او بود که پیام آسمانیان را برای زمینیان بازمیگفت. همین بازگویی و بازخوانی پیام و معنای متن نزد دیگران بود که تا به امروز در دل نظریه هرمنوتیک نهفته است؛ بهگونهای که هرمنوتیک دانش فهم و بررسی امکان فهم متون است و در این راه ابزارهایی را به خدمت میگیرد.
لازم به ذکر است که هرمنوتیک در غرب با فهم و تفسیر متون دینی آغاز شد، بعدها با تحولاتی که در آن رخ داد، به نظریهای برای فهم متون اعم از دینی یا غیردینی، تبدیل شد. در حوزه هرمنوتیک نو، فیلسوفانی چون گادامر و ریکور از سرآمدان هستند.
مطلب حاضر با نگاهی به تاریخچه تحول هرمنوتیک بهطور خاص و البته فشرده بر هرمنوتیک گفتوگویی گادامر متمرکز است.
هرمنوتیک بهعنوان شاخهای متمایز از دیگر علوم از قرن نوزده به بعد اوج میگیرد و تلاش میکند تا نظریه تفسیر را صورتبندی نماید. البته پرسشهای مربوط به تفسیر، پیشتر، بهخصوص در نهضت اصلاح دینی مطرح و خوانش کاتولیکی کتاب مقدس محل سؤال و تردید واقع شده بود. پرسشهای اصلی این بود که آیا فهم کتاب مقدس نیازمند پذیرش پیشین فرامین ایمان مسیحی است یا آنکه میتوان آن را فینفسه و بهخودی خود فهمید؟
اگر میتوان، آیا باید کتاب مقدس را بهعنوان یک کل منسجم و متجانس خواند و تفسیر کرد یا بهعنوان مجموعه روایاتی نامتجانس که در زمانهای متفاوت با مقاصد گوناگون نوشته شدهاند؟ اما در آغاز قرن نوزدهم شلایر ماخر با وسعت بخشیدن به دامنه پرسشهای تفسیری، عملاً هرمنوتیک مدرن را پایهگذاری کرد.
موضوع محوری هرمنوتیک برای شلایر ماخر فقط چگونگی تفسیر کتاب مقدس یا حتی متون کلاسیک نبود. سؤال اصلی این بود که «معنا»چگونه قابلفهم است و چه شیوههایی فهم «عینی» هرگونه متن یا اظهاری را ممکن میسازد؟ ویلهلم دیلتای به پیروی از شلایر ماخر، گستره پرسشهای هرمنوتیکی را وسعت بیشتری بخشید. آنچه ذهن دیلتای را بهخود مشغول داشت، یافتن پاسخ این سؤال بود که چه روشهایی ما را قادر میسازد با مطالعه ساختارهای نمادین، به خوانش و تفسیری «عینی» دست یابیم.
ساختارهای نمادین در نظر دیلتای، برخلاف شلایر ماخر، در متون مکتوب خلاصه نمیشد و هر آنچه نیازمند تفسیر بود را دربر میگرفت؛ از متون مکتوب و اعمال و رفتارهای اجتماعی گرفته تا نظام هنجارها و ارزشها در جوامع انسانی.
در واقع، دیلتای بر آن بود تا به این پرسش پاسخ گوید که فهم معنا در علوم انسانی چگونه میتواند اساسی محکم برای پیشرفت روشمند به دست آورد؟ در نظر او، علوم تجربی یقینی است چون بر روشی اطمینان آور تکیه زده است، پس برای آنکه علوم انسانی هم علم باشد باید روشی خاص بهخود را اختیار کند.
او چون روش تجربی را در درک پدیدههای انسانی نتیجهبخش نمیدانست، بر هرمنوتیک بهمثابه یک «روش» مطمئن در علوم انسانی تأکید کرد. بنا بر این، دیلتای با وجود آنکه میان ساختار علوم معنایی و علوم طبیعی فرق میگذارد، معالوصف معتقد است هدف هر دو مطالعه دستیابی به فهم «عینی» است.
اما پوزیتیویسم نیمه دوم قرن بیستم، با نفی هرگونه تمایز میان منطق علوم طبیعی و منطق علوم انسانی، روششناسی دیلتای را به انتقاد جدی گرفت. آنها بر این اعتقاد بودند که اگر علوم طبیعی و علوم انسانی هر دو علومی «عینی» هستند، پس این به آن معناست که علوم انسانی باید از حیث روش تابع روش پذیرفتهشده در علوم طبیعی باشند.
حال با توجه به آنکه روش علوم طبیعی مبتنی بر تبیین علی پدیدهها و پیشبینی وقوع حوادث بهواسطه صورتبندی فرضیههای علی است، پس در علوم انسانی هم باید همین روش اعمال شود.
گادامر این دیدگاه پوزیتیویستهای نیمه دوم قرن بیستم را بهشدت مورد انتقاد قرار داد، چرا که معتقد بود آنها تفاوتهای مهم موجود میان فهم معنا و تبیین وقوع رویدادها را نادیده گرفتهاند. گادامر در واقع در این مشاجره علمی حق را به دیلتای میدهد، اما خود از منظری دیگر انتقادی را مطرح میسازد که هم متوجه پوزیتیویستهاست و هم متوجه دیلتای. گادامر اصولاً تحقق فهم «عینی»، چه در علوم طبیعی و چه در علوم انسانی را ناممکن میداند.
فهم «عینی»، یعنی فهم مطلق، یعنی فهمی که تابع هیچ شرایطی نیست و فارغ از هر قید و شرطی همواره صادق است. بهزعم گادامر، تحقق چنین فهمی با توجه به محدودیتهای بشر امکانپذیر نیست.
گادامر با طرح این انتقاد، بر آن است تا اعلام نماید که پرسشی را که شلایر ماخر و دیلتای طرح و پوزیتیویستها آن را دنبال کردهاند، اساساً پرسش نادرستی بوده است، زیرا
ملاک های «عینیت» همواره درون یک سنت تاریخی خاص و شاید متناسب با اهداف و مقاصد معینی تقوم مییابند. در نتیجه، وقتی از یک دوره تاریخی به دوره تاریخی دیگری میرویم و وقتی از یک سنت فکری که ظرف دلایل و نظام هنجاری و ارزشی خاص خود را دارد به سنت فکری دیگری پای میگذاریم، «عینیت» معنای دیگری بهخود میگیرد.
از نگاه گادامر، حتی علوم طبیعی محصول یک سنت فکری خاص است و هنجارها و ضوابط پذیرفته شده در آن، صرفاً «پیشداوریهای» این سنت فکری است. از این رو، عینیت بخشیدن به این علوم و مطلق انگاشتن آنها به معنای نادیده گرفتن حد و مرزهایی است که ما انسانها به لحاظ تاریخی و فرهنگی مشروط به آنها هستیم.
بنا بر این، گادامر – برخلاف شلایر ماخر و دیلتای – هرمنوتیک را روشی برای فهم «عینی» نمیداند که هدفش صورتبندی مجموعه قواعد تفسیر است. هرمنوتیک در نظر او علمی است که به تبیین «شروط» امکان فهم بهطور کلی میپردازد؛ شروطی که هم تیشه به ریشه «روش» میزند و هم تیشه به ریشه «عینیت».
یکی از شروط مهمی که گادامر بر آن تأکید دارد این است که فهم همواره مبتنی بر «پیشداوری» است؛ فهم ما به واسطه گذشته یا به تعبیر گادامر به واسطه «تاریخ مؤثر» مان مشروط میشود. از این رو، «عینیت» فهم ما بهدلیل وابستگیاش به «سنت» محدود میشود و «روش» نیز خود در دایره همین محدودیتهای برآمده از سنت و تاریخ محصور است و نمیتواند –آنگونه که دیلتای یا پوزیتیویستها میپنداشتند- برای فهم ما «عینیت» را رقم بزند و «پیشداوریها» را ریشهکن کند.
بر این اساس است که میتوان گفت شاید بهتر آن بود که گادامر اثر بزرگ خود را به جای «حقیقت و روش»، «عینیت و محدودیتهای روش» مینامید.