پس از واقعه 11 سپتامبر، تندروهای آمریکایی از این فرصت برای مداخله در خاورمیانه – که به دلایل ژئوپلیتیک و اقتصادی، مؤثرترین منطقه جغرافیایی جهان است – بهره بردند و پس از حمله نظامی به افغانستان در سال 2001، درحالی که با مخالفتهای بینالمللی مواجه بودند در سال 2003 به عراق حمله کردند.
هرچند حکومت صدام حسین در 21 روز فرو پاشید ولی پس از گذشت نزدیک به 5 سال، هنوز امنیت در عراق برقرار نشده است. نیروهای آمریکایی اشغالگر عراق تابهحال چندینبار استراتژی عملیاتی خود را تغییر دادهاند. در آخرین تغییر استراتژی در سال گذشته، 20 هزار نیروی دیگر آمریکایی به عراق اعزام شد سال 2007، به مرگبارترین سال برای اشغالگران آمریکایی تبدیل شد. و آمار رسمی کشتهشدگان آمریکایی در عراق به 4هزار نفر رسید.
ژنرال پترائوس – فرمانده نظامی آمریکا در عراق – ماه گذشته به صراحت اعلام کرد که استراتژی افزایش نیروهای نظامی در عراق شکست خورده است. در افغانستان نیز هرچند در ابتدا وضعیت آمریکا آبرومندانهتر بود، مشکلات امنیتی تشدید شده است. 6سال پس از ورود آمریکا، بخش مهمی از خاک افغانستان تحتنفوذ طالبان قرار دارد و کار به جایی میرسد که انگلستان در مقام مذاکره با طالبان برمیآید و دولت کرزای برای اعلام خشم خود از این اقدام دیپلماتهای انگلیسی مذاکرهکننده با طالبان را از کابل اخراج میکند.
روند تحولات در مناقشه اصلی خاورمیانه – یعنی مسئله فلسطین – نیز برعکس خواستههای آمریکا به پیش میرود. پس از پیروزی قاطع حماس در انتخابات پارلمانی 2006 فلسطین، آمریکا سعی کرد روند پیشرفت مقاومت اسلامی را از راههایی چون تحریم و محاصره اقتصادی و تحریک فتح متوقف کند؛ اما درنهایت غزه - تنها منطقه فلسطینی خارج از نفوذ رژیم صهیونیستی – بهطور کامل در اختیار دولت مردمی اسماعیل هنیه قرار گرفت. نمایش بزرگ آمریکا در آناپولیس هم به گواه تحلیلگران غربی پوچ از آب درآمد و حاصلی برای ایالات متحده و اسرائیل نداشت.
مجموعه این تحولات و تحولات دیگر در خاورمیانه مانند پیروزی حزبالله لبنان در جنگ 33روزه، ناکامی غرب برای مشروعیتبخشی به نخستوزیر برآمده از جریان 14 مارس در لبنان و همچنین شواهد اخیر در صلحآمیزبودن فعالیت هستهای ایران، به مقامات آمریکایی فهماند که راهبرد آنان در خاورمیانه ناکام بوده است. طرح خاورمیانه بزرگ (2004) در میانه جنگ لبنان (2006) رها شد و ایده «خاورمیانه جدید» مطرح شد و امروز نه از «خاورمیانه بزرگ» خبری است و نه از «خاورمیانه جدید» و ظاهرا راه بازگشت به خاورمیانه قدیم نیز برای آمریکا ناهموار است.
ایران؛ چالش بزرگ آمریکا
گزارشهای اخیر مقامات و تئوریسینهای آمریکایی، یک نقطه مشترک دارد و آن این است که «ایران عامل اصلی تاثیرگذار در تحولات منطقه است». به دلیل پیوندهای عمیق فرهنگی و معنوی ملت ایران با ملتهای مسلمان منطقه نقش آن در کانونهای مختلف بحران در خاورمیانه – یعنی عراق، لبنان، افغانستان و فلسطین – جایگاه ایران کاملا هویداست.
مقاومت ملت ایران در حفظ فناوری صلحآمیز هستهای نیز موقعیت مردم ایران و اندیشه انقلاب اسلامی را نزد افکار عمومی منطقه ارتقا بخشیده است. اندیشههای جمهوری اسلامی ایران در منطقه خاورمیانه و جهان اسلام، نه فقط در میان گروههایی چون حماس در فلسطین و حزبالله لبنان بلکه در میان کل جامعه روشنفکر مسلمان و عرب الهامبخش بوده است.
در جامعه روشنفکری اهل سنت – در عربستان و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس – نیز تاثیر افکار استکبارستیز مشاهده میشود. آمریکا با حضور مستقیم در منطقه، تاثیر جمهوری اسلامی ایران در صحنههای گوناگون منطقه مانند عراق، لبنان، فلسطین و افغانستان را لمس کرده است.
تحلیلگران آمریکایی هیچگاه با این صراحت به مهارتهای دیپلماسی ایران اعتراف نکرده بودند. در دهه نخستین انقلاب اسلامی آنها به دیپلماسی ایران توجه نمیکردند و با طرح این ادعا که ایران سیاه و سفید به مسائل بینالمللی مینگرد یا اینکه ایران تمرکزی بر دیپلماسی ندارد، از کنار آن عبور میکردند.
در دهه دوم انقلاب تحلیلگران غربی میپنداشتند که سیاست خارجی جمهوری اسلامی استراتژی روشنی ندارد یا اینکه تابعی از جنگ قدرت داخلی است اما در پایان دهه سوم انقلاب، آنها به صراحت اعتراف میکنند که دیپلماسی ایران پیچیده و حرفهای است.
بیدلیل نیست که استراتژیستهای آمریکا، در تجویز مواجهه ایالات متحده با ایران، پارادایم «تغییر رژیم» (RegimeChange) را رها کردهاند. با رویکارآمدن دولت نهم، آنها این واقعیت را درک کردهاند که مردم ایران به شعارهای این دولت که برآمده از شعارهای اصیل انقلاب اسلامی است، اعتقاد دارند و به جای تلاش برای براندازی، باید با ایران کنار بیایند.
شرایط مستأصل آمریکا در منطقه، آنان را واداشته است که نقش جمهوری اسلامی ایران را به رسمیت بشناسند. ازنظر ناظران دقیق آمریکایی، ایران تهدیدی برای منطقه نیست بلکه یک بازیگر مؤثر در خاورمیانه است که نباید جایگاه آن را در نظم منطقه نادیده گرفت.
آمریکا هرگاه قصد داشته مسائل منطقه را بدون حضور ایران حل کند با ناکامی مواجه شده است. اگر تاثیر الهامبخش حکومت اسلامی با الگوی ایرانی آن روند تلاش جریانهای افراطی را سد نکرده بود باتلاق منطقه بیش از این آمریکا را به درون خود کشیده بود. جمهوری اسلامی ایران در گذشته برای بهبود وضعیت امنیتی منطقه و کاهش رنج ملت مسلمان افغانستان، در اجلاس بن حضوری فعال داشت.
درمورد عراق نیز جمهوری اسلامی ایران، گفتوگوهای محدود برای استقرار امنیت در بغداد را پذیرفت. اما آنچه امروزه در کلام و بیان تحلیلگران آمریکایی دیده میشود، چیزی فراتر از گفتوگوهای محدود است. آمریکا میباید جایگاه مؤثر و نقش جمهوری اسلامی در منطقه را بپذیرد و با آن کنار بیاید. اگر کسی باشد که بتواند راهحلی برای برونرفت آمریکا از باتلاق منطقه نشان دهد، ایران است. پذیرش جایگاه ایران در منطقه از سوی آمریکا، صورت مسئله بحرانهای منطقه را تغییر میدهد و در واقع نشان از تغییر اساسی در رویکرد آمریکا به مسائل خاورمیانه دارد.
چالشهای داخلی و بینالمللی
دولت جورج بوش و نظریهپردازان نومحافظهکار و مسیحیان صهیونیست آن، با چالش جدی مقبولیت در جامعه آمریکا و همچنین افکار عمومی جهان مواجهاند. ناکامیهای جورج بوش در حل مسائل خارجی- که بیشترین آنها نیز در خاورمیانه و عراق است- او را به «نامحبوبترین رئیسجمهور آمریکا» در افکار عمومی مبدل کرده است.
مشکلات اقتصادی جامعه آمریکا، بیارتباط با بودجههای چندمیلیارد دلاری نظامی دولت بوش نیست. کاهش شدید ارزش دلار و ورشکستگی شرکتهای متعدد مسکن (که ناشی از بدحسابی طبقه متوسط آمریکا در پرداخت دیون خود است)، بخشی از مشکلات پیشآمده در جامعه آمریکاست.
تغییرات جامعهشناختی آمریکا نیز مفهوم «وطنپرستی» در میان مردم آن و بهویژه ارتش آمریکا را تغییر داده است و به دلیل تغییرات اجتماعی ناشی از انبوه مهاجرت به آمریکا دیگر یک سفیدپوست پروتستان انگلوساکسون، نماینده انسان آمریکایی نیست، بلکه ارتش حرفهای در آمریکا، متشکل از مهاجران و رنگینپوستان زیادی است که به خاطر پول و مزایای تابعیت وارد ارتش شدهاند و حاضر به کشته شدن در مسیر آرمانهای نومحافظهکاران نیستند.
در هیأت حاکمه آمریکا نیز صندلیهای نومحافظهکاران و صهیونیستهای مسیحی یکی پس از دیگری خالی میشود. از تیم منسجم نومحافظهکارانِ طراح پروژه «آمریکای قرن21» و مدافعان پرشور حمله به عراق و افغانستان، فقط دیک چنی- معاون اول رئیسجمهور- با تنی رنجور در حاشیه دولت باقی مانده است و مابقی مجبور به استعفا شدهاند.
میدان جدال آرمانگرایان نومحافظهکار و واقعگرایانی چون کاندولیزا رایس- از آنجا که خود جورج بوش صاحبنظر نیست- به نفع سیاستمداران واقعگرا به رهبری کاندولیزا رایس رقم خورده است. واقعگرایان کابینه جورج بوش معتقدند ایران را باید به عنوان یک واقعیت مؤثر در منطقه خاورمیانه پذیرفت و از آن برای حل مسائل منطقه استفاده کرد. هرچند از نظر آنان ایران خطرناک است ولی واقعگرایان آمریکایی سعی دارند خطر دشمنی با ایران را به حداقل برسانند.
در سطح بینالمللی هم، یکجانبهگرایی آمریکا، از سوی دیگر قدرتهای جهانی با چالش مواجه شده است. مقاومت روسیه و چین در برابر آمریکا، بهترین نمونه این تقابل است.
روسها تداوم قدرت داخلی و امنیت داخلی خود را در ایستادگی در برابر آمریکا میدانند. روسها برخلاف دهه 90میلادی که خواستار همکاری با آمریکاییها بودند، در سالهای اخیر، به منظور حفظ کشور خود از بحران تجزیهطلبی، مدافع ایستادگی در برابر ایالات متحده هستند. این چالش نه فقط در افکار عمومی روسها و چینیها که در کشورهای گوناگون وجود دارد.
افکارسنجیها در منطقه خاورمیانه نشان میدهد که در هیچ ملتی از ملتهای منطقه، محبوبیت آمریکا بیش از 45درصد نیست و این میزان در برخی کشورها حتی تا 7درصد نیز پایین میآید. اندیشه لیبرال دموکراسی آمریکایی-که در پایان دهه 90 میلادی فریاد «پایان تاریخ» سرداده بود- باعدماقبال جهانی مواجه شده و این چالش بیش از هرچیز ناشی از سیاستهای خاورمیانهای دولت جورج بوش است.
استراتژی آینده آمریکا
دولت آمریکا بهرغم دست کشیدن از مسیر سابقش در خاورمیانه، هنوز سند جدیدی برای تغییر استراتژی خاورمیانهای خود منتشر نکرده است اما با روشنشدن قدرت ایران در برابر آمریکا و همچنین ظهور بازیگران جدیدی در منطقه مانند ترکیه، پاکستان و اکراد، ضرورت این تغییر استراتژی هویداست. این استراتژی بههر صورت که تبیین شود، جهتگیری قطعی آن توجه به جایگاه منطقهای ایران است. در این میان برای ما، مهمتر از همه این است که فارغ از توهم یا خودشیفتگی یا مهمتر از آن وادادگی که در گذشته آسیبهای آن را تجربه کردهایم، فرصتها و تهدیدهای جمهوری اسلامی در شرایط آتی منطقه را دریابیم و به صورتی روشمند، برای آن برنامه داشته باشیم .
*قائممقام وزیر امور خارجه