به گزارش همشهری آنلاین، وقتی از ریموند کارور حرف میزنیم، از داستان کوتاه حرف میزنیم. نویسندهای که مشهور بود تمایل به ایجاز دارد و «به نوشتن داستان کوتاه معتاد است.» با وجود اینکه او پیش از مرگش (در ۳۳ سال قبل) هشت مجموعه شعر منتشر کرد، اما مخاطب ادبیات او را با داستانهای کلیسای جامع، وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم، دوچرخهها عضلهها سیگارها، چرا نمیرقصی، سومین چیزی که پدرم را کشت و... میشناسد.
کارور معتقد بود که مزیت داستان کوتاه این است که میشود آن را در یک نشست نوشت و خواند. او در مصاحبهای با پاریس ریویو فاش کرده بود که چرا به داستان کوتاه تمایل دارد و چطور زندگی او را در مسیر نوشتن داستانهای کوتاه قرار داد. روشن است که او داستان کوتاه را به دلیل کاراییش مینوشت، نه علاقه محض به این فرم خاص. او گفت که داستان کوتاه او به دلیل محدودیت زمان و بردباری کم خلق شده است:
مصاحبهکننده: در مطلبی که برای نیویورک تایمز نوشتید، به داستانی اشاره کردید که «خستهکنندهتر از آن است که بشود اینجا دربارهاش گفت.»- در مورد اینکه چرا نوشتن داستان کوتاه را به رمان ترجیح میدهید. آیا اکنون تمایل دارید که این داستان را تعریف کنید؟
کارور: داستانی که گفتم «خستهکنندهتر از آن است که بشود اینجا دربارهاش گفت» درباره چیزهایی است که صحبت کردن دربارهشان چندان خوشایند نیست. من درنهایت در مقاله آتش که برای آنتئوس نوشتم، به برخی از این موارد اشاره کردم. آنجا گفتم که یک نویسنده با چیزهایی که مینویسد مورد قضاوت قرار میگیرد و باید هم اینطور باشد. شرایطی که این نوشتن را احاطه کرده است، چیز دیگری است، چیزی است خارج از ادبیات. هیچ کس از من نخواست که نویسنده باشم. اما زنده ماندن، پرداخت صورتحسابها و قبضها، گذاشتن غذا روی میز و در عین حال اینکه خود را نویسنده بدانم و نوشتن بیاموزم، دشوار بود.
پس از سالها تجربه کار چرند کردن و بزرگ کردن بچهها و سعی برای نوشتن، متوجه شدم باید چیزهایی بنویسم که بتوانم با عجله و شتاب تمامشان کنم. به هیچ وجه نمیتوانستم روی یک رمان کار کنم؛ دو یا سه سال کار فشرده روی تنها یک پروژه. نیاز داشتم چیزی بنویسم که نتیجهاش را فورا ببینم و فورا به عایدیش برسم. نه یک سال یا سه سال آینده. از این رو، به شعر و داستانهای کوتاه رسیدم.
تازه داشتم میفهمیدم که این زندگی من نیست - بگذارید بگویم چیزی نیست که من میخواستم باشد. همیشه یک سرخوردگی وجود داشت که باید با آن کنار میآمدم؛ اینکه میل داشتم بنویسم اما ناتوان بودم از یافتن زمان و مکانی برای آن. من بیرون میرفتم و در ماشین مینشستم و سعی میکردم چیزی در دفتریادداشتی که روی زانو میگذاشتم چیزی بنویسم. این زمانی بود که بچهها در سنین نوجوانی بودند. ما هنوز دستمان تنگ بود، یک ورشکستگی را پشت سر گذاشته بودیم، و سالها سخت کار کرده بودیم که حاصلی جز یک ماشین قدیمی، خانهای اجارهای و طلبکاران تازه برایمان نداشت. این وضعیت افسردهکننده بود و من از نظر روحی احساس میکردم محو شدهام. الکل به یک مشکل بدل شد. من کم و بیش تسلیم شدم، قافیه را باختم و به یک مصرفکننده تمام وقت الکل تبدیل شدم. این بخشی از چیزی است که گفتم «خستهکنندهتر از آن است که بتواند دربارهاش گفت.»
بقیه مصاحبه کارور هم به اندازه همین بخش روشنگر است. او در ادامه از اعتدال، عادتهای نوشتن روزانه و تجدید نظر بزرگش در زندگی گفته است. اما این بخش از گفتوگو، یادآور نکته مهمی است. اینکه عوامل متعددی به جز الهام، در به پایان بردن یک اثر و یک نوشته موثرند. تاثیر محدودیتهای زندگی بر عمل خلاقه نویسندگان مایوسکننده است؛ یا همانطور که کارو گفت خستهکننده. با این وجود در این مورد به خصوص، از این محدودیت خوانندگان داستانهای کوتاه کارور سود بسیار بردهاند.
منبع: ترجمه با تصرف از لیتهاب.
نظر شما