میتوان این نکته را با بسط بیشتری بهویژه درباره بزرگان اندیشه و هنر اعمال کرد، به این معنا که اگر اندیشمندان و هنرمندان گوشههای زندگی خصوصی خود را در قالب یادداشتهایی برای آیندگان بازگو میکردند، چه بسا برخی زوایای تاریک، مبهم و نامفهوم آثار و اندیشههایشان آشکارتر میشد.
بر همین اساس، میتوان تصور کرد که چه بسیار اطلاعات نابی از نحوه پیوند آرا و آثار آنها با جنبههای شخصیتی و خصوصی زندگیشان به دست آید. البته این کار هنگامی بیشتر به بار مینشیند که این مواد (اطلاعات حاصل از زوایای شخصیتی اندیشمندان و هنرمندان) دستمایه تحلیلهای روانکاوانه و روانشناختی قرار گیرد.
کتاب «نازنین من» که حاوی نامههای فیلسوف بزرگ قرن بیستم؛ هایدگر به همسرش است، بازتابگر بخشی از زوایای ناشناخته روانشناختی و شخصیتی این فیلسوف است که میتواند ما را در فهم عمیقتر آثار وی یاری رساند.
این کتاب که توسط گرترود هایدگر، نوه هاید گر، گردآوری و تفسیر شده با ترجمه مهشید میر معزی و به همت انتشارات نقش و نگار به چاپ رسیده است. مطالعه این نامهها هنگامی مفید واقع میشود که همراه با تحلیلهای روانکاوانه دقیق، آنها را با فراز و نشیبهای فکری هایدگر در بستر آثارش به بررسی بنشینیم. مطلب حاضر نگاهی به این کتاب دارد.
«ازاین که به خانه باز می گردم،بسیار خوشحالم و با عشق به تو سلام می رسانم، هویچ سفید کوچک تو»
- از نامه های هایدگر به همسرش الفریده
در بخشی از فیلم مستندی که درباره «ژاک دریدا» فیلسوف معاصر فرانسوی تهیه شده بود، پرسشگر، این سؤال را از وی پرسید: شما که با اندیشه و زندگی فیلسوفان زیادی آشنا بودهاید، کدام جنبه از زندگی فردی آنها برای شما جالب است که درباره آن بیشتر بدانید؟ دریدا در پاسخ گفت: من همواره میخواستم درباره نحوه رفتار و شیوههای ارتباطی فیلسوفان با همسرانشان بیشتر بدانم. شنیدن این نکته از زبان فیلسوفی چون دریدا که پساز «امانوئل لویناس» بیشترین توجه را به مفاهیم «دیگری»، «دگربودگی» و «دگرپذیری» در آثارش داشته، چندان شگفتآور نیست. بیگمان برای دریدا، که امضایش در پای بسیاری از اعلامیههای آزادیخواهانه در زمینه حقوق زنان نقش بسته و بخشی از فلسفه و نقد فمینیستی از آبشخور آثار او سیراب است، زن دیگری است که همواره در حاشیه (marginal) گفتمان مسلط فلسفی و اجتماعی قرار داشته و از این رو، باید آن را وارد بازی کرد. با این حال، پیشگام دریدا در این توجه به افقهای زنانگی، فیلسوفی است که به گفته خود دریدا، بیشترین تأثیر را از آثار وی برگرفته و او کسی جز «مارتین هایدگر» بزرگترین فیلسوف قرن بیستم نیست.
اما در این میان، یک نکته تا حدی آشکار است و آن، اینکه در آثار دریدا در مقایسه با آثار هایدگر بیشترین نظریهپردازی در باب گفتمان زنانه صورت گرفته، اما از احساسات عاشقانه وی درباره همسرش خبری در دست نداریم، برعکس، هایدگر (در مقایسه با دریدا) کمترین نظریهپردازی را در این خصوص داشته؛ اما بیشترین احساسات عاشقانه و اظهارات مهرورزانه و لطیف را درباره همسرش (الفریده) بیان کرده است.
کتاب «نازنین من» که در بر دارنده نامههای هایدگر به همسرش «الفریده» است، حکایتگر پیوندهای ژرف عاطفی میان هایدگر و همسرش است. با مطالعه نامههای رد و بدل شده میان هایدگر و همسرش درمییابیم که این پیوند، رابطهای را بین این دو استوار گردانید که ورای رابطه زن – شوهری قرار داشت. رابطهای که صرفاً از نوع سازگاری نبوده، بلکه فضایی برای فهم خصایص و تفاوتها و در نهایت حرکت به سمت افقهای وجودی یکدیگر بود. به نظر میرسد، این رابطه در راستای طرح فلسفی هایدگر بوده است.
از آن جهت که وی بیش از هر فیلسوف دیگری به وجود و لوازم آن اندیشیده است و اکنون خوش میداشته تا امکانات وجودشناختی خویش را در نسبت با امکانات وجودشناختی دیگری (همسرش) بازجوید: «من نمیتوانم بدون اندیشیدن زندگی کنم و میل دارم خود را به لحاظ درونی برای وضعیتهای دیگر هم طوری آماده کنم که نشانههای اندیشیدن بهطور کامل از من باز گرفته نشود. حالا اکثراً به تو فکر میکنم و هر روز سپاسگزارت هستم که عشق خاموش تو، غیرمحسوس و پرمهر، راههایی را برای گامهای بلند و ناپایدار، هموار میکند. همچنین از تو ممنونم که این روزها را به من بخشیدی. با اندیشهای روشن و محدودیت به ساده بودن، باز خواهم گشت.»
این بازگشت، همواره به عنوان ضرورتی روانشناختی و وجودی برای هایدگر مطرح بوده است. بازگشتی که برای هایدگر تجربهای از مواجهه با وجود اصیل را در انبان داشت. این وجود اصیل – که مضمون مکرر آثار هایدگر است – جز بازگشت به خانه و پناه بردن به کانون پرمهر و عشق الفریده، از جور بیخانمانیها، بیوطنیها و درد و غم غربتهای ناشی از وجودهای نااصیل، معنای واقعیت یافتهای برای وی نمیتوانست داشته باشد.
باز، شاید از این سبب است که مفهومهای خانه، بیخانمانی، سکنی گزیدن، منزلگاه و وطن، در آثار هایدگر حضوری جدی دارند: «هنگامی که تابلوی رامبراند را در گالری دیدم، فکر کردم آن تابلو باید به مناسبت تولدت به تو سلام دهد. شاید بهترین هدیه این باشد که من در پاییز، در وطن تو، در مورد وطن خود حرف بزنم. شاید بتوانیم چند روز در آنجا بمانیم و یک مرتبه از 7 کوه بالا برویم. روز تولدت، گردشی متفکرانه در مزارع خواهم کرد... شادی وجود بچهها و نوهها، در آن خانه زیبا دور تو را خواهد گرفت. خانهای که برای بازگشت به آن خوشحالم و بعد یکشنبه هم دور هم جمع خواهیم شد و آن موسیقی شاد را میشنویم که در اینجا دلم برایش تنگ میشود... نازنین من، تو را در قلبم نگه میدارم و از تو برای حضور پرمهرت تشکر میکنم.مارتین تو»
- چنانکه اشاره شد – این بازگشت به خانه (وجودی خود) آن اندازه برای هایدگر عمیقاً زایا بوده که او را در کشف افقهای تازهتر وجود یاری میرسانده است: «خیلی عالی بود که به مناسبت جشن، با هم اینجا بودیم. باید یک بار دیگر صمیمانه برای اشارههای خوبت راجع به سخنرانی از تو تشکر کنم. همین اشارهها، شکل مناسب به سخنرانی دادند... گردش ما در کوچه باغ هم برای گردشهای آینده، خاطرهای میشود.» این خاطر خوش، جز در همراهی و مهرورزی با الفریده ممکن نبود: «بسیار خوشحالم که شاداب و آرامتر به خانه بازگشتی، به همین دلیل هم روزهایی که در کلبه خواهیم داشت، زیباتر خواهند بود. زیاد به تو فکر میکنم و صمیمانه – و سپاسگزار – به تو سلام میرسانم.»
حتی هایدگر فلسفهورزی و بهطور عام اندیشیدن و تفکر را جزو پیامدهای این بازگشت میداند. از این سبب، پیوند میان منزل گزیدن و تفکر در آثار هایدگر قابل بررسی است. برای هایدگر تفکر همواره در منزلگه آرام میگیرد: «اندیشیدن دائمی من به تو و به خانهمان و بچهها فقط «فکر کردن» نیست، بلکه نوعی عمل کردن است.»جالب است که این لحن بسیار مهرآمیز، صمیمانه و احترامآمیز نسبت به خان و مان و همسر، از آن فیلسوفی است که بخشی از زندگی اجتماعی او آلوده ارتباط با خشنترین پدیده زمانهاش یعنی نازیسم شد. با این وجود گرچه هایدگر بعدها از همکاری با نازیسم تبری جست؛ اما همچنان در اندیشه بازگشت و بازیابی حضور الفریده روزگار میگذراند: «زیاد به تو فکر میکنم و تمام چیزها در کلبه و بیرون از آن، مرا به یاد حضورت میاندازند. تمام اینها را مدیون تو هستم...» یا «خوشحالم که به خانهمان و نزد تو میآیم» و یا «...تو هم با شیوه دوست داشتن بدیهی خود، در تمام این کارها[ی فکری هایدگر] حضور داری. از «بازگشت به خانه» خوشحالم...»
نیز هنگامی که الفریده از افسردگی شدیدی رنج میبرد و در بستر بیماری آرمیده، هایدگر در نامهای به او مینویسد: «دائم در فکر تو هستم. این هشدار بیشتر برای من بود تا تو، به تدریج واضحتر آن را میشنوم. بگذار شادی باز در تو بیدار شود.» از مطالعه این نامهها روشن میشود که هایدگر در مواجههای اصیل و دیگرگونه با وجود قرار گرفته بود. وجودی که جز الفریده نمیتوانست آن را به وی اعطا کند و شاید هم این خطاب کردن به این عطیه وجودی (الفریده) برای هایدگر، یادآور اندیشهای بود که او پس از مطالعه مقاله مارتین بوبر، بر ذهنش حک شده بود: «آیا ما فانیها از طریق «تو» گفتن فانی به خود، «تو»ی جاودان (منظور به خداوند است) را مخاطب قرار میدهیم؟» هایدگر در نامهای دیگر خطاب به الفریده مینویسد: «...همانطور که تعلق به وجود تو در من، اصیلتر از همه چیز گیج میزد و ناکامتر، سراسر دست نخورده میماند.»
کسی چه میداند، با این وضعیت، شاید هایدگر نیازی به نوشتن – و یا اگر نوشته شده بود – و یا چاپ جلد دوم «هستی و زمان» نمیدید.اکنون هایدگر پیر با آنکه پیشتر در آثارش از «هستی به سوی مرگ» سخن گفته بود؛ اما دیگر نمیخواهد پیر شدن و مواجههاش با مرگ را بپذیرد. این است که هایدگر کیمیای عشق را نوشدارویی برای خود تلقی میکند و حتی سرمست از این پیروزی، بر وصال و نزدیکی نیز تسخر میزند و آنها را دست میاندازد: «من از تو [الفریده] دور نیستم؛ درست برعکس؛ فقط این نزدیکی فناپذیر است که «پیر» میشود»
این پیوند درست تا واپسین لحظات عمر هایدگر و حتی پس از مرگ وی نیز تداوم مییابد، چنانکه در پایان کتاب نازنین من میخوانیم: در بهار 1976 وضعیت جسمی مارتین [هایدگر] رو به وخامت میگذارد و میفهمد که مرگ در چند قدمی اوست. روز 26 ماه مه، دیگر از خواب بیدار نمیشود. الفریده شب بعد را برای آخرین بار در کنار همسر مرده خود سپری میکند. مارتین در 28 مه در مسکیرش و در کنار والدین و زن برادرش، لیزل به خاک سپرده میشود. الفریده هم در 21 مارس 1992 از دنیا میرود و در 24 مارس کنار همسرش در مسکیرش به خاک سپرده میشود.» و این چنین بود، عشقی که حتی پس از مرگ آن دو همچنان پایید، خود گواهی بر تلاش آدمی در جستوجوی نامیرایی است: «این عشق توست که ما را به طرز فناناپذیری با هم مرتبط میکند.»