به گزارش همشهری آنلاین، هنگامی که ادگار آلن پو ۱۷ ساله بود او و جان آلن، پدرخواندهاش، واگن استیشن خانوادگی را با تمام لباسها، پوسترها و کتابهای خود بارگیری کردند و ۷۰ مایل تا شارلوتسویل ویرجینیا پیمودند تا پسر جوان به مرحله تازهای از زندگی عجیب و پرماجرای خود وارد شود. توماس جفرسون برای پسران ایالت، دانشگاهی تاسیس کرده بود و پو مشتاق بود زودتر به این محیط اجتماعی جدید بپیوندد.
ادگار و پدرخواندهاش رابطه چندان مسالمتآمیزی نداشتند. جان آلن در نامهای به هنری، برادر پو شکایت کرده بود که پو هیچ کاری انجام نمیدهد و همیشه غمگین و محزون به نظر میرسد و با خانواده رفتار خوبی ندارد.
جان آلن با ثروتی که از عمویش به ارث برد، وضع مالی خوبی به هم زد، اما در جوانی هرگز از موهبتهایی که پو به واسطه او از آن برخوردار بود، نصیبی نبرده بود؛ او هرگز نتوانسته بود به دانشگاه برود. او قبل از اینکه در فوریه ۱۸۲۶، پو را در شارلوتسویل بگذارد و برود، فقط ۱۱۰ دلار پول به او داد (یا این چیزی است که بعدها پو ادعا کرد)، در حالی که مخارج تحصیل او نزدیک به ۳۵۰ دلار بود.
وقتی برای نخستین بار تنهایید و جدا از خانواده و نمیخواهید اعتراف کنید که کنترل امور از توانتان خارج است، همینطور قصد ندارید به عقب برگردید، خیلی بهتان سخت خواهد گذشت. پو برای پر کردن فاصله بین دارایی و نیازش برای تامین هزینهها، شروع کرد به قرض گرفتن. وقتی اعتباری که از تجار شهر قرض میگرفت هم کفاف امور را نداد، پشت میز قمار نشست و باخت و باخت و باخت. تا اینکه ۲۰۰۰ دلار بدهی بالا آورد. با این حساب دیگر نمیتوانست در شارلوتسویل بماند، طلبکاران پاشنه در خانهاش را از جا درآورده بودند.
جان آلن در برابر این مشکل پو، سختی از او گله و بسیار شماتتش کرد. تنها چیزی که او به پو پیشنهاد داد، یک کار بدون دستمزد در یکی از دفاترش بود. او از پرداخت بدهیهای پو امتناع کرد و هنگامی که طلبکاران برای جلب اموال پو به منزل خانواده او رسیدند، دیدند که چیزی برای گرو برداشتن وجود ندارد. پدرخوانده و پسرخوانده بحث شدیدی کردند و پو تصمیم گرفت خانه جان آلن را ترک کند. او بعد از ترک خانه، در نامهای به جان آلن قسم خورد که «جایی در این جهان وسیع پیدا خواهم کرد، جایی که با من درست رفتار خواهد شد - نه آنطور که شما با من رفتار کردید.»
در همان نامه، پو از پدرخواندهاش درخواست کرد که قدری پول و همینطور لباسها و وسایلش را برای او بفرستد، اما جان آلن پاسخی به او نداد. پو دوباره نوشت و این بار لحنش ناامید بود. او جسارت قبلی خود را کنار گذاشت و با لحنی اعترافگونه نوشت که «من در معذوریت سختی هستم، از صبح دیروز مزه غذا را نچشیدهام. شب جایی برای خواب ندارم، در خیابانها میگردم؛ تقریبا از پا افتادهام...»
در گذشتههای دور، طرد شدن از قبیله، حکم مرگ قطعی را داشت. رها شدن به عنوان یک انسان اولیه و جدا افتادن از دیگران، به معنای گرسنگی، یخزدگی یا مواجهه تنها با گرگها و ببرها بود. با کمال تعجب، هنوز هم طرد شدن برای آدمها سخت است. از آنجا که پیوندهای اجتماعی برای ما بسیار ضروری است، تمام سیستمهای تکاملیافته ما تحت تاثیر طرد شدن قرار میگیرند. ما آن را تنها از نظر ذهنی و عاطفی تجربه نمیکنیم، بلکه حتی مغز ما مثل یک درد جسمانی با آن برخورد میکند.
در واقع، محققان دریافتند که داروهای بدون نسخه مثل استامینوفن هم میتوانند به کاهش این درد کمک کنند. گویی وقتی به شما گفته میشود از خانه والدین خود خارج شوید، واکنش بدن مانند این است که دچار میگرن یا درد کشیدگی عضلات همسترینگ شده باشید. طرد شدن درد عمیقی بر جا میگذارد و آنقدر از آن میترسیم که حتی به صورت دست دوم آن را تجربه میکنیم.
با این وجود همه ما در مقطعی با طرد شدن روبهرو خواهیم شد. اینکه هیچ کس از طرد شدن در امان نیست، موجب میشود دانستن نحوه پاسخ صحیح به این مسئله اهمیت بیشتری داشته باشد. اما روش پو در برابر این طرد شدن چه بود؟ او همان سال در نامهای دیگر به جان آلن نوشت: «اگر تصمیم گرفتهاید من را به حال خود رها کنید، من دوچندان جاهطلب خواهم شد و جهان درباره پسری که از نظر شما شایسته توجه نبوده است، خواهد شنید.»
پو تصمیم گرفت موفق شود. او میخواست خانوادهاش از اینکه او را بیکار، بازنده و بیخاصیت دانستند، پشیمان شوند. البته لازم نیست ما هم مثل پو حتما با نام مستعار، سوار کشتی شویم و از ریچموند به بوستون برویم و در حالی که گرسنگی میکشیم و در جستوجوی کاریم، اولین کتابمان را با هزینه شخصی منتشر کنیم. ما تنها کافی است الگوی کلی پو را در نظر بگیریم.
در مرحله اول، باید تصمیم بگیریم که با کسب موفقیت، انتقام بگیریم. اینکه با دلی قوی، قسم بخوریم که روزی آنها، هر کس که باشند، از اینکه به ما شک کردند، پشیمان شوند. البته این بیش از آن که جنبه انتقام به معنای مرسوم آن را داشته باشد، نوعی مراقبت از خود است. اگر برای چیزی برنامهریزی کردهایم، آن را گسترش دهیم و جاهطلبانهتر به زندگیمان نگاه کنیم. و رسیدن به این موفقیت شاید یک عمر طول بکشد. این مرحله بیشتر مربوط به ما و عرت نفسمان است تا اینکه معطوف به چیزی بیرون از خودمان باشد.
در مرحله دوم، لازم است فضایی را که ما را طرد کرده ترک کنیم. انگیزه رفتن را در آغوش بگیریم. مکانی که در آن طرد شدهایم، تبدیل به زندانی روانی میشود و پشت سر گذاشتن آن، یک گام فیزیکی و البته روحی-روانی است: آغاز سفر قهرمان است. جوزف کمبل، اسطورهشناس امریکایی، خروج قاطع را سرآغاز سرنوشت منحصر به فرد و باشکوه آدمی و دعوتی واقعی برای ماجراجویی میداند. کمبل مینویسد: «افق زندگی آشنا از بین رفته است، مفاهیم قدیمی، ایدهآلها و الگوهای احساسی گذشته دیگر مناسب اکنون نیستند. زمان عبور از آستانه نزدیک است.»
البته ممکن است فکر کنید که نمیتوانید از پس عبور از آستانه برآیید و پا به جهان جدیدی بگذارید. البته سخت است. تعداد کمی از ما میتوانیم. به هر حال باید انجامش داد. گاه ممکن است ناچار شوید بین اجاره و غذا یکی را انتخاب کنید. اگر این کار را نکنید، شانسهای بزرگ زندگی را از دست خواهید داد. ممکن است شما در اثر طرد، در هم شکسته باشید، اما دنیای جدیدی در انتظار شما است. به کسانی فکر کنید که قبلا این مسیر را آمدهاند. نسلهای بازیگران تئاتر، آدمهای عجیب، هنرمندان، روشنفکران و ... همه فصای اولیه خود را برای ورود به عرصههای بزرگتر ترک کردهاند. بودا این کار را کرد، عیسی مسیح نیز همین کار را کرد و پو هم همینطور. چرا ما نه؟
پو چه کار کرد؟ خود را مطرود و تحقیرشده دید، نام جعلی انتخاب کرد، شهر را ترک کرد و تنها وقتی زمانی که مشهور و موفق شد، یا وقتی توانست خود را متقاعد کند که چنین است، به خانه بازگشت. انتقام به شیوه پو، میتواند یکی از گزینههای ما هم باشد.
منبع: ترجمه با اندکی تغییر از لیتهاب.
نظر شما