گروهی تلقی غیرعقلی از عشق عرفانی دارند و قشری بر تلازم معنایی میان این دو، پای میفشارند. در این میان، نظر گروه دوم صائبتر مینماید؛ چه در سنت اسلامی عقل به مثابه محور و یکی از مولفههای بنیادین «معرفت دینی» شمرده میشود و عرفان نیز جزئی از همین معرفت محسوب میشود. با این وصف، مبرهن است که باید هر امر عرفانی ابتناء بر عقل فطری داشته باشد.
در عین حال عقل و عشق در اصطلاح حکما و عرفای اسلامی و نیز در فرهنگ غرب، معانی و تعاریف مختلفی دارد و بدین لحاظ از گستردگی فراوانی برخوردار است که با مطالعه کتب فلاسفه، عرفا و حکمای اسلامی میتوان به تعاریف مختلف عقل و عشق پی برد. اما در اینجا، ما عشق را به معنای محبت گرفتهایم که آن هم به شهود و مشاهده راه دارد و در سطح اعلی نیز به معرفت و عرفان میرسد.
برخی عرفا و متصوفان بر این عقیدهاند که هر انسانی دارای دو نوع امتیاز است؛ یکی مشترک با دیگر موجودات و دیگری مخصوص انسانها. اغلب عرفا، این امتیاز را فیض بیواسطه میخوانند، چرا که خداوند، به انسانی که مستعد است، فیض میرساند و این بخت و اقبال شامل تمام انسانها نیست. «ذلک فضلالله یؤتیه من یشاء». عقل در چنان بارگاهی مجالی برای جولان ندارد زیرا عالم عشق، عالم فنا و نابودی است و عالم عقل، عالم هستی و بقاء است. در نظر عارفان، عقل مشتمل و برگرفته از حواس است و حواس انسان نیز محدود است، پس نتیجه میگیریم که عقل محدود است و به همین علت، عقل نمیتواند به کمال واقعی مطلق برسد.
از سوی دیگر، رکن اصلی عرفان، بر پایه عشق و محبت استوار است، در صورتی که بنای فلسفه و حکمت بر پایه عقل یا دلیل نهاد شده است. رسیدن به سرمنزل مقصود، تنها با عشق و محبت ممکن میآید و عقل را در آن وادی هیچ راهی نیست.
از طرفی، عقل هر چه اوج میگیرد، به معقولات میرسد و نهایت اوجش، در حد همان معقولات است و به رسیدن به معقول کاری ندارد؛ تنها در قید معقولات است. اما عشق، کارش رسیدن به معقول است و این راه هم تنها با دیوانه شدن و سوختن میسر است.
عشق اما در حقیقت یک مرحمت و عنایت خداوندی است که به آدمیان هدیه داده شده است.
عشق برگرفته از سرشت انسان است و از سویی هستی بدون عشق به هستیگر، مفهومی ندارد و نمیتواند داشته باشد. بدون عشق، زندگی زیبایی ندارد و بدون عشق مرزهای حدود آدمیان با دیگر موجودات از میان میرود. عشق به انسان، طبیعت نویی و دنیای پرتحرکی میبخشد که در حالات عادی، رسیدن به آن ناممکن است. عشق شایستهترین نماد از زیباترین احساس انسان است.
عقل نزد عارفان چیزی است که توسط آن خدا را عبادت کنند. در کلمات باباطاهر است که: العقل سراج العبودیه؛ یعنی عقل چراغ عبودیت است. به کمک عقل، حق از باطل، طاعت از معصیت و علم از جهل متمایز میشود.
عشق مهمترین رکن طریقت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقی و تکامل را پیموده است درک میکند. عاشق را در مرحله کمال عشق، حالتی دست میدهد که از خود بیگانه و ناآگاه میشود و از زمان و مکان، فارغ ، از فراق محبوب میسوزد و میسازد. عشق را به حقیقی و مجازی تقسیم کردهاند. عشق مجازی، ابتدا محبت و هوی و بعد علاقه و بعد وجد و عشق است که منشأ آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبه عشق، شعف است که سوزاننده قلب است.
عشق حقیقی، الفت رحمانی و الهام شوقی است و ذات حق که واجد تمام کمالات است و عاقل و معقول بالذات است، عاشق و معشوق است. خلاصه آنکه عشق حقیقی، عشق به لقاء محبوب حقیقی است که ذات احدیت باشد و دیگر عشقها مجازی است.