نمی توانی، چون فکر میکنی که نمیتوانی. نمیشود چون تو باورداری که نمیشود. امکان پذیر نیست زیرا در نگاه تو ناممکن است و روح جهان همان را به تو میدهد که میبینی و باورداری. پرواز غیرممکن بهنظر میرسید چرا که ذهن محدود آن را منحصر به پرندگان میدانست اما راههای بسیاری بود و هست برای پرواز. محدود میبینی چرا که خود را جسم میدانی. جهان محدود است چرا که در این نگاه «من» محور همه چیز است؛ منی که در دیوارها و حصارهای جسم و ذهن محدود شده و پتانسیلهای عظیم نهفته و قابلیتهای آشکار نشده روح آن همچنان چون گنجی بلا استفاده مانده است.
« ذهن براساس تجربیات گذشته خود مملو از موانع درونی و مقابلهکننده با احیای مجدد توانایی خلاقیت است. انسان در ذهن خود تجربههایی از ناتوانیها، سرخوردگیها، شکستها و گفتوگوهای درونی منفی دارد؛ صحبتهایی که در هر بار اقدام مجدد فرد برای خلاقیت، به او یاد آور میشوند که: تو نمیتوانی، دیدی که امکانپذیر نیست، چند بار میخواهی یک چیز را آزمایش کنی؟ تو برای این کار ساخته نشدی. چقدر میخواهی عمر و سرمایه را بیهوده صرف کنی تا به تو ثابت شود که نمیشود. شکلهای بیرونی این نوع محاورههای غیرسازنده، میتواند صحبتها و نصیحتهای پدر و مادر یا همسر و سایر اعضای خانواده و نزدیکان باشد.»
انیشتین میگفت: « آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفریند.» استفان کاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالا با الهام از همین حرف انیشتین است که میگوید: «اگر میخواهید در زندگی و روابط شخصیتان تغییرات جزئی بهوجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان میخواهد قدمهای کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگیتان ایجاد کنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض کنید.»
داستان گویایی هم در حکایتهای سرخپوستان وجود دارد که به خوبی تصویر این وضعیت را نمایش میدهد. سرخ پوستی از تبار پاسیاه این داستان را تعریف میکند:
در حالی که از نواحی صخرهای یکی از مناطق بالا میرفت، سرخ پوست دیگری را دید که به لانه عقابی رسید. تخمهای زیادی در لانه بودند ولی او موفق شد تنها یکی از آنها را بدزدد و به دهکده خودش ببرد. او تخم [عقاب] را در لانه یکی از مرغها قرارداد و پس از اینکه جوجه سر از تخم در آورد، بهدنبال مرغ مادر به راه افتاد و باور میکرد که خودش هم یک مرغ است. تمام روز را عقاب همانگونه که مرغان سر به زمین دانه میخوردند، راه میرفت و در میان آشغالها نوک میزد و کرمهایی برای خوردن پیدا میکرد.
یکی از روزها که عقاب دیگر بزرگ شده بود، پرنده عظیمالجثهای را دید که در آسمانها پرواز میکند. به سوی مادر مرغها رفت که چیزهای زیادی در مورد دنیا میدانست و پرسید: آن چه پرندهای است؟ مرغ پیر گفت: یک عقاب است. عقاب جوان گفت: اینگونه پروازکردن باید خیلی دلپذیر باشد و به آن پرنده بزرگ خیره شد. مرغ پیر گفت: بله، ولی تو باید پرواز کردن را فراموش کنی، چون تو یک مرغ هستی. عقاب در میان مرغها و آشغالها به زندگیاش ادامه داد.
بنابراین دیدگاه جهان و هستی محدود است، چون محدود میبینم و حدود را میبینم و دیوار میکشم در پناه دیوارهای پیش ساخته و سقفهای کوتاه میمانم. و محدود میبینم چون محدود میدانم و تا محدودهای میدانم. آنگاه که من محور جهانم پس جهان محدود به من، دانستههای من و تواناییهای ظهوریافته و نه حتی بالقوه من است. تا همانجایی گستره دارد که من میبینم و تا همانجا میرود که من میتوانم بفهمم. حال از دیدگاه اعراب بیابانگرد زمین همان کویر بود و از دیدگاه علم، انسان همین جسم.
اما یک ذهن خلاق یک ذهن باز است؛ ذهنی که میداند واقعیت دارای محدودیتها، مسائل و تناقضات و نقایص است اما خود، به آنها محدود نمیشود و باور دارد که ورای همه محدودیتها، نبودنها و نشدنها حقیقت بینقص و نامحدودی هست و راههایی برای رسیدن به آن و بهره بردن از نیروی بینهایتش که هر چیزی را ممکن میکند وجود دارد. او میداند و به تجربه و تفکر و مشاهده دریافته است که محدودیتها ساخته و پرداخته ذهنهای محدود و پر از دیوار است. باورهای در قفس و نگاههای شرطیشده محدودیتها را میسازند و در آن میزیند، همان را تجربه میکنند و همان را به سایرین میآموزند.
ایمان داشته باشید که میتوانید
حتی متخصصین و کارشناسانی که تفکر خلاق را تنها یکی از روشهای تفکر میدانند و یک شیوه فکر کردن تعریفش میکنند معتقدند و توصیه میکنند: «ایمان داشته باشید که میتوانید. یک حقیقت اساسی این است که برای انجام هر کار، باید اول ایمان پیدا کنیم که این کار، میتواند انجام شود. اعتقاد داشتن به اینکه کاری میتواند انجام پذیرد، ذهن را برای یافتن راه انجام آن به حرکت وامیدارد. وقتی به کاری ایمان داشته باشید، فکرتان راههای انجام آن را پیدا میکند.
این آزمایش، تنها یک نتیجه دارد و آن اینکه وقتی ایمان بیاورید که چیزی ناممکن است، فکرتان در پی دلایلی میگردد که این مطلب را اثبات کند؛ ولی وقتی ایمان حقیقی داشته باشید که کاری شدنی است، فکرتان راههای انجام آن را مییابد.
ایمان داشتن به امکان تحقق مسائل، در حقیقت جاده را برای راهحلهای خلاق، هموار میسازد؛ در حالی که ایمان داشتن به عدمتحقق آنها، تفکری ویرانگر است. این نکته را میتوان به تمام موقعیتها - چه بزرگ و چه کوچک - تعمیم داد. آن دسته از اقتصاددانانی که اعتقاد دارند رکودهای اقتصادی اجتنابناپذیر است، نمیتوانند راههای خلاقی برای شکستن این دور باطل در اقتصاد، پیدا کنند.
اگر اعتقاد به توانایی خود داشته باشید، میتوانید راههایی برای دوستداشتن یک فرد پیدا کنید. اگر اعتقاد به توانایی خود داشته باشید، میتوانید راهحلهایی برای مشکلات شخصیتان پیدا کنید. اگر اعتقاد به توانایی خود داشته باشید، میتوانید راهی برای خریدن خانهای بهتر که آرزوی خریدنش را دارید پیدا کنید. ایمان، نیروهای خلاق را آزاد میکند و فقدان ایمان، آن نیروها را به بند میکشد. برای نیل به تفکر خلاق، ایمان داشتن را یاد بگیرید.»
ایمان به نامحدود
از دیدگاه عرفا ایمان داشتن، تکیه به سرچشمه نامتناهی قدرت است و باوری خدشهناپذیر و محکم به حضور فعال او در امور. در واقع این نگاه به این حقیقت بازمیگردد که تو مخلوق خدایی که بینهایت است. او تو را بهصورت خود آفریده پس تو نیز نامحدودی اگر نامحدود ببینی. ایمان داشته باش اما نه بهخود که به خدای قادر خود. ایمان داشتن بهخود امروز هست اما شاید فردا نباشد اما او همیشه هست توانا و بینقص و حاضر.