اگر پایگاه خبری نیوکرالا، خبر از آن دهد که در ایالت پن آمریکا پدران طلاق، از برقراری ارتباط با فرزندان خود بیبهرهاند و 71 درصد از فرزندان طلاق تنها با مادر خود ارتباط صمیمانهای دارند.
کارشناسان این ماجرا را ربط میدهند به فشارهای شدیدی که بر روی فرزندان طلاق است و همین موجب شکاف عمیق بین کودکان و پدران میشود که این موضوع تا زمان بزرگسالی کودکان هم ادامه پیدا میکند.
در این میان، کودکانی که به پدرشان گرایش پیدا میکنند و ارتباط خوبی با او دارند، جزو استثناهایی محسوب میشوند که از سر عاطفی بودن، به پدر گرایش دارند. این عده به همان اندازه هم در رابطه با مادر خود احساساتی عمل میکنند و اغلب با مادرشان هم ارتباط عاطفی عمیقی دارند.
دکتر حسین اسکندری، روانشناس، در این باره میگوید: به طور طبیعی مادر در خانواده قطب محبت تلقی میشود. بگذریم از خانوادههایی که این نقش در مورد مادر صادق نیست و استثنا هستند. اما در کل، این مادر است که از کودکی پاسخگوی مستقیم نیازهای جسمی و عاطفی کودک خود بوده و کودک او را مسئول مستقیم محبت در خانواده میداند. در مقابل پدر معمولا با جا شدن در چهارچوبهای اجتماعی و درگیر شدن در تامین مادی خانواده، به طور غیر مستقیم نیازها را برطرف میکند و به همین دلیل در حاشیه قرار میگیرد.
دکتر اسکندری همین نقشهای خانوادگی را مسئول مستقیم رابطه غیر صمیمانه کودک با پدر میداند و ادامه میدهد: در مقابل کودکان، این ضعف پدران است که مسئولیت را کامل به مادر واگذار میکنند و از محبت کردن به کودک خود امتناع دارند.
بسیاری از پدران خانوادههای طلاق گرفته، موقع محبت کردن که میشود، مادر را والد بچه میدانند و پای مسائل خشن حقوقی که به میان میآید، بچه را از آن خود میدانند. به این ترتیب خودشان کودک را از نظر عاطفی به سمت مادر هل میدهند و تصویر منفی از پدر را دامن میزنند. همین سرآغاز آسیبهای روانی زیادی است که به بچههای طلاق وارد میآید. چه در خانوادههای آشفته و چه در خانوادههای از هم پاشیده.
طلاق خاموش؛ کودکان خاموش
مطالعات و تحقیقات روانشناسان نشان میدهد کودکانی که با پدر و مادر ناسازگار و بداخلاق زندگی میکنند، در معرض آسیبهای بیشتری قرار دارند. کودکان شاهد احترام متقابل بین پدر و مادر نیستند و محبت و عاطفه جای خود را به پرخاشگری داده است. در این شرایط، دور از انتظار نیست که کودکان هم مثل والدین، برای تحمل شرایط، به کناره گیری از روند زندگی عادی روی بیاورند و به گفته آسیب شناسان اجتماعی بیشترین افراد بزهکار جامعه را تشکیل دهند.
دکتر حسین فرجاد، آسیب شناس اجتماعی و مدرس دانشگاه تهران در این رابطه میگوید: «بررسی وضعیت کودکان بزهکار نشان میدهد در خانههایی که والدین به طور مستمر با یکدیگر درگیری دارند، نبود روابط عاطفی بین والدین و خشونت، عاملی اصلی در بزهکاری نوجوانان و جوانان محسوب میشود.»
او ادامه میدهد: «فشارهای روانی، مشکلات خانوادگی و درگیریهای والدین، جوانان را به سوی پرخاشگری میکشاند. به خصوص این که در برخی خانوادهها روابط نزدیکی میان پدر و مادر و فرزندان وجود ندارد به همین علت جوانان فشارهای روانی خود را به صورت پرخاشگری در جامعه بروز میدهند.»
این شاید مستقیمترین نتیجه جدایی خاموش پدر و مادر باشد که دامن فرزندان را هم میگیرد. طلاق خاموش به عنوان یک طلاق غیر رسمی، موذیانه در کمین روابط همسران نشسته است و شاید بیراه نباشد اگر بگوییم اصلیترین قربانیان خود را از میان فرزندان خانوادهها انتخاب میکند.
دکتر فرجاد میگوید: «طلاق عاطفی یا طلاق خاموش، جدایی اعلام نشده بین زن و شوهری است که زیر یک سقف زندگی میکنند، خانوادهاند، اما بیگانه از هماند و حتی وجود فرزندان هم این جدایی و بیگانگی را از بین نمیبرد. در این شرایط زندگی زن و شوهر در زیریک سقف از خانه محیطی نا امن میسازد و در این وضعیت بچهها به علت تنش و ناامنی موجود در خانه، نه آرام هستند و نه آرامش دارند و در چنین شرایطی است که والدین تصمیم میگیرند آرامش از دست رفته خود و فرزندانشان را با جدا شدن از هم به زندگی برگردانند. غافل از اینکه طلاق کاریترین تیری است که به سمت آینده فرزندشان پرتاب میکنند.»
آمارها را که ورق میزنیم، فرزندان والدین طلاق گرفته را 2 برابر بیشتر از سایر بچهها دچار رکود فعالیت میبینیم. به گزارش پایگاه خبری آبزرور، یک گروه از محققان کانادایی که روی 4هزار و 784 کودک 2 تا 7 ساله آزمایش میکردند، دریافتند که 82 درصد از کودکانی که با طلاق والدین مواجه بودهاند، با خطر کاهش فعالیت و افت عملکرد روبرو هستند.
اما تاثیر جدایی پدر و مادر به همین جا ختم نمیشود؛ ترس بدون دلیل، بیخوابی، اضطراب و کمرویی، اختلال در تغذیه، لکنت زبان، عقب ماندگی درسی، پناه بردن به مواد مخدر، شکست در زندگی آینده، شب ادراری، انزواجویی و عزلت طلبی، احساس حقارت، احساس ناکامی و شکست، دستاوردهای دیگر طلاق والدین هستند.
تحقیقات پژوهشگران ایالات متحده بر روی بزهکاران ایالت کالیفرنیا ثابت کرده است که ۸۰ درصد از کودکان تبهکار در کالیفرنیا، فرزند خانوادههایی بودهاند که در آنها طلاق رخ داده است. این مسأله به قدری پراهمیت است که جرم شناسان به قاطعیت خانواده نابسامان را در گرو عوامل جرمزا قرار میدهند.
دکتر اسکندری در این باره میگوید: «طلاق به طور مستقیم و یا غیرمستقیم منجر به بزهکاری کودکان میشود. چرا که وجدان اخلاقی و شخصیت فرزند به شدت تحت تأثیر شخصیت والدین قرار دارد و بعد اجتماعیتر رفتارهای نامناسب والدین، به شکل بزهکاری نمود پیدا میکند.»
در طول 30 سال گذشته، هر سال یک میلیون کودک شاهد طلاق والدین خود بودهاند و پیشبینی میشود این رقم در آمریکا تا چند سال آینده به حدی بالا برود که از هر 10 کودک، یکی شاهد سه طلاق یا بیشتر باشد. تعداد کمی از کودکان با والدین واقعی خود بزرگ خواهند شد و در سن بلوغ شاهد از هم پاشیدگی خانوادهشان خواهند بود.
من و تو مسئولیم!
اگر فرزندتان زیاد دچار شب ادراری میشود، اگر مسئولان مدرسه او مدام از دعوا و مرافعه راه انداختنش شکایت میکنند و از عدم پیشرفت تحصیلی او گلایه دارند، احتمالا بیشتر از آن که فرزندتان نیازمند توبیخ باشد، باید از خودتان گلایه کنید. اتفاقا اینجا جایی است که باید یک جوالدوز به خودتان بزنید و یک سوزن به کودکتان! رفتارهای ناسازگارانه کودک، تنها زنگ خطری است که انعکاسی از رفتار والدین محسوب میشود.
حس عدم امنیت در کودکان و شرمندگی از بازگو کردن شرایط خانواده، سرزنش کردن خود، احساس غم و درد و افسردگی، شرایطی هستند که طلاق رسمی و غیر رسمی والدین میتواند در کودکان به وجود آورد و نتیجه آن، روی عملکرد تحصیلی و روابط اجتماعی کودک نمودار شود.
دکتر اسکندری میگوید: «طلاق حس عدم امنیت را در کودکان تقویت میکند. بعضی از بچههای طلاق از حس عمیق ناتوانی رنج میبرند و دچار کاهش اعتماد به نفس و افت عملکرد میشوند. بچههای کوچکتر بعضی وقتها فکر میکنند که والدین در فکر ترک آنها هستند و این حس ناامنی آنها را تشدید میکند. در گیری والدین هم استرس و اضطراب بچهها را شدت میبخشد. در این میان واکنش بچههای بزرگتر عموما انزوا و خلوت است که خود گواه دیگری بر ترس و نگرانی آنهاست. خشم هم یکی دیگر از مظاهر رفتاری است که کودکان به خصوص در مدارس ابتدایی از خود نشان میدهند. خشم بچهها گاه با زیر سوال بردن قوانین خانه و یا وظایفشان جلوه گر میشود. بچههای بزرگتر گاهی آشکارا والدین را شماتت میکنند و گاهی هم در شکل فعال، فرزندان طلاق با بچههای دیگر به زد و خورد میپردازند.»
طلاق موفق
آبی که ریخته، دیگر ریخته است! والدینی که با یکدیگر سازش ندارند، با هم بودنشان همانقدر خطرناک است که با هم نبودنشان! در این شرایط شاید تنها راه پناه بردن به راه آخر باشد و تلاش برای کم کردن اثرات مخرب آن.
دکتر «لویس اسپرت» روان شناس عقیده دارد، یک زن و شوهر ممکن است نتوانند زندگی زناشویی موفقی داشته باشند ولی با تدبیر و از خودگذشتگی میتوانند به یک طلاق موفق دست پیدا کنند.
او مینویسد: در خانوادههای طلاق هم میتوان روشهایی را در پیش گرفت تا فرزندان دچار کمترین آسیب و ضربه روحی و شخصیتی بشوند و رابطه بهتری با والد دور از خود برقرار کنند. مثلا والدین باید در نظر داشته باشند که نسبت به شوهر یا همسر طلاق گرفته خود حداقل پارهای از مواقع ولو در ظاهر، نرمش و انعطاف به خرج دهند و احساسات منفی خود را کنترل کنند. یعنی از همسر جدا شده بدگویی نکنند و باعث تحریک فرزند خود بر ضد او نشوند. علاوه بر این در بسیاری از خانوادههای طلاق، دیده شده که کودک را به عنوان حربه و سلاحی بر ضد همسر خود و به منظور انتقام گرفتن از او مورد استفاده قرار میدهند؛ پذیرفتن این نفرت اجباری و تحمیلی در احساسات، در تمام ابعاد زندگی کودک مثل شیوه زندگی، شخصیت، برخورد با دیگران و حتی تحصیل و هوش کودک اثرات ناگوار و مخربی به جا میگذارد و حتی ممکن است کودک قبل از هر کس دیگر نسبت به شخص خود و زندگی کینه و نفرت پیدا کند.