چهل نفری که خواهان مرگ او هستند، روبهرو میشود و تمامیآنها را نیز از پای در میآورد. با پایان فصل دوم به سومین و آخرین فصل از «قطار سه و ده دقیقه به یوما» میرسیم. فصلی که در حکم نقطه اوج داستان نیز هست و تمام نتیجهگیریهای کارگردان درآنجا خود را نشان میدهد.
فصل سوم «قطار سه و ده دقیقه به یوما» را میتوان برداشتی از سکانس پایانی فیلم آخرین قطار گان هیل ساخته جان استرجس دانست. منگولد پایانبندی فیلم خود را خوب آغاز میکند و تا نیمه راه هم به خوبی پیش میبرد اما به یک باره احساسات را به گونهای غیرمنتظره و نامعقول و همچنین ناملموس وارد فیلم میکند. در واقع این فصل تا زمانی که دن به همراه بن قصد خروج از هتل و رفتن به ایستگاه قطار را دارند عالی است اما همین که آندو از هتل خارج میشوند و در پی آن مورد حمله تفنگچیان قرار میگیرند، کمی دچار تزلزل میگردد.
در واقع میتوان در اینجا تا حدی به تفاوت کار فیلمسازی مثل استرجس با منگولد متوجه شد. نوع عملکرد و نحوه بازی گرفتن استرجس در سکانس طلایی «آخرین قطار گانهیل» که مت مورگان ریک را به تنهایی تا ایستگاه ترن میبرد پختهتر از آن چیزی است که در «قطار سه و ده دقیقه به یوما» شاهدش هستیم. در واقع استرجس حساب همه چیز را میکند تا نقطه اوج فیلمش باوجود برانگیختن احساسات بیننده از نظر عقلی نیز موجه و قابل قبول جلوه کند و این همان مسئلهای است که منگولد تا حدی از آن غافل بوده و عملا درخشانترین سکانس فیلمش را کمی احساسی و نامعقول کارگردانی کرده است.
اما با وجود انتقادهای وارده بر این فیلم، «قطار سه و ده دقیقه به یوما» از چند جنبه نیز حائز اهمیت است! ابتدا اینکه تلاشی هرچند ناموفق برای احیای وسترنهای خوش ساخت کلاسیک است که خود این مسئله و ساخته شدن فیلمهای بیشتر در این ژانر میتواند بار دیگر وسترن را به یکی از ژانرهای محبوب سینما دوستان تبدیل کند. نکته دیگر فیلمبرداری بینظیر فندون پاپامیشل در گرفتن تصاویر بدیع و خیرهکننده غرب وحشی است .
او استادانه عمل کرده و توانسته که فیلم را از این حیث در رده بهترین آثار کلاسیک وسترن قرار دهد. ضمناً در این میان نباید از کنار موسیقی زیبای مارکو بلترامی نیز گذشت. تمهای بلترامیتوانسته قدرت تأثیرگذاری خود را در کنار سکانسهای فیلم قوت بخشد. گوش دادن آنها بدون تماشای تصویر میتواند یادآور موسیقی متنهای آشنای سینمای وسترن باشد.