با فردید، اندیشه ایرانی، گام برداشتن در وادی جدید و ناملموس جریانهای فکری غربی را میآزماید؛ زبان فارسی نیز از این رهگذر، امکانهای خود را برای بیان صور جدید اندیشه که کمتر با فلسفه سنتی سنخیت داشت، بهتر میشناسد.
واقعیت این است که فردید جزو نخستین کسانی است که فلسفه جدید غربی را به متعاطیان وطنی فلسفه معرفی میکند. واضح است که بیان او، برکنار از فرادهش ایرانی و سنخ تماشای او از عالم نبود. ویژگی فردید و آنچه او را حقیقتا از سایر اندیشمندان ایرانی متمایز میساخت، این بود که او در افق معاصرت میاندیشید؛ بر بنیاد همین تجربه بود که بحرانهای پیدا و پنهان عصر را بهتر میشناخت.
اما پر واضح است که او در مقام یک متفکر، با مجموعه این بحرانها در لایههایی زیرینتر مواجه شود. با نگاهی هرچند گذرا به تاریخ فلسفه درمییابیم که اوج فلسفه فیلسوفان درست در جایی شکل گرفته است که با بحرانی جدی مواجه بودهاند؛ حال این بحران ممکن بود ناشی از مناقشات و تنگناهای فلسفی آن دوره خاص باشد یا برآمده از بنبستهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوران.
اجمالاً میتوان گفت که فردید و به عبارت بهتر زمانه وی، وارث چندین جریان مهم فرهنگی بود. از یک سو فلسفه و کلام اسلامی بهدنبال بسط و گسترش تاریخی خود به حالتی ایستا رسیده بود که در آن دیگر هیچ پرسشی شکل نمیگرفت و به تکرار مکررات میپرداخت؛ از سویی دیگر عرفان در لایههای پنهان و آشکار تاریخ اسلامی- ایرانی ما قبض و بسط مییافت و نیز دیرگاهی بود که تفکر فلسفی غربی خود را تحمیل میکرد و به همه اینها میتوان افزود که «سیاست» و به عبارتی «سیاستزدگی» بهعنوان یکی از شالودههای اصلی جریان روشنفکری ایران به رهزنی اندیشه متفکران وطنی میپرداخت. در این «لحظه» پرآشوب و بیبنیاد، توگویی فردید، محل تقاطع و برخورد همه این جریانات بود. او خود را متعهد پاسخگویی به این وضع میدید و برای انجام آن طریقی «خلاف آمد عادت» در پیش گرفت.
تفکر وی منجر به طرح بسیاری از مسائل فلسفی در ایران شد و بسیاری از متفکرین ما را وادار به پاسخگویی و موضعگیری در برابر آنها نمود. در این میان بسیاری از ایدهها و مفاهیمی که در ناخودآگاه ذهن ایرانی انباشته شده و هیچگاه فرصت بروز و ظهور نیافته بود در مواجهه با اندیشههای غربی، به زبان دکتر فردید ظهور یافته و به آشکارگی در آمد. این حداقل خدمتی بود که فردید به جریان خودآگاهی تفکر ایرانی نمود.
گفته شد که مرحوم سید احمد فردید در افق معاصرت میاندیشید؛ یکی از معانی این سخن آن است که سنخ تفکر او به گونهای بود که میتوانست با عالم جدید مواجههای اصیل پیدا کند و از این طریق با آن به گفتوگو بنشیند؛ از همین رو نه برخلاف بسیاری از روشنفکران مقهور اندیشه غربی شد و نه به مانند سنت گرایان آنچنان به تقدیس مقام تفکر سنتی و شرقی پرداخت که گویی غربی در کار نیست. او در ساحتی میانه میزیست و میاندیشید. او بهدنبال زبانی بود که بتواند به واسطه آن، این مواجهه خود را به زبان آورد؛ چنین بود که واژگان برای او شأنی دیگر داشتند.
فردید در این اندیشه خود تنها بود و با وجود انبوه شنوندگانش، در حقیقت مخاطبان اندکی داشت. به بیانی دیگر، تفکر او در نسبت با دیگر اندیشمندان وطنی، تفکری نا بهنگام بود. تفکرات او هنوز هم نشنیده باقی مانده است و در اکثر موارد با سطحی نگری، نامنصفانه به نقدهایی بیمناط کشیده شده است. تفکر فردید را همانند هر اندیشه دیگری باید نقد کرد اما ابتدا باید آن را شنید؛ اگرچه در عصری که به سر میبریم، شنیدن به امری تقریبا ناممکن بدل شده است.بزرگداشت فردید، صرفا به معنای یادکردی از او نیست بلکه به دلایل مختصری که اشاره رفت، پاسداشت مقام تفکر است.