هنوز هم پرطرفدار است. با پایانیافتن نمایشگاه امسال، آمار شگفتانگیزی از فروش کتابهای ابراهیمی منتشر شد. طبق اعلام ناشرش فروش بیش از 6 هزار جلد از کتابهای استاد بههمراه فروش 60 دوره کامل از کارهایشان، باعث شد امسال لقب پرفروشترین نویسنده نمایشگاه کتاب به نادر ابراهیمی تعلق بگیرد؛ کسی که 9 سال است به خاطر بیماریاش نتوانسته کتاب جدیدی منتشر کند. بیماری او شاید خیلیها را زودتر از اینها از پای درمیآورد اما خدا را شکرهنوز نتوانسته با نادر ابراهیمی کاری کند.
***
روزهایی بود که از در اصلی خانهای قدیمی در امیرآباد، مردی بلندقامت با سبیلهای پهن معروفش و نیمچهلبخندی که همراه همیشگیاش بود، وارد میشد و در همان ابتدا، کنار باغچه بزرگ حیاط نفسی تازه میکرد ، لذتی میبرد و بعد از رسیدن به سرسرای خانه و دیدن شوق دیدار در چشمان دختری کوچک که او را «رایکا» میخواند، تابلوهای نقاشیشده روی دیوار، روح پیرمرد را تسکین میداد و نگاههای پرمهر همسرش تنها نقطه امن اسرارش بود. اما اکنون سالهاست که نه باغچه قدیمی و بزرگ حیاط خانه باغبان همیشگیاش را دیده و نه رایکا لبخند همیشگی پدر را.
حالا پیرمرد در کنار صندوقچه سنتی اتاقش دستگاه اکسیژنی میبیند که همراه روزهای سخت بیماریاش شده است؛ روزهایی که حتی نام عزیزترین همراهاناش را بهیاد نمیآورد. گیلهمرد کوچک، دیگر سالهاست که «عاشقانهای آرام» نسروده و دلی را با همان مهربانی همیشگیاش نوازش نکرده است. شاید روزی که نادر ابراهیمی انتهای «ابوالمشاغل» را امضا کرد و گفت: «بگذارید کمی خستگی در کنم، آخر استراحتی بدهید، دیگر نفسم درنمیآید، زانوهایم خیلی درد میکند... سرم هم... دستتان را بگذارید روی پیشانی روح من تا حس کنید واقعا خیلی تب دارد»، به این فکر نمیکرد که دوران استراحتاش یک دهه طول بکشد.
خانهای در میان کتاب
از در که وارد میشوی، پذیرایی کوچکی میبینی با تعدادی مبل و تلویزیونی که فعلا خاموش است. اتاق سمت چپی، سالها پیش اتاق هلیا «دختر بزرگ ابراهیمی» بوده است و الان اتاق کتابخانه. چند قدمی جلوتر، اتاق رایکاست که اجازه ورود نداری و کمی جلوتر هم اتاق همیشگی کار نادر ابراهیمی با همان ویژگیهای دستنخوردهاش. «نادر عادت دارد کتابهایش را جلد گالینگور کند و آنها را نگه دارد. کتابهای کتابخانه را هم موضوعی تقسیمبندی کرده است. نادر کتابهایی را که به او هدیه دادهاند، پس از مطالعه بر حسب موضوع تقسیمبندی کرده و در کتابخانه قرار داده است.»
فرزانه منصوری – همسر نادر ابراهیمی – هم گاهی اوقات از اینکه چگونه این همه کتاب یکجا جمع شدهاند، تعجب میکند؛ «در 2خانه اولی که برای زندگی انتخاب کردیم، جایی برای کتابخانه نداشتیم. خانه سوممان هم یک سالن بزرگ داشت که در آن میز کار نادر را گذاشتیم و با قفسههای فلزی، پشتسر نادر کتابخانهای درست کردیم، منزل چهارم و پنجممان هم همینطور بود و الان هم که در منزل ششم هستیم. ما قصد نداشتیم کتابخانهدار شویم اما نادر آنقدر کتاب در موضوعهای مختلف خواند تا ما هم آرامآرام صاحب کتابخانه شدیم».
یک عاشقانه آرام
خانم منصوری تلاش زیادی میکند تا دوران زندگیاش با نادر ابراهیمی را خیلی رمانتیک نشان دهد. اما خود استاد در مقدمه «یک عاشقانه آرام» تاکید کرده است که با مهر بیحدش به او، تنها کسی بوده است که پیوسته عذابش داده است؛ «تا قبل از بیماری نادر هروقت مورد چنین سؤالی قرار میگرفتم، میگفتم من زن خوشبختی هستم. حتی خود نادر هروقت به من میگفت چیزی میخواهم یا نه، میگفتم من چیزی کم ندارم.
ولی بههرصورت این واقعیت دارد که زندگی من و نادر بالا و پایین زیاد داشت؛ خیلی هم زیاد بود ولی میگذشت. لحظات خوب همه آن سختیها را جبران میکرد. در سالهای گذشته، خوانندگان کتابهای نادر با خواندن 2 یا 3 اثر از او مثل «یک عاشقانه آرام» یا «چهل نامه کوتاه به همسرم»، فکر میکردند که من در زندگی نادر نقش مهمی داشتهام اما صادقانه میگویم، فکر میکنم اگر من نبودم، او باز هم نادر ابراهیمی بود و همین آثار را خلق میکرد».
میگوید:«خیلیها خیال میکنند که «آلنی» در «آتش بدون دود» نادر است و «مارال» فرزانه؛ «عسل بانو»ی یک عاشقانه آرام، فرزانه است و «گیله مرد کوچک» نادر ابراهیمی. اما نادر در مقدمه یکی از آثارش نوشته که من تاریخنویس نیستم که عین واقعیت را بنویسم. شاید نادر دلش میخواسته فرزانه یک مارال باشد، شاید دلش میخواسته خودش یک آلنی باشد یا شاید نادر بخشهایی از زندگی ما را در آن داستانها به کمال رسانده است ولی هیچکدام اینها ما نیستیم. شاید بخشهای کوچکی از آنها من و نادر باشیم. زندگی من و نادر واقعی است، همانطور که بیماری او واقعیت دارد».
خانم منصوری میگوید: «واقعیت این است که روند بهبودی نادر متوقف شده است و تبهای متناوب باعث شده که دکترها مدام در کنار ایشان باشند. نادر سختترین دوران بیماریاش را طی میکند و من هر لحظه در انتظار معجزهای هستم؛ بهخصوص اینکه دعاهای بسیاری پشت سر نادر است. خیلیها از دورافتادهترین شهرها با منزل ما تماس میگیرند و جویای بیماری نادر هستند؛ از جنوب و شمال، از روستاهای مراغه و از جاهای خیلی دور تماس میگیرند ومن امیدم به همین دعاهاست».
***
همیشه دیر رسیدیم
هلیا، الیکا و رایکا دختران نادر ابراهیمی هستند. آنها تا امروز همه پیشنهادهای مصاحبه را رد کردهاند و یک دلیل هم بیشتر نداشتهاند؛ آنها معتقدند گفتوگو در مورد پدرشان در این شرایط باعث میشود که چهره شاد نادر ابراهیمی در بین مردم به چهرهای بیمارگونه تبدیل شود. برای همین هم بود که هلیا و رایکا همان ابتدای کار آب پاکی را روی دستمان ریختند و گفتند که الیکا از طرف آنها حرف میزند.
-
احتمالا خیلی روزهای سختی دارید، نه؟
واقعیتاش همینطور است. دوران بیماری پدر در این 8-7 سال گذشته باعث شده که ما هیچ خوشحالی عمیقی نداشته باشیم. در این دوران خیلی اتفاقات خوب وجود داشت که پدرم متوجه نشدند و این ناراحتی ما را بیشتر میکند.
-
دوست داشتید پدرتان بیشتر از چه اتفاقهایی باخبر میشدند. مثلا چه اتفاقهایی؟
خب، در این مدت خانواده ابراهیمی صاحب 2 نوه شد؛ چیزی که پدرم بیشتر از هر چیزی دوست داشتند که با تمام وجود این احساس را لمس کنند ولی متأسفانه به علت بیماری، آن ارتباط عاطفی خیلی برقرار نشد.
-
ظاهرا امسال هم بزرگداشتهایی برای نادر ابراهیمی برگزار خواهد شد.
واقعیتاش را بگویم من از این بزرگداشتها خسته شدهام. این مراسم زمانی تاثیرگذار است که فرد سرپا باشد ولی متأسفانه ما زمانی دست به این کارها میزنیم که خیلی دیر شده. کاش این مراسم را 10 سال پیش میگرفتند تا پدرم خودش سرپا در آن شرکت میکرد و از آن لذت میبرد. البته مادرم به صورت جدی پیگیر برگزاری این بزرگداشتها هستند و حتی الان پیگیر به ثبت رساندن بنیاد نادر ابراهیمی هستند.
-
الان وضعیت جسمانی آقای ابراهیمی در چه شرایطی است؟
فکر میکنم این سختترین دوران بیماری پدرم باشد. البته ما بارها در این مدت به لحظاتی رسیدهایم که گفتیم این سختترین است اما هر بار دیدهایم که باز هم لحظههای سختتر بیماری وجود دارند.
-
دختر نادر ابراهیمی بودن چطوری است؟
معمولا هر کسی در هر محیطی که بزرگ میشود تحت تاثیر همان محیط قرار میگیرد. وقتی پدرم بارها و بارها در کتابهایش نوشته و بسیار بیشتر از آن به ما دخترها تاکید کرده که انسان در زندگی باید به اصولی پایبند باشد و از این اصول هیچ وقت برنگردد، طبیعتا ما هم به این شرایط خو گرفتهایم. جدا از این، از بچگی هنر در خانه ما جایگاه ویژهای داشت. اکثر دوستان بابا هنرمند بودند. بنابراین ادبیات زندگیای که نادر ابراهیمی ما را با آن آشنا کرد، ادبیات درستی بود و ما این شانس را داشتیم که نزد ایشان پرورش پیدا کنیم.
-
نادر ابراهیمی در بعضی کتابهایش به سختیهایی که کشیده اشاره کرده است، شما این سختیها را چقدر لمس کردهاید؟
تقریبا هیچکدام از سختیهایی را که پدرمان کشیدند ما متوجه نشدیم چون اگر آن سختی متعلق به خودشان بوده است، هیچوقت آن را به ما انتقال ندادهاند؛ حتی اگر خانوادگی بوده.
-
امسال هم کتابهای پدرتان جزو کتابهای پرفروش نمایشگاه کتاب بودند.
تأسف عمیق من این است که پدرم متوجه این اتفاقات خوب نمیشود. من خیلی دوست داشتم که بابا خودش در نمایشگاه حضور داشت ومثل سالهای قبل با خوانندگان کتابهایش ارتباط برقرار میکرد.
-
فکر میکنید دلیل فروش بالای کتابهای پدرتان چیست؟
اگر کتابی خوب فروش میکند، تنها یک دلیل میتواند داشته باشد و آن هم شناخت عمیقی است که پدرم از مردم دارد. شما اگر کتاب «مکانهای عمومی» را مطالعه کنید یا «تضادهای درونی» را بخوانید، خیلی خوب میتوانید مردم ما را بشناسید. تصویری که پدرم در این کتابها ارائه میدهد، تصویری واقعی از مردم خودمان است و به همین دلیل مردم دوستش دارند. شما فرض کنید اگر کسی کتاب «فردا شکل امروز نیست» را بخواند، قطعا هر روز را با امید شروع میکند.
-
فکر میکنید مهمترین ویژگی پدرتان چی باشد؟
پدر من تعصب عجیب و غریبی به ایران دارد. خاک این وطن برایشان بسیار عزیز است و این مهمترین ویژگی زندگی پدرم است.
-
پدرتان برنامههای ناتمامی هم قبل از بیماریشان داشتند؟
شاید این موضوع برایتان عجیب باشد اما در سالی که بیماری به سراغ پدرم آمد، ایشان بیش از 100 طرح برای اجرا داشتند؛ نوشتن چندین رمان، کتابهای کودکان و نوشتن فیلمنامههایی که متأسفانه ناقص ماندند. از نظر برنامه شخصی هم یاد گرفتن سازهای مختلف را در برنامهشان داشتند که میسر نشد.
-
از بهبودی آقای ابراهیمی که ناامید نشدهاید؟
ما همه امیدواریم. همه امیدمان به این است که پدر دوباره قلم در دست بگیرد و کارهای ناتماماش را انجام دهد. ما هنوز به اتاق کار پدرم دست نزدهایم، برای اینکه امیدواریم ایشان دوباره شروع کنند به نوشتن.
***
ساحت دیگری از زندگی
کمال تبریزی: روزهایی که جوان بودم و تازهکار و بهدنبال آموختن، سعـی مـیکــردم در کلاسهای اساتید ویژه آموزش هنر شرکت کنم. یکی از آنها کلاسی بود که همیشه برایم جذابیت خاصی داشت و هر روز در آن مفاهیم تازه و غیرتکراریای میآموختم؛ کلاس درس استاد نادر ابراهیمی. نفوذ کلامش عمیق بود و پرمعنا و همیشه حرفهایی میزد که وادار به تفکر میشدم. لحن بیانش بهگونهای بود که مرا به ساحت دیگری از زندگی اشاره میداد.
از او یاد میگرفتم که همه پدیدهها ظاهر و باطنی دارند، خلوت و جلوتی دارند و آشکار و پنهانی دارند. از نادر ابراهیمی یاد گرفتم که ساحت هنر و هنرمند، یافتن باطن و خلوت و پنهان است در بستر ظاهر و جلوت و آشکار. یاد گرفتم آنچه به چشم میآید مرا نفریبد و همیشه رازهای پنهان را جستوجو کنم.
این سرمایه عظیمی بود که استاد بی هیچ چشمداشتی در کف من نهاد. از او یاد گرفتم که اخلاق در کار به اندازه خود کار اهمیت دارد. فروتنی و اعتمادبهنفس در کار هنرمند ارزشمند است و تجربه شکست و پذیرفتن آن به اندازه شادی ناشی از پیروزی، هنر را صیقل میدهد. من از نادر ابراهیمی آموختم که هنر نمایش و سینما خلاقیتی است که در جمعیت شکل میگیرد. باهمبودن و باهم خوببودن و به علایق و سلایق یکدیگر احترامگذاشتن، قدم اول ابداع و نوآوری است.
امروز که به کلاسهای درس او فکر میکنم، یک نوع نگاه متفاوت در نظرم جلوه میکند؛ شاید نادر ابراهیمی میخواست پهلوانی و جوانمردی را در عرصه هنر زنده کند و به ما بیاموزد که به جای حسادت، غبطه بخوریم، به جای بدگویی، نقد کنیم، به جای خودپسندی، همفکری کنیم و به جای غرور، تواضع کنیم. به قول یکی از دوستان، قدرت زنجیر را همیشه ضعیفترین حلقه آن تعیین میکند. نادر ابراهیمی از هنرمندانی است که غصهدار حلقههای ضعیف در ساحت مقدس هنرند و برای تقویم و تحکیم این رشته میکوشند.