- شما در صحبت هایتان گفتید که وقتی از کوه برمی گردید ذهنتان همزمان درگیر چند مسئله می شود،پاسخ دادن به دانشجویان و کارهای آنها و دیگر هنرمندان و افراد و ... میخواستم بپرسم حسین علیزاده چه زمانی خلوتی پیدا میکند که بتواند به کار خلاقهاش بپردازد؟
وقتی چیزی به ذهنم میرسد، مثل ملودی یا آهنگی، مهم نیست که در کجا هستم. در این جور مواقع فرد مات و مبهوتی را میمانم که حتی افراد آشنا وقتی از کنارم میگذرند را هم امکان دارد نشناسم، چرا که تمامی ذهنم درگیر آن ملودی یا قطعه است.
- در مصاحبه کوتاهی که با شما درباره اجرای دوباره قطعه حصار داشتم گفتید که این قطعه را با الهام از سینه زنی و زنجیر زنی دوران کودکیتان در محله سید نصر الدین ساخته اید.[روایت علیزاده از چگونگی ساخت قطعه حصار] الان هم چنین قطعاتی که الهام از یک واقعه مشخص باشد به ذهنتان میرسد؟
به طور عینی و مشخصی نمیتوانم بگویم وقتی من اینطور فکر میکردم، تبدیل به این قطعه موسیقی شد. من همیشه میگویم همان آرزوهاست که تبدیل به کارهایی میشود که الان یا قبلاً و یا بعداً به موسیقی در می آیند. زمانش مهم نیست، ولی ببینید ذهنی که وسیلهای به اسم هنر دارد، همیشه همهچیز برایش تبدیل میشود.
من امروز شما را میبینم و خوشحال میشوم، یک نیرویی در من به وجود میآید بعد ناخودآگاه فردا یکی را میبینم، خوشحال می شوم و گونه ای دیگر از وی تأثیر می گیرم.
بخش تأثیرپذیری ذهن من ناخودآگاه شروع به کار میکند. بعد باید به خودم جواب دهم و یک حالت درونی پیدا میکنم و چنگ میزنم در درون خودم که چگونه بتوانم آن را بیان کنم و این موضوع غیرعادی نیست، یک زمانی هم هست فکر میکنم، دوست دارم فلان کار را بکنم و مستقیم رویش کار میکنم.
- حسین علیزاده وقتی بخواهد موسیقی بسازد ، چگونه با آن روبرو می شود؟
ارتباطم با بیرون قطع میشود و به درون خودم میرود؛ به درون رفتن یک چیز طبیعی است. بخش عمدهاش، مثل یک حباب سرگردان است که بادی آدمرا به این طرف و آن طرف میزند و این موضوعات و سوژهها هستند که همانند همان حباب مقابل باد به دیوار میخورند و میترکند.
- یعنی شما از تمامی اتفاقات دور وبرتان برای ساخت موسیقی تاثیر می گیرید؟
بله. صبح اول وقت پا میشوی و میبینی که آسمان آبی است و یک حرف می زند، طبیعت حرف دیگری میزند. پیچ تلویزیون را باز میکنی، خبری میگوید و شما را متأثر میکند یا در غم دوستی، هموطنی و شریک میشوی. هر کدام که باشد فوری در درون آدمی تأثیر میگذارد و بلافاصله یک رجعت به خود اتفاق میافتد و بعد این عکسالعمل عادت میشود.
به محض اینکه یک موضوعی اتفاق میافتد فوری آن موسیقی و صداها خودشان را نمایان میکنند. یعنی میشود نزدیکترین مونس؛ چیزی نزدیکتر از این نیست؛ حتی سازهای ما، چشم و بینی و گوش و...متفاوت از آن چیزی میشوند که وجود دارد. وقتی من ساز را نگاه میکنم برایم چوب و سیم و وخرک و ... خالی نیست.
صداهای موجود در شهر و تصاویر برای من حسین علیزاده، تبدیل به صدا میشود و بعد این آرزو و شوق دائم که من کی میتوانم اینها را بیان کنم. البته اینها همه تلاش است و بیان کردن آن چیزی که در زندگی میبینی؛ در ضمن زندگی یک معمای بزرگ است؛ آدم همه آن را کشف نمیکند و این تلاش و شوق دائم که این معما را چگونه حداقل میتوانم به تصویر بکشم با صدای موسیقی؛ این تلاش دائم است که برای من زندگی را خیلی شیرین میکند.
- آخرین ایدهای که به ذهنتان رسیده که ساخت آن با الهام از یک رخداد بیرونی بود چه اثری است؟
زمانی که صدام را اعدام کردند؛ من این رخداد را دیدم. فکر نمیکنم دیدن صحنه اعدام چیز جذابی برای کسی باشد. اما من در فکر بودم تا این که آقای ابراهیم سعیدی که مستند میسازند، فیلمی در عراق تهیه کرده بودند و این فیلم مستند را ایشان به من پیشنهاد کردند و من فکر نمیکردم این فیلم تا این حد روی من تاثیر بگذارد، من 2 ماه روحاً مریض شدم چون این تصاویر را نمیتوانستم نگاه کنم.
موضوع فیلم کشف اجسادی بود بعد از 25 سال در منطقه کردستان عراق کشف شده بود به این نیت که صدام گفته بود در این کشور، فقط باید نسل اعراب زنده بمانند و تعداد زیادی روستا که فقط زن در آن بود. فیلم مثل یک قصه است، ولی واقعیت داشت. وقتی با این فیلم مواجه شدم به صورت مستقیم فکر نمیکردم موضوعی که من میخواهم موسیقیاش را کار کنم، چنین تاثیری روی من بگذارد که مثل آن آدمها شوم.
آن قدر غرق این موضوع شدم، که مدت دو ماه واقعاً مریض شدم؛ به نوعی فلج شده بودم و نمیدانستم که چگونه باید برای این فیلم موسیقی بسازم. احساس کردم خیلی ضعیف هستم و خودم و موسیقی ام ظرفیت بیان چنین فاجعهای را ندارد.
- من البته نقل قولی شفاهی از آقای شجریان دارم؛ زمانی که برای نخستین بار قطعه نینوای شما را شنیدند گفتند که در تعجبم که وقتی آقای علیزاده چنین کاری را تصنیف میکردند، به چه فکر میکردند و سپس گفتند که به قدری غم و غصه در این کار هست که آدمی متعجب میشود که چگونه این همه غم در یک اثر میتواند گرد آید؟
در مورد ساخت نینوا یا هر قطعه دیگر، وقتی میخواهم تصنیفشان کنم، آدم مثل یک کودک میشود. یک چیز خیلی کوچکی، حتی یک ملودی ساده، میتواند آدم را خوشحال کند.
ساخت «نینوا» برمیگردد به دیدگاههای من و برداشتی که به عنوان یک هنرمند از رخدادهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دارد. در سالهایی بعد از انقلاب و سالهایی که از جنگ میگذشت. (سالهای 60، 61 و 62 ) در جامعه ایران به خودی خود درد وجود داشت و ما همه نیاز داشتیم که با هم درد دل و نجوا کنیم و دست هم را بگیریم و احساس کنیم تنها نیستیم و آن چیزی که در انقلاب یا چیزی که در سالهای جنگ اتفاق افتاد، برای همه ما اتقاق افتاد و نه گروهی خاص از منطقهای خاص مثلا در جنوب یاغرب کشور.
من آهنگساز نمی توانستم تفنگ دست بگیرم و شعار بدهم و شما فکر کنید که من پشتیبان شما هستم. من میتوانم با نینوا از شمای هموطن که چنین درد عظیمی را به دوش میکشیدی ، پشتیبانی کنم.
من به عنوان کسی که در این شهر و کشور زندگی میکردم و معتقدم هر اتفاقی که برای هموطن من میافتد انگار برای من رخ داده است.من بسیاری از دوستان و شاگردانم را در جنگ از دست دادم. بدون آنکه بخواهم تفسیری تاریخی روز قطعه نینوا بزنم و آن را در حصار تاریخی خاص محدود کنم ،طبیعی بود همه این جریانات روی آن تأثیر میگذارد.
به یاد دارم روزی آقای فخرالدینی پرسید: داری چه کار میکنی؟ گفتم دارم همچین قطعهای مینویسم. گفت: چه رنگی است؟ گفتم یک افق تیره است؛ قرمزی که سیاهی در آن زیاد است. همین تعریفی بود که در مورد قطعه گفتم. مثل دو تا نقاش با هم صحبت میکردیم، موزیسین نبودیم و اتفاقاً آقای رضا درخشانی اولین طرحی که برای «نینوا» کشید بدون اینکه من به پیش زمینه ذهنی برایش ایجاد کنم ، وقتی خودش کار را شنید، طرحی که زد افقی را نشان می داد که یک قرمز خاصی داشت و رنگ سیاه هم در آن غالب بود.
همچنان که آقای شجریان هم در آن سالها متأثر از اتفاقاتی بود که میافتاد. شما اگر به پرونده هنرمندان مراجعه کنید، هر کدام به نحوی این درد را بیان کردهاند.
- وقتی کار نینوا به پایان رسید، چه حسی داشتید؟
احساس کردم یک مرتبه آزاد شدم یا حتی احساس کردم یک دینی را ادا کردم.
- باز خوردهای نینوا درمیان مردم و اقشار مختلف اجتماعی چگونه بود.آیا خودشما نمونه های مصداقی از تاثیر این کار دارید؟
بله، خیلی زیاد، هنوز هم که هنوز است تفسیر ها و برداشتهایی از این کار را میشنوم که خودم از آن به شگفت در میآیم.
از چیزهای خیلی جالب که به آن افتخار میکنم و این کار را به عنوان یک اثر ملی میبینم، اشخاص مختلفیاند که با ایدئولوژیها و ایدههای مختلف و حتی متضاد با این قطعه رابطه برقرار کردند یعنی اینکه لزوما نمیبایست یک مشخصه خاص داشته باشند؛ ایرانی بودند و البته خیلی از غیر ایرانیهای دیگر هم هستند که این قطعه را دوست دارند و هنوز هم در خارج از ایران «نینوا» همچنان استقبال میشود و به فروش میرود.
- نمونه مصداقی که شما دیدهاید؟!
روزی به رادیو رفتم. آن موقع رادیو میخواست امتیاز این اثر را از من بگیرد و پخش کند چون کار در خارج از رادیو ضبط شده بود.
من وارد اتاق موسیقی، مرکز موسیقی عالی شدم. آن موقع 24 یا 25 سالم بود و کسی به چهره مرا نمیشناخت. مسئولین هم جدید بودند. دیدم موسیقی «نینوا» را گذاشتهاند و آن را تفسیر میکردند.
البته یک یا دو نفر بودند و از ظاهرشان مشخص بود که آدمهای مذهبی و معتقدیاند. داشتند توضیح میدادند که اینجا چگونه عصر امامزمان آمده است و برای خودشان نینوا را با تصاویر تشریح میکردند.
همین برداشتها در سوی دیگر که آدمها چندان مذهبی هم نبودند رخ می داد.یک سری با عقاید مختلف شکستها و پیروزیهای خودشان و انقلاب را در این قطعه میدیدند. این قطعه واقعاً یک حکایتی از دوران و تاریخ ما بود، درد دل یک آهنگساز با مردمش و اینکه وی هم می تواند برای غمهای سنگین آنها مرهمی باشد و شریک در اندوه آنان.
- شما علاوه بر اینکه کارهایی در زمینه موسیقی انجام میدهید در حوزه غیرموسیقی چه کار میکنید مثلاً چه مطالعاتی دارید؟ رمان و داستان میخوانید؟
آخرین کتابی که خوانده ام نامش «هنرمند ایرانی و مدرنیست» نوشته دکتر کامران افشار مهاجر است که دانشگاه هنر منتشرش کرده است.
- از گوش کردن موسیقی بیشتر لذت میبرید یا از اجرای موسیقی؟
از هر دو مورد؛ اجرای آن، وقتی انگیزه واقعیاش باشد و من در حس و حالت خوبی باشم، برای من یک نیایش است. آدم موسیقی را خلق میکند، آن لحظاتی که مثلاً در اوجی و یا در بداههنوازی و یا ساختن موسیقی،احساس میکنید دیگر روی زمین نیستی و یک چیزی خلق میکنی و این یک حس خدایی دارد و اصلا فرق میکند.
در شنیدن موسیقی هم آن چیزی که خالصانه در هنر موسیقی بیان و اجرا شده باشد؛ قطعاً اثر میگذارد. این میتواند یک زخمه حاج قربان باشد یا یک نفس اسپندار و یا یک قطعه موسیقی کلاسیک و یا مثلاً یک اثردیگر.
- الان چه کارهایی را بیشتر میشنوید؟
موسیقی ترکمن را خیلی دوست دارم و گوش میکنم. موسیقی گوش کردن من یک دوره است یعنی نمیشود گفت الان من دارم این را گوش میکنم و فردا یک کار دیگر...
- میتوانیم بگوییم موسیقی گوش کردن شما براساس برنامه نیست؟
نه! الان دلی و جستجویی است بیشتر، یعنی اینکه هر چیزی که گوش میکنم حتی در دوره فراغتم؛ دائماً فکرکنم در ارتباط با کارم هست یا نه؟ این نیست .کار خودم را گوش نمیکنم، میخواهم موسیقی گوش کنم و سرشار بشوم و بتوانم کار کنم.
خیلی مواقع یک موسیقی گوش میکنم و از آن ایده میگیرم نه اینکه از آن تقلید کنم.
- مثلا قطعه ترکمن چنین وضعیتی داشت؟
ترکمن خیلی انتزاعی است. من ایران نبودم و میخواستم یک کنسرت برگزار کنم. یک مرتبه مریض شدم و تب شدیدی گرفتم و مثل یک بچه دلم برای ایران تنگ شد. تازه یک هفته از ایران رفته بودم. وقتی در تب بودم عجیب بود که آوازهای ترکمنی میشنیدم. این آوازها دلتنگی من را رفع میکرد، وقتی ساز به دست گرفتم وآن را نواختم دیدم اصلا این نوع سهتارنوازی نه تکنیکش برای من آشنا بود و نه در تکنیک سهتارنوازی چنین چیزی سابقه داشت.
ولی این ایده مرا وادار کرد این طور سهتار بزنم و هر چیزی که الان میشنوم این جوری است. من حباب را مثال زدم. یعنی من از نظر حسی این موسیقی است که من را به طرف خودش میکشد؛ هر نوع موسیقی که من دوست دارم.
ممکن است بعضی مواقع اتفاقی باشد و من یک کنسرتی بروم، بعضی مواقع یک صفحهای بخواهم گوش کنم ولی مثل این میماند که شما الان تشنه هستی و میخواهید آب بخورید. گرسنه هستی میخواهید غذا بخورید. (احساس میکنی).
این برمیگردد به روحیات من در آن لحظه. یک موسیقیهایی هست که جاودانه است و همیشه شما میتوانید آن را گوش کنید. در آثار موسیقی کلاسیک غربی، یک سری آثاری هستند مثلاً باخ همیشه باخ است و «باخ» مال دوره باروک است ولی شما ممکن است قرنهای آینده هم یک کسی مصاحبه کند و همین را بگوید.
مثلاً فلانساز میرزا حسین قلی، فلان قطعه درویش خان، فلان تصنیف عارف، اینها چیزهای جاودانه در ذهن ما هستند و مونس ما هستند و همیشه با ما است.
ولی چیزی که مرا به خود میپیچاند، من همیشه، به همه این چیزهایی را که دوست دارم، فکر میکنم چگونه میتوانم از آنها رها شوم؛ چگونه یک چیز دیگری به وجود آوریم. بدین صورت که یک التهاب دائم همیشه با من هست.
فکر کنم، حالا خوب تو میخواهی چه کار کنی؟ و چه چیزی را به وجود آوری؟ حالا چه سازی میخواهی بزنی؟ حالا چه میخواهی بسازی که شبیه قبلی نباشد؛ این چیزی است که هم به من انگیزه میدهد و هم برای من دلشوره میآورد. این دو موازی هم هستند.