امسال حداقل 4 بار نام او در گوشهای ما طنین انداخت؛ اولینبار با چاپ ترجمه درخشانی از رمان «شیاطین»، بعد زمانی که برای نخستینبار، مجموعه کامل داستانهای کوتاه او در «رؤیای آدم مضحک» آمد، یکبار هم وقتی بهترین ترجمه موجود از شناختهشدهترین اثر او یعنی «جنایت و مکافات» پس از سالها تجدیدچاپ شد و در نهایت با انتشار پژوهش و نقد تازه و جذابی با محوریت او با عنوان «آزادی و زندگی تراژیک».
هرچند اساسا داستایفسکی بهعنوان داستان کوتاهنویس شناخته نمیشود اما در ابتدای کار، در 24-23 سالگی که تازه به سرش زده بود نویسنده شود، محض دستگرمی و محض سرگرمی، داستان کوتاه هم مینوشت و به پشتوانه همین داستانهای کوتاه بود که کمکم نامش بر سر زبانها افتاد و شهامت کافی برای نوشتن رمانهایش را هم کسب کرد؛ داستایفسکی عمده این داستانها را با نیم نگاهی به جهان داستانی نویسندگان روس قدر پیش از خودش- یعنی پوشکین و گوگول- نوشته بود و اتفاقا چیزی از انتشار این داستانها نگذشته بود که چو افتاد گوگول جدیدی متولد شده.
معروف است که اولین واکنش «بلینسکی»- منتقد ادبی برجسته آن روزگار- به خبر تولد «گوگول جدید» این بوده؛ «بله، این روزها همهجا مثل قارچ گوگول سبز میشود» و البته چیزی نگذشت که این منتقد سختگیر هم با داستایفسکی یکدل شد و بر کار او بهعنوان یک نویسنده آیندهدار صحه گذاشت. عموم منتقدان معتقدند در این داستانهای کوتاه به ظاهر ساده، به شکل پیشگویانهای میتوان چکیده طرحها و دغدغههای رمانهای مفصل بعدی او را دید.
برخی از این داستانها در سالهای دور به شکل پراکندهای به فارسی برگردانده شده بودند اما پاییز امسال بود که رضا رضایی(نشر ماهی) همت کرد و برای اولینبار، این داستانهای کوتاه را در مجموعه «رؤیای آدم مضحک» گرد هم آورد.
امسال چشم بازار کتاب مجددا به جمال ترجمه مهری آهی از «جنایت و مکافات» هم روشن شد. این چاپ از کتاب برای سالها یافت نمیشد و انتشارات خوارزمی آن را در راستای نشر دوباره رمانهای قدیمیاش راهی بازار کتاب کرد. این ترجمه جدای اینکه دقیقترین ترجمه از شاهکار داستایفسکی به زبان فارسی است، تنها ترجمه کامل از این رمان نیز به حساب میآید (مابقی ترجمههای این کتاب در کمال تعجب، کم و کسریهایی دارند).
اجداد مهری آهی از یک طرف ایرانی بودند و از طرف دیگر روس و شاید همین دورگهبودن باعث شده مهری آهی مناسبترین گزینه برای ترجمه آثار داستایفسکی به فارسی باشد.
او توانسته به بهترین شکل، نثر سرد و خویشتندار داستایفسکی را از آب درآورد. مابقی مترجمهای این اثر(از جمله ترجمه اصغر رستگار که اتفاقا جایزه کتاب سال ترجمه را هم گرفته) برای ترجمه داستایفسکی، بیجهت زبانی گرم و پررنگ و لعاب را انتخاب کرده بودند.
مرحوم مهری آهی چند تا از کارهای دیگر داستایفسکی از جمله «ابله» و «برادران کارامازوف» را هم ترجمه کرده بود که گویا متاسفانه در نقل و انتقالات ناشر، بخشهایی از آنها گم شد و هیچوقت به دست ما نرسید.
اما حالا و بعد از سالها سروش حبیبی دارد به این آرزوی آهی برای ارائه ترجمههای دقیق از آثار داستایفسکی جامه عمل میپوشاند؛ حبیبی سال گذشته «ابله» را از متن اصلی ترجمه کرد و تابستان امسال هم «شیاطین» را. شیاطین بارها با عناوینی چون «طلسمشدگان»، «تسخیرشدگان» و «جن زدگان» ترجمه شده بود اما حبیبی قال را کند؛ هم با ترجمه درخشاناش و هم با انتخاب این عنوان برای رمان.
داستایفسکی این رمان را در دوران اوجش ، ما بین «برادران کارامازوف» و «ابله»، در 1872 نوشته؛ اگر ابتدا داستانهای کوتاه او «رؤیای یک مرد مضحک» را بخوانید و بعد سراغ «جنایت و مکافات» (که مربوط به اواسط دوران کاری اوست) بروید و در نهایت سراغ «شیاطین» بیایید، داستایفسکی را یک دور تمام زدهاید؛ با نویسندهای آشنا میشوید که کمکم دست از دنبالهروی از سبک گوگول برداشت و با ممارست فراوان توانست صدای خودش را پیدا کند؛ مال خود خودش را.
پیشنهادهایی برای داستایفسکی خواندن
کتابخانه فئودور
این 5 کتاب، کتابهای مهمتر و محبوبتر داستایفسکی هستند؛ البته اگر داستایفسکیخوان باشید، میدانید دست زدن به چنین انتخابی هیچ کار سادهای نیست؛ میتوان بهجای برخی از کتابهای این فهرست کتابهای دیگر داستایفسکی مثل «جوانخام»، «یادداشتهای زیرزمینی» و «شبهای روشن» را جایگزین کرد.
شیاطین (تسخیرشدگان)
ترس و لرز
آندره ژید در وصف «شیاطین» میگوید: «این کتاب شگفتانگیز، به عقیده من، بزرگترین رمان تاریخ است». اگر حرف ژید را نخواهیم دربست قبول کنیم، لااقل باید بپذیریم که «شیاطین» اگر بهترین اثر داستایفسکی نباشد، دستکم پیچیدهترین اثر اوست؛ کتابی با نثری بسیار سیال که قبل از هر چیز به خود داستایفسکی و تجربههایش حمله میکند؛ «هرگز هیچیک از آثارم تا این اندازه باعث درد و رنج من نشده است».
کتاب درباره یک توطئه سیاسی مخوف در روسیه است و شخصیتهای بیشمار کتاب، هر یک بهگونهای به بهانه این توطعه سیاسی جان میگیرند، زندگی میکنند و میمیرند. روش عجیب داستایفسکی و نبوغ بیبدیل او در خلق شخصیتهای بیهمتا، بدون هیچ شک و تردیدی در شیاطین به اوج میرسد؛ آن هم در اثری که برخلاف کارهای گذشته او- که همیشه طبق یک نقشه از قبل چیده شده شکل میگرفته است- اصلا آن چیزی نشد که قبل از نگارش در ذهن داشت.
در حقیقت، داستایفسکی در همان حال که مشغول نوشتن کتاب بود، قهرمانی را خلق کرد که قبل از شروع کار اصلا به آن فکر هم نکرده بود. این قهرمان تازه که بعد از حضورش در کتاب، تمام قدرت آن را یکتنه بر دوش میکشد، «استاوروگین» عجیبترین و شاید ترسناکترین موجودی است که داستایفسکی تاکنون آفریده است؛ یک نیهیلیست مطلق که از انسانیت فقط مظاهر حیوانیاش را به ارث برده و آنقدر پیشبینیناپذیر است که هزاران هزار رمان را میتوان به قدمهایش دوخت و از هر حرکت ناگهانیاش چند قصه ساز کرد. به هر حال «شیاطین» اثری است که خوانندهاش را مثل شخصیتهایش میخکوب میکند، تسخیرشان میکند و میترساند؛ ترسی اصیل، از جنس ترس از همنوع؛ ترسی که فقط و فقط در داستان داستایفسکی بزرگ جان میگیرد.
ابله
به جهنم خوش آمدید
این رمانی است که همه ما در آن هستیم. همه ما آدمها، زمانی در زندگی مثل آگلائه صادقانه دوست داشتهایم، زمانی مثل ناستازیا بدجنس بودهایم، زمانی مثل روژوگین کلهخر بودهایم، زمانی مثل کولیا عاقل بودهایم و از همه مهمتر، زمانهای زیادی مثل پرنس میشکین سادهدلی کردهایم و از روزگار لاکردار، رودست خوردهایم. «ابله» داستان خود ماست.
ممکن است ما هیچوقت مثل راسکولنیکف «جنایت و مکافات» یا کارامازوفها نباشیم و هیچوقت هم مثل آنها نشویم؛ آن همه جنون و شک و مالیخولیا در وجود همهکس نیست. اما سادهدلی و صداقت پرنس میشکین، این شاهزاده مفلس، در وجود همه ما هست. ما همه پرنس میشکین هستیم و از همین است که خیلی راحت میشود با شاهکار داستایفسکی ارتباط برقرار کرد.
«ابله»، داستان سرنوشت بشر است؛ بشری که میخواهد خوب باشد و نمیداند خوبی چقدر خطرناک است. داستایفسکی دارد به ما یادآوری میکند که بدون ترحم، دنیا چه جای وحشتناکی خواهد شد و امثال پرنس میشکین بینوا، در این دنیای وحشتناک چه بر سرشان خواهد آمد. شک نکنید که «ابله»، داستان همه ماست.
قمارباز
...هوس قمار دیگر
ماجرای نوشتن «قمارباز» خودش داستان تو در تویی است. داستایفسکی جوان، دار و ندارش را به پای قمار باخته و کلی بدهی بالا آورده. حالا میخواهد کتابی بنویسد تا با پولش این بدهیها را بپردازد. فکر میکنید درباره چی نوشت؟ درباره اینکه قمار کار بدی است، درباره اینکه روسها زندگیشان براساس قمار است.
ماجرای بدهکاری او در یکی از سفرهایش به اروپا اتفاق افتاد. داستاناش هم در اروپا اتفاق میافتد. شخصیت اصلی داستاناش (آلکسی ایوانویچ)، معلم سرخانه خانواده یک ژنرال ثروتمند است. او داستان روزهایی را تعریف میکند که همراه خانواده ژنرال در شهری ظاهرا خیالی اقامت دارند. همه اعضای خانواده شب و روز یا دارند قمار میکنند یا به آن فکر میکنند. آلکسی با پول اعضای خانواده و برای آنها قمار میکند.
بعضی وقتها شانس یارش میشود و برنده میشود، گاهی هم همه را میبازد. اعضای خانواده پولهای بیشتری به او میدهند اما او بدبیاری میآورد و مدام میبازد. کار به جایی میرسد که همه زندگیاش را در قمار میبازد اما دستبردار نیست؛ به میز قمار معتاد شده و نمیتواند بیخیالش شود. داستایفسکی داستان تلخی نوشت؛ داستانی که براساس حماقتهای شخصیتهای مختلف آن جلو میرود و در نهایت شخصیت اصلیاش به پای قمار تباه میشود.
داستایفسکی داستان را در مدت کوتاهی- گویا 2هفته- نوشت و با پولش بدهیهایش را پرداخت اما با همه اینها داستان خوبی از کار درآمد، به چندین زبان ترجمه شد و بارها و بارها تجدید چاپ شد. آخر او داستایفسکی بود.
جنایت و مکافات
من شک دارم
راسکولنیکف برای من نماینده آن چیزی بود که به آن میگویند متفاوت بودن. البته آن موقع نمیفهمیدم چیزی که به خاطرش از او خوشم میآید متفاوت بودن است. خود او در جایی از رمان میگفت با انجام قتل میخواسته به خودش ثابت کند که آدمی معمولی و ساخته و پرداخته دیگران نیست بلکه میتواند قانون خودش را وضع کند.
من از این جمله چیزی نمیفهمیدم (16-15 سالم بود) ولی از راسکولنیکف خوشم میآمد. او خشم داشت، یاغی بود، باهوش بود، مغرور بود با موهای طلایی و... دانشجو بود (برای یک دختر 16ساله دانشجو بودن خیلی مهم است). اما بعد از این چه اتفاقی میافتاد؟ چیزی که از دایره دید یک دختر مدرسهای بیرون بود اما اهمیت داشت.
بعد از این شک میآمد، کابوس میآمد، سؤال میآمد. آیا مجبور بود پیرزن را بکشد؟ آیا مجازات کار اوست؟ آیا گناهکار است؟ آیا به خاطر یک موش کثیف رباخوار باید خودش را به پلیس معرفی کند؟ آیا کار درست همانی است که او انجام داده است؟ آیا یک دختر بدکار ممکن است حقیقت را بگوید؟ آیا مسیح میتواند او را نجات دهد؟ راسکولنیکف آخر سر در همه آنچه هست و همه آنچه از او سر زده، شک میکند و این چیزی بود که قهرمان مرا برایم حفظ کرد. چیزی است که باعث میشود هنوز راسکولنیکف را دوست داشته باشم.
برادران کارامازوف
محبوب و منفور
آخرین رمان داستایفسکی به نوعی وصیتنامه و جمعبندی آثار او محسوب میشود. کافی است یکبار رمان را بخوانید و بعد بارها و بارها به آن تفأل کنید؛ حتی برخی قسمتهای این رمان بهصورت مجزا قابل دریافت و خواندناند؛ داستان «بازپرس بزرگ»- که اغلب در گزیده بهترین داستانهای کوتاه میآید- در اصل بریدهای از این رمان است.
در اینجا داستایفسکی تمام تلاش خود را برای خلق یک رمان پر هول و ولای پلیسی به سبک خودش کرده. رمان هم موافقان بزرگی دارد؛ از زیگموند فروید-روانکاو گرفته- که روابط عجیب پدر و پسرهای رمان نظرش را جلب کرده بود و مقاله مفصلی در همین مورد نوشته- تا آلبرت اینشتین فیزیکدان.
گویا اینشتین سر همین رمان بوده که گفته برای علمش از داستایفسکی بیشتر از کارل فریدریش گاوس (ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ) بهره گرفته است. البته کتاب، مخالفان بزرگی هم مثل ولادیمیر ناباکوف- نویسنده روس- دارد. ناباکوف در وصف این کتاب نوشته؛ «این کتاب- یک «قاتل کیست؟»- آشوببرانگیز است؛ با حرکت اسلوموشن».