پس یک قرآن فارسی کهن وجود داشته است.من برخلاف این تصور که نظر دکتر آذرنوش در باب ترجمههای فارسی قرآن، مبنای نظرم بوده است، تلاش کردم کاملا بدون تصویر و پیشداوری به سراغ این مقوله بروم و پاسخ پرسشهای خود را طلب کنم؛ سوره یوسف(ع) را هم به عنوان یک مورد مدنظر قراردادم که نظریه خاصی که در کتاب مطرح شد، به جواب رسید.
زبانی که در ماورءالنهر باب شده بود، به عنوان یک زبان معیار و نه یک کوشش رسمیت یافته بود، پس زبان «قرآن ری» به عنوان زبان معیار معرفی نشد و شکلگویشی خود را حفظ کرد. «ترجمه رسمی» نکته عالمانهای بود که به آن اشاره شد، یعنی اغلاط ترجمهها را میبینیم که به خاطر معیار بودن «ترجمه رسمی» تکرار میشود.
در باب ساختار کتاب هم بگویم که برای من بسط دادن به مطالب، کار بسیار سهلی بود اما عامدا برخود سخت گرفتم که خواننده راحت باشد. گاهی برای یک پارگراف من منابع مختلفی را رصد کردم تا اخذ مطلب برای خواننده راحت باشد. این کتاب واجد یک صبغه میان رشتهای است و اگر میخواستم مطالب را تفصیل بدهم، در واقع جز سردرگمی برای خواننده چیزی به ارمغان نمیآمد.
از طرفی باید درنظر داشت که «نظریه ترجمه»بحث مهمی است که من شنیدهام بارها گفتهاند مترجمان کهن، تئوری ترجمه نداشتهاند، در حالی که یکی از نظریههای فلسفی ترجمه بر برابرگذاری لفظ به لفظ تکیه میکند. اینکه ما میبینیم آنها در ترجمه مقید هستند اما در تفسیر آزاد و رها عمل میکنند، نشان میدهد که آنها تئوری ترجمه داشتهاند.
از سوی دیگر سعی من این بوده است که نشان دهم از دل این نسخهها میتوان یک نظام اندیشهای و نظریه بیرون کشید. متاسفانه خیلی از قرآنهایی که توسط معاریف و مشاهیر به طبع و نشر رسیده است، فقط بازخوانی نسخه است. خیلی از نسخ، فقط بازخوانی و چاپ شده ولی صفت مستقل به آنها اعطا شده است.