همشهری آنلاین_رابعه تیموری: آن مادربزرگهایی که اگر ساعتها پای حرفشان بنشینی سیر نمیشوی. در دفتری که حسابی از آن مراقبت میکند و به راحتی به کسی نشان نمیدهد، اسم و نشانی خانوادههای نیازمند را نوشته است. «سیدخانم» عاشق کمک به دیگران است و از تلاش برای حل مشکلات بندههای خدا لذت میبرد. سیدخانم «ربابه موسوی» پیوندیار خانواده است، ورزش میکند و خلاصه یک لحظه آرام و قرار ندارد. گزارش زیر نقل گوشهای از زندگی مادربزرگ مهربان محله هلالاحمر است.
سیدخانم یا دقیقتر «سیدهخانم» بازنشسته سازمان استاندارد است. او همان سالهایی که در شهر رشت بهعنوان مأمورکیفیت سازمان استاندارد به خانهها و مکانهای مختلف مراجعه میکرد، با آدمهای زیادی آشنا میشد که هریک قصه و غصهای در سینه داشتند. ربابه خانم با شنیدن حکایت این آدمها غصهدار میشد و آنقدر برای کمک به آنها این در و آن در میزد که گاهی گرههای زندگی خودش را فراموش میکرد.
ربابه خانم وقتی همراه خانوادهاش از رشت به تهران آمد، بازنشسته شده و ۳ فرزندش را سر و سامان داده بود. او که همیشه در حال تلاش و دویدن بود، نمیتوانست آرام بگیرد و وقتش را بیهوده بگذراند. بانوی طبیعت بکر شمال، برای پرکردن اوقات فراغتش به موزهها و نقاط دیدنی تهران سر میزد، به پرورشگاهها میرفت و در نگهداری کودکان بیسرپرست کمک میکرد یا به آسایشگاهها میرفت تا برای کسانی که روزهای پیری را دور از خانواده میگذرانند، جای خالی عزیزانشان را پر کند. ربابه خانم در سرکشی به موزههای شهر با گروه رادیویی موزهگردی آشنا شد و چند سالی عضو این گروه بود. حضور پرانرژی سیدخانم در این گروه سبب میشد که بازدیدکنندگان با کنجکاوی و توجه بیشتری یادگارهای تاریخ کشورشان را تماشا کنند و به تشویق او افراد زیادی به بازدید و دیدار موزههای تاریخی علاقهمند شدند.
- پیوندیار خانواده
سیدخانم پیش از این در محله آذری زندگی میکرد و در سالهایی که ساکن این محله بود در برنامههای خانه تسنیم تا خانه دوام و کانون جهاندیدگان محله شرکت میکرد. در این کلاسها سیدخانم با طبع دلسوزانه و مادرانهاش خیلی زود برای اعضای دیگر گروه حکم محرم اسرار و مشاوری امین را پیدا میکرد که عاقلانه راه و چاه را به آنها نشان میداد. مسئولانسرا سیدخانم را بهعنوان نماینده اهالی منطقه به دورههای پیوندیاری خانواده شهر تهران معرفی کردند تا با گذراندن دورههای آموزشی و دریافت گواهینامه پیوندیاری بهتر و مفیدتر به حفظ و استحکام خانوادههای جوان کمک کند.
او بعد از گذراندن دوره پیوندیاری میان در و همسایه و بوستانها یا امامزادهها هر وقت غریبه و آشنایی میبیند که در حال لغزش و خطاست، با احساس وظیفه و بدون بیم آنکه مبادا حرفش را زمین بیندازد، برای کمک پیشقدم میشود. مادربزرگ مهربان محله هلالاحمر دفترچهای دارد که در آن اسم و نشانی افراد زیادی را نوشته و هر اسم ماجرا و حکایتی دارد. مرد یک خانه معتاد است و سیدخانم با تلاش فراوان همسر او را کنارش نگه داشته تا برای ترک اعتیاد و ساختن زندگی کمکش کند. سرپرست خانوادهای دیگر بیمار و زمینگیر است و زن و بچهاش چشم به در هستند که کسانی مثل سیدخانم دستشان را بگیرند. کیسهای پارچهای که در آن با قیطانی باریک سفت میشود، همیشه همراه سیدخانم است. او پولهای جمعآوری شده برای نیازمندان را داخل این کیسه میگذارد.
- نصیحتهایش فرق میکند
«زینب» از اهالی محله هلالاحمر است. او تعریف میکند: «۳ سال پیش در حالی که ۲ فرزند داشتم از خانه و زندگیام دلزده شده بودم، بالاخره بعد از قهر و آشتیهای فراوان تصمیم گرفتم شوهر و فرزندانم را برای همیشه ترک کنم. مادرم با من مخالفت کرد و من از سر لجبازی از خانه پدریام هم بیرون رفتم. خانهای اجاره و با شغلی که داشتم زندگیام را اداره کردم. مدتی که گذشت احساس تنهایی و مشکلات زندگی باعث شد از رفتارم پشیمان شوم، ولی حتی مادرم حاضر نبود من را در جمع خانواده بپذیرد. سیدخانم با آنکه آشنایی زیادی با ما نداشت، وقتی از موضوع باخبر شد آنقدر با خانوادهام صحبت کرد که راضی شدند از اشتباهم صرفنظر کنند. از آن روز من در کنار همسر و فرزندانم زندگی میکنم و این خوشبختیام را مدیون سیدخانم هستم.»
ربابه خانم وقتی به پارک یا امامزادهای میرود تا میبیند نوجوانی سیگار گوشه لبش گذاشته، با همان لحن مهربان و بیریایش جلو میرود و جوان را به مشتی پسته یا چند میوه نوبرانه مهمان میکند تا به جای سیگار امتحان کند. «آرمیتا قدیری» که با دوستانش به بوستان محله میآیند، اول دنبال مادربزرگ میگردند تا اگر آنجا بود دورش حلقه بزنند و با هم کلی اختلاط کنند. انگار صحبتهای این مادربزرگ به نصیحتهایی که تا به حال شنیدهاند هیچ شباهتی ندارد. زهرا از نوجوانان محله هلالاحمر است و میگوید: «سیدخانم خیلی دوستداشتنی است. من با آنکه از نصیحت بدم میآید حرفهای او را گوش میکنم. یکی از دوستانم با صحبتهای سیدخانم از راه نادرستی که رفته بود پشیمان شد.»
- مادربزرگ کتابخوان و ورزشکار
سیدخانم اهل مطالعه است. او آنقدر با کتابهای مختلف آشناست که مسئولان کتابخانهای با دادن کارت افتخاری به او، خواستند گاهی به کتابخانه سر بزند تا کتابهای خوب را به دیگران معرفی و آنها را به مطالعه تشویق کند. ربابه خانم اهل کوهنوردی است و همراه دوستانش گاهی به کوه میرود. عضو فعال بسیج پایگاه ۲۴۸ تاسوعاست و گواهینامه ایمنییاری سازمان آتشنشانی را دریافت کرده است. مادربزرگ مهربان محله هلالاحمر ۷۲ سال پربرکت از خدا عمر گرفته و همراه همسرش در آپارتمانی کوچک زندگی میکند. او با بلندطبعی میگوید: «خدا همه نعمتهایش را به من داده است.
۳ بار سفر حج رفتهام. زیارت کربلا رفتهام. بچههایم را سر و سامان دادهام. دیگر از خدا چه بخواهم. حقوق بازنشستگیام چند ماهی است اضافه شده، از همان هم خودم استفاده میکنم و هم به دیگران میبخشم. من از مال و خوشبختی که فقط مال خودم باشد لذت نمیبرم.» سیدخانم سلامتی و برکت زندگیاش را از دعای خیر کودکان معصوم بهزیستی میداند که دستهای کوچک ترک خورده آنها را با مهربانی وازلین و پماد میمالد یا سالمندان بیمار و ناامید آسایشگاه که وقتی به دیدارشان میرود، مثل پروانه دورشان میگردد.
نظر شما