بهار میآید؛ اما تنها تا پشت پنجره بیمارستان... این طرف، دخترک نگاهش را دوخته به درختان پر از جوانه خیابان. به آدمهای پیادهرو، که میآیند و میروند... سبز شدن دوباره زمین، دل همه را میلرزاند، اما دخترک انگار دیگر دلی ندارد برای لرزیدن! دنبال مقصر نگردید... هیچ کس چیزی نمیداند... دختر حرف نمیزند... غذا نمیخورد... راه نمیرود.
چند ماه است که فقط یک گوشه مینشیند و زل میزند به روبهرو! حتی اگر آن رو به رو، «تو» نشسته باشی، باز هم، نگاهش روی صورت تو نمینشیند... روی چشمهای تو زوم نمیکند. انگار مسخ شده، عبور میکند از تو...
از لحاظ پزشکی، بیماری دختر، یک نوع خاص از افسردگی است؛ همین و نه بیشتر! اما مادرش از بیماری دختر میترسد... مثل همه فامیل! میگوید: «باور میکنید حتی خواهرم هم از بیماری دخترم خبر ندارد... میترسیم وقتی که خوب بشود، انگ دیوانگی رویش بماند...»
زن حرف میزند و دختر، بیتفاوت روی تخت، نشسته است... حوصلهمان را ندارد... این را از چشمهایش میشود فهمید... مادرش میگوید: «اوایل مضطرب بود... وسواس داشت... یک روز یا چند ساعت شادشاد بود... منبع انرژی مثبت... باور میکنید؟!» و دخترک حتی حوصله مادرش را هم ندارد!
«افسردگی» یکی از شایعترین بیماریهای عصر ماست که آن را به سرماخوردگی روانی هم تشبیه کردهاند و همچنان که زمان شیوع سرماخوردگی تمام اقشار جامعه، در هر سن و سال و هر موقعیتی، در معرض مبتلا شدن به آن قرار دارند، افسردگی نیز، بیماری است که هر فرد را تهدید میکند!
عوامل متعددی در ابتلاء افراد به بیماریهای روانی دخیل هستند. مکانیسمهای پیچیدهای که تاکنون شناخته نشدهاند. در این میان، روانشناسان، مراحل روانی، اجتماعی و عوامل زیستی بسیاری را در ابتلاء افراد مختلف به افسردگی موثر میدانند از این نظر ساختار ژنتیکی و یا زیستی برخی افراد به گونهای است که در محیطهای محرک بیماری و دارای عوامل اجتماعی و محیطی بالای بیماریزا، زمینه ساز گرایش آنها به سمت افسردگی است.
شواهد نشان میدهند که اختلال در ترکیبات شیمیایی مغز یک عامل مهم در اختلالات افسردگی به شمار میرود. به عنوان مثال افرادی که دچار بیماری افسردگی اساسی هستند، معمولاً در ترکیبات شیمیایی مغز آنها، یعنی انتقال دهندههای عصبی که باعث شادی، آرامش، غم و... میشوند، بینظمی پیدا میشود.
با تمام این تفاسیر، علل روان شناختی منجر به افسردگی، گروه وسیعتری را شامل میشوند. برخی کارشناسان بر این باورند که استرس و فشارهای عصبی ناخواسته، اولین محرک به سوی بیماری افسردگی است؛ رویدادهای بزرگ برنامهریزی نشدهای که فرد ناگهان خود را در حصار آن زندانی میبیند! وقایعی مانند: مرگ یکی از اعضای خانواده، یک دوست یا یک همکار.
استرسهای زندگی براساس شدت تاثیر درجهبندی شده است: این مقیاس، مرگ همسر را 100، طلاق را 75، بیماری شخصی را 53، ازدواج را 50، بارداری را 35، تغییر مسئولیت کار را 29، موفقیت چشمگیر را 28، تغییر اوضاع زندگی را 25، مشکل داشتن با کارفرما را 22و تغییر فعالیت اجتماعی را 18 ارزیابی کرده است.
دکتر شیما مجدفر، روانپزشک، در این زمینه میگوید: «یکی از دلایل عمده افسردگی در ارتباط مستقیم با زندگی خصوصی افراد قرار دارد. وقایعی که در زندگی آنها اتفاق میافتد و منجر به بهوجود آمدن احساس بیپناهی، ناامیدی و بیارزشی در آنها میشود، این احساسات به مرور زمان به استرس تبدیل میشوند و در صورتی که فرد نتواند آنها را کنترل کند، مستعد افسردگی میشود.
مسئله دیگر، تنها شدن و از دست دادن یک شخص مهم در زندگی است؛ شخصی مثل پدر یا مادر. البته در اینجا تغییرات ناشی از این فقدان، اختلال را به وجود میآورد، تغییراتی مثل از دست دادن حمایتهای روحی، تغییر در شیوه زندگی و موفقیت اجتماعی، اقتصادی و...».
این روانپزشک در ادامه میگوید، «خطر ابتلا به افسردگی در افرادی که در خانواده آنها این بیماری دیده میشود نیز وجود دارد، چرا که آنها از نظر بیولوژیکی ممکن است این آسیب پذیری را به ارث برده باشند».
افسردگی؛ بیماری قابل درمان
از نظر علم پزشکی «روان درمان» و «دارو درمانی؛ استفاده از داروهای ضد افسردگی» از انواع متداول درمان بیماری افسردگی هستند، اولین قدم در این راه، معاینه توسط یک روانپزشک است.
دکتر فیروزه حناچی، متخصص دیگری است که معتقد است: «در بسیاری از موارد افسردگی غلط تشخیص داده میشود و بیمار گاهی باید به بیش از 5 پزشک مراجعه کند تا بیماریاش تشخیص داده شود. گرچه بسیاری هم خودشان را بیمار تلقی نمیکنند و حالتهای عصبی خود را به ضعفهای جسمی و روزمره ربط میدهند؛ در نتیجه برای درمان اقدامی نمیکنند!»
در هر حال، مهمترین عامل در طول درمان افسردگی، نوع و شدت این بیماری است. بررسیها حاکی از این است که در بسیاری از آزمایشهای بالینی 50 تا 60 درصد بیماران طی چهار تا شش هفته و گاهی دو تا چهار هفته به درمان پاسخ مثبت میدهند و درمان کامل از هفتههای چهارم تا ششم صورت میپذیرد.
همچنین طول درمان افسردگی از طریق روان درمانی طولانیتر است؛ تا جایی که نشانههای بهبودی در هفتههای ششم تا هفتم نمایان میشود و بیمار برای سلامت کامل به 12هفته وقت نیاز دارد؛ در صورتی که روان درمانی موثر واقع نشود، دارو درمانی شروع میشود. دکتر حناچی به علایم مختلف افسردگی اشاره کرده و میگوید: «کم خوابی، بدخوابی و یا حتی خوابهای طولانی، غمگین، کاهش وزن در نتیجه کماشتهایی و نخوردن غذا، عدم تمرکز فکری، احساس پوچی و ناامیدی و... از علایم آشنای ابتلا به بیماری افسردگی هستند.»
اما متخصصان علم روان پزشکی، بستری کردن بیماران افسرده را تنها در چند حالت توصیه میکنند: زمانی که بیمار قصد خودکشی دارد، زمانی که چندان دلمرده شده است که میلی به غذا خوردن در او باقی نمانده و وقتی که بیمار نشانههایی از روانپریشی با خود دارد و....
با این حال از متداولترین درمانها جهت بیماری افسردگی، دو روش دارو درمانی و روان درمانی هستند، که بیشترین نتیجه را نیز به همراه دارند.
در هر حال، ایسنا از نتایج جالب توجه تحقیق یک عضو هیات علمی دانشگاه شهید چمران اهواز در زمینه کاهش افسردگی در دختران جوان خبر میدهد: مهوش نوربخش در پژوهش خود با عنوان «بررسی تاثیر فعالیتهای جسمانی بر میزان افسردگی دختران دانشجوی دانشگاه شهید چمران اهواز» آورده است: «اختلالات بهداشت روانی از قبیل افسردگی و اضطراب بر زندگی میلیونها نفر از مردم جهان تاثیر گذاشته و با افزایش مرگ و میر و هزینه مراقبتهای بهداشتی ارتباط مستقیم دارد، اگر چه به نظر میرسد که روشهای درمانی متعددی از قبیل دارو درمانی و روان درمانی نیز در درمان اختلالات موثرند.
باید توجه داشت که فعالیتهای جسمانی اثرات مثبتی بر بهداشت و سلامت جسمی و روانی افراد دارند. برخی محققان بر این باورند که فعالیت جسمانی وسیله مهمی در پیشگیری و درمان افسردگی است.»
براساس نتایج این تحقیق، پیشنهاد میشود که از فعالیتهای جسمانی به عنوان وسیلهای موثر جهت کاهش میزان افسردگی دختران دانشجو استفاده شود. چرا که ورزش یا هر گونه فعالیت بدنی مشابه منجر به آزاد کردن ترکیبات شیمیایی مانند اندرفین در بدن میشوند که نشاط آور و آرامشبخش هستند.
دکتر حناچی در ادامه میگوید: «باید دقت کرد افرادی که زیر چتر حمایتی دوستان و افراد خانواده خود قرار دارند، گرایش کمتری به سمت افسردگی پیدا میکنند، در نتیجه دلسوزی و رفتار گرم و صمیمانه اطرافیان با اشخاص در معرض بیماری، به عاملی برای ایجاد انگیزه و امیدواری در آنها تبدیل میشود.»
چرا دختران بیشتر افسرده میشوند؟
در دوران کودکی میزان افسردگی بین دختران و پسران تفاوت چندانی ندارد. ولی در دوران نوجوانی و جوانی تعداد دختران افسرده به مراتب بیشتر از پسرهاست و مشابه الگوی افسردگی بزرگسالی است و تقریباً میزان آن دو به یک است که این را ناشی از تاثیر استرس و مکانیسمهای سازگاری بدن انسان میدانند. این میزان در تمامی جوامع صرف نظر از سوابق قومی و نژادی و یا موقعیتهای اقتصادی آنها یکسان است.
دکتر مجدفر معتقد است: «قبل از بلوغ اختلاف قابل توجهی در میزان افسردگی بین دختران و پسران دیده نمیشود. اما در سنین بین 11 تا 13سال میزان افسردگی در دختران افزایش مییابد و تا سن 15 سالگی در دختران 2 برابر پسران میشود. تا جایی که دختران به علت وضعیت اجتماعی خاصی که در این سنین در آن قرار میگیرند، نسبت به افسردگی آسیبپذیرتر میشوند. برای مثال تحقیقات نشان میدهد درحالی که بسیاری از پسران از تغییر اوضاع بدنی خود در سن بلوغ خرسند میشوند، دختران غالباً از تغییرات جدیدی که در بین آنها رخ میدهد دچار ناآرامی میشوند.»
در هر حال، فشارهای دوران بلوغ شامل شکلگیری هویت جنسی، جدا شدن از الگوها همراه با دیگر تغییرات هورمونی ذهنی و جسمی باعث تمایل به افسردگی میشود که در دختران بیشتر نمود افسردگی را به همراه دارد. حتی برخی کارشناسان معتقدند که تربیت سنتی دختران در رابطه با نقش جنسی و بلوغ میتواند موجب بروز این گونه خصوصیات شده و احتمالا عاملی در جهت افزایش ابتلاء دختران به افسردگی باشد.
در مراحل بالاتر، دختران جوان باز هم وقایع استرسزای بیشتری را نسبت به مردها تجربه میکنند. در بیشتر موارد آنها دارای درآمد کمتر، موقعیت شغلی پایینتر و کنترل کمتر بر سرنوشت خود هستند؛ برحسب مکانیزمهای سازش، مردان جوان به راحتی از مسائل چشمپوشی میکنند در حالی که دختران بیشتر به مسائل میاندیشند.
ساعت روی دیوار، خیلی وقت است که شده است آینه دق! عقربههایش تندتند میچرخند. زمان را هر روز جلوتر میبرند... اما دختران زمان را نمیفهمند... نمیشناسند... مثل همه روزهای قبل... امروز و دیروزش یکی است... مادرش میگوید: «دلم میخواهد زودتر خوب شود.» برای زن، حرف، حرف پایان بیماری است... و این دلتنگی پایان ندارد...