همشهری آنلاین _ رضا نیکنام: روی زنگ در خانه عبارت جالبی نوشته شده: «منزل کافی، لطفاً زنگهای دیگر را نزنید.» این کار صاحبخانه برای این است که مبادا کسانی که با اهل این خانه کاری دارند به اشتباه زنگ خانه دیگران را بزنند و خدای ناکرده باعث ناراحتی همسایهها شوند. بانویی میانسال با چهرهای مهربان به استقبالمان میآید و ما را به داخل خانه راهنمایی میکند. در نگاه اول مبهوت میشویم از این همه سادگی! چشمان ما عادت ندارند به دیدن چنین خانهای و تو را میبرد به زمانی که هنوز مبلمان و تخت، پایش به هر خانهای باز نشده بود. خانهای آراسته، تمیز و مرتب با چند فرش ساده و چند پشتی که میتوانیم به راحتی به آن تکیه بدهیم و به خاطرات «طیبه کافی» بانوی هم محلهای که کوچکترین خواهر «شیخ احمد کافی» و متولد مهر ماه سال ۱۳۳۶ است، گوش کنیم و در این بین چند ماجرای جذاب و خواندنی که در اسناد و کتابهای تاریخی آمده را برایتان گردآوری کردیم.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
مرحوم «شیخ احمد کافی» در سحرگاه جمعه ۳۰ تیرماه ۱۳۵۷ بر اثر تصادف رانندگی به شکل مرموزی درگذشت. در این تصادف یک کامیون ارتشی با ماشین پژویی که او سوار آن بود و شخصی به نام «عنابستانی» رانندگی آن را به عهده داشت، تصادف کرد. برادر احمد کافی از احتمال کشته شدن او در آمبولانس توسط عوامل ساواک، سخن گفته است اما پس از گذشت ٤٤ سال از انقلاب هنوز ابهاماتی در مورد مرگ مشکوک شیخ احمدکافی وجود دارد. از «نعمتالهنصیری» سومین رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) نقل شده است که ماجرای تصادف بهدستور مستقیم خود محمدرضا پهلوی بوده است. به بهانه چهل و چهارمین سالگرد درگذشت شیخ «احمدکافی» سراغ «طیبه کافی» خواهر او در محله علیآباد در محدوده منطقه۱۶ رفتیم.
برادرم را یک دل سیر ندیدم
شاید نسل جدید او را خوب نشناسد اما کسانی که انقلاب را دیدهاند، میگویند شیخ احمد کافی یکی از وزنههای تأثیرگذار دوران مبارزات علیه رژیم پهلوی بود. کسی که هنوز سخنرانیهایش طرفدار دارد و به قول قدیمیها شیخ احمد کلید ورود به قلب جوانها را داشت. حالا کنار خواهرش یعنی کوچکترین فرزند خانواده کافی نشستهایم. خواهری که باوجود اختلاف سنی زیاد با برادرش، هنوز خاطرات بسیاری از برادر به یاد دارد. وقتی میخواهیم از آن روزها برای ما بگوید، آه بلندی میکشد و میگوید برادرم را یک دل سیر ندیدم و ادامه میدهد: «تازه جرقههای انقلاب خورده بود و برادرم بیشتر اوقات در خانه نبود. شبها به مسجد میرفت و روزها به منبر. گاهی مادرم اعتراض میکرد و میگفت قرار ما نبود که تو را نبینیم اما زبان خوشی داشت و زود از مادر دلجویی میکرد.»
«طیبه کافی» کمی مکث میکند و ادامه میدهد:«خیلی به هم وابسته بودیم. یادم میآید وقتی برای نخستین بار به ایلام تبعید شد، در یک تماس تلفنی ابراز دلتنگی کرد. بعد از آن دیگر طاقت نیاوردم و با خانواده راهی ایلام شدیم. چندروزی پیش او ماندیم تا رفع دلتنگی شود و کمی در محضرش باشیم.»
کافی نگاهی به عکس همسر شهیدش میکند و ادامه میدهد: «همسرم از دوستان نزدیک برادرم شیخ احمد بود. یک روز به خانه آمد و گفت خواستگاری برایت در نظرگرفتهام، فقط باید بدانی اگر در خانه پدرت از لحاظ مالی تأمین بودی، در خانه شوهر قرار نیست همینطور باشد. باید سازگار باشی! همیشه اعتقاد داشت اگر شخص مناسبی در اطرافتان هست، خودتان پیشنهاد ازدواج بدهید. مثل همیشه به حرفهایی که بالای منبر میزد، عمل کرد و ازدواج ما هم اینطور رقم خورد.» در بین صحبتها بهسادگی خانه اشاره میکنیم. لبخند شیرینی میزند و میگوید: «همیشه اگر برادرم چیزی را به مردم توصیه میکرد، ابتدا در خانه خودمان به اجرا درمیآمد. اگر میگفت فلان کار را نکنید، اول از همه اعضای خانواده را منع میکرد. حالا اگر من خانه پرزرق و برق فراهم کنم، پس نصیحتهای برادرم چه میشود که همیشه بر ساده زیستی تأکید میکرد؟ بهعلاوه اینکه خودش با وجود وضع مالی خوب، همیشه ساده زندگی میکرد و میگفت جلو خرجهای بیهوده را بگیرید. یادم میآید هیچوقت غذای زیاد در خانهاش پخته نمیشد و تجملاتی در منزلش وجود نداشت. حتی وقتی برادرهایم ازدواج کردند، آنها را به خانه خودش آورد. میگفت اینجا بزرگ است و میتوانیم همه درکنار هم زندگی کنیم.» خواهرمرحوم کافی ادامه میدهد: «نصیحت برادرم هنوز درگوشم است. او میگفت اگر میخواهی مردم به حرفهایت گوش کنند، اول از خودت شروع کن.»
دوست نداشت چراغ مهدیه خاموش بماند
بعید است تابهحال اسمی از مهدیه تهران به گوشتان نخورده باشد. مهدیهای که بیشتر اعیاد مذهبی و عزاداریها در آنجا با شور متفاوتی برگزار میشود. بد نیست بدانید این مهدیه یادگار شیخ احمد کافی است. روزگار درازی هم هست که از معروفترین مکانهای مذهبی پایتخت محسوب میشود. خانم کافی درباره ساخت این مهدیه میگوید: «برادرم مهدیههای زیادی در شهرستانها ساخت اما سال ۱۳۴۷ با کمکهای مردمی قطعه زمینی به مساحت ۴ هزارمترمربع در محله امیریه، روبهروی منزلش خرید و مهدیه تهران را ساخت. قبل از آن در خانه شخصیاش بساط روضه و دعا برپا میکرد. بیشتر اوقات هم به مجالس دعوت میشد اما بعد از ساخت مهدیه تأکید داشت که نباید چراغ مهدیه خاموش شود. اگر به برنامهای در شهرستان دعوت میشد، میگفت باید پنجشنبهها در مهدیه باشم.»
میدانیم برادرم را ساواک به شهادت رساند
«بارها ساواکیها به خانهمان ریختند. هرچه داشتیم وسط حیاط پخش کردند و به دنبال کتابها و یادداشتهای برادرم میگشتند. خانه ما آبانبار داشت؛ یادم میآید یکبار حتی آبانبار را هم ساعتها گشتند. پدرم مدیر مدرسه بود و اغلب سکوت میکرد اما مادرم آنها را نفرین میکرد.» خواهر مرحوم کافی ادامه میدهد: «یک تصادف مشکوک برادرم را از ما گرفت. ۳۰ تیر سال ۵۷ و شب تولد آقا امام زمان(عج) بود. امام خمینی(ره) دستور دادند که به خاطر کشتار قم توسط رژیم پهلوی، جشنی گرفته نشود. برادرم همان روز راهی مشهد مقدس و در یک تصادف مشکوک کشته شد. خیلیها میگویند تصادف ساختگی بود. بعدها مشخص شد رانندهاش یک ساواکی بوده اما چیزی که با چشمانم دیدم این است که وقتی با اعضای خانواده به صحنه تصادف رسیدیم، پیکر برادرم شسته شده و صحنه تصادف کاملاً از بین رفته بود. پیکرش را به سختی از عناصر رژیم گرفتیم و قرار شد او را بیسر و صدا به خاک بسپاریم که درست بعد از خاکسپاری راهپیمایی عظیم مردم مشهد شروع و شعار مرگ بر شاه بر زبانها جاری شد.»
دزدی که پیش شیخ توبه کرد و کاسب معتبر بازار شد
از خانم کافی میخواهیم خاطرهای از برادرش برای ما بگوید. او پس از کمی تأمل میگوید: «این خاطره را از برادرم شنیدهام. روزی درحال سخنرانی بود که جوانی نزد او آمد و اعتراف به دزدی کرد. جوان به برادرم گفته بود خلافکار است و آخرین دزدیاش، چراغ ماشین خود شیخ احمد بوده است. برادرم دست ایشان را گرفته و به بازار میبرد. به کاسبان بازار میگوید که این جوان از شما دزدی کرده و به خاطر من حلالش کنید. کاسبان بازار که از شجاعت جوان لذت میبرند، کمک کرده وکاری برای او دستوپا میکنند. شاید جالب باشد بدانید که آن جوانسالها یکی از کاسبان سرشناس و معتبر بازار تهران بود.»
خانهای آشنا برای نیازمندان و دردمندان
خانه شیخ کافی در علیآباد معروف است، خانهای که نیازمندان زیادی دستپر از آنجا برمیگردند. حالا خیلیها میدانند اگر گرفتار شدند، میتوانند در این خانه را بزنند و مشکلشان را مطرح کنند. خواهر مرحوم کافی میگوید: «نزدیک به ۲۷ سال است که در این محله زندگی میکنم. افراد زیادی من را میشناسند و بیشتر افراد من را بهواسطه احترام به برادرم مورد لطف قرار میدهند. در این سالها صندوق قرضالحسنهای در خانه راهاندازی کردهام تا گره از مشکلات هممحلهایها باز کنیم. اهالی محله هرچقدر که در توان داشته باشند، به این صندوق میدهند. نیازمندان را شناسایی میکنیم و با توجه به اولویت مشکلاتشان، به آنها وام میدهیم. آنها هم ماهانه مبلغ بسیار کمی از پول را به صندوق برمیگردانند.»
او ادامه میدهد: «با اینکه اداره این صندوق با من است اما بانی آن مردم هستند. چیزی که در این کار خیر برای ما اهمیت زیادی دارد، کمک به نیازمندان بدون باخبر شدن همسایههاست. ماه رمضان امسال ۱۲۰سبد کالا به خانوادههای نیازمند دادیم.»
علیآبادیها دلبسته مسجد محل
«علیآباد محله خوبی است. بافت مذهبی دارد و اهالی برای شهدا و خانواده آنها احترام خاصی قائلند.» خواهر شیخ کافی با بیان این مطلب میگوید: «موضوعی که در اینجا بسیار قابلتوجه است، استقبال مردم از مسجد علیآباد است. این استقبال بهاندازهای است که گاهی در مسجد جای نشستن نیست و این مسئله نشاندهنده مذهبی بودن مردم این محله است. البته بیشتر اهالی این منطقه بومی هستند و این یکی دیگر از نقاط قوت محله است.»
حرف و کلامش برای مردم حرمت داشت
قدیمیها هنوز هم نوای یا امام زمان(عج) شیخ احمد کافی را به خاطر دارند. نوایی که انگار در جان آنها طنین انداخته است. خیلیها اعتقاد دارند چیزی که او را از همردیفان خودش در آن زمان متمایز کرده بود، کمک به نیازمندان بود. برادرش حاج «حسین کافی» میگوید: «ایشان زیاد به منبر میرفت؛ بسیاری از هیئتها برای آمدن ایشان مبالغ زیادی در نظر میگرفتند اما قبولی این کار توسط شیخ احمد به چند دلیل بود. اول اینکه اعتقاد داشت نباید منبرها را خالی گذاشت و دوم اینکه میتوانست درآمدش را برای ساخت مسجد و کمک به نیازمندان صرف کند.» او ادامه میدهد: «گاهی در منبر اعلام میکرد که برای فلان مشکل نیاز به کمک مردمی است. مردم هم پول جمع میکردند و خیلی زود مشکل افراد حل میشد چون حرف شیخ احمد برای مردم حرمت و احترام داشت.»
با اعضای خانواده مهربان بود
از مرحوم کافی ۴ پسر و ۲ دختر به یادگار مانده است. فرزندانی که تبعید و بازجوییهای پدر توسط ساواک را شاهد بودند. «محسن کافی» فرزند دوم حاج احمد کافی است که از بین بچههایش، نخستین فرزند روحانی او به شمار میرود. محسن کافی در حوزه علمیه مشهد طلبه شده و بعد از آن وارد حوزه علمیه قم شده است. او درباره تأثیر شیخ احمد در زندگی شخصیاش میگوید: «۱۵ ساله بودم که ایشان از دنیا رفتند. ۸ ماه قبل از فوت پدرم، در حوزه علمیه مشهد طلبه شدم و تا سال۶۵ در آنجا ادامه تحصیل دادم.قطعاً تأثیر پدر در زندگی ما زیاد بوده است. ایشان تأکید زیادی به پرهیزکاری داشتند. عشق ایشان به خانواده مثالزدنی بود. با افراد خانواده بسیار مهربان بودند و ساعتهای زیادی در شبانهروز به مطالعه میپرداختند.»
دکان عرق فروشی که کتابخانه شد
نزدیک مهدیه تهران، سه، چهارتا دکان پایینتر، یک دکان عرقفروشی بود. شیخ کافی خیلی ناراحت بودکه جنب مهدیه، عرقفروشی است. یک روز هم از خانه بیرون آمد و دید یک مشت از این جوانهایی که نباید جلو دکانش باشند، هستند. پیرمردی ارمنی و عرقفروش بود که «آرشاک» صدایش میزدند. بنابراین یک بچه مذهبی را فرستاد و گفت برو ببین اینها چکار میکنند؟ آمد و گفت:حاجآقا این (آرشاک) میفرستد دنبال جوانهای مردم، وقتی میآیند آنجا، یک پیاله آبجو همینطوری و مجانی به اینها میدهد. یک ساندویچ همینطوری به آنها تعارف میکند. کباب برای اینها درست میکند، میخواهد اینها را مبتلا (به شرابخوری) کند و بکشد.
شیخ احمد کافی، یک روز این ارمنی را خواستش و آمد خانهشان. به او گفت من را میشناسی؟ گفت :«بله حاج آقا. شما سه چهار ساله اینجا تشریف دارید.» بعد به آرشاک گفت:«من سه تا پیشنهاد به تو میدهم؛ اول اینکه ۱۰ هزار تومان از پول آخوندیم که از کسی هم نمیگیرم، قربه الیالله به تو میدهم، تو در عوض، تغییر شغل بده یعنی خودت باش، دکانت هم باشد، فقط شغلت را عوض کن. دوم اینکه دکانت را بفروش؛ من از تو میخرم و سوم اینکه درب دکانت را میبندم.»
ارمنی در جواب گفت: «تغییر شغل که نمیدهم؛ دکان را هم نمیفروشم. حالا چطور میخواهی ببندی حاجی؟» شیخ به او گفت:«تو با یک کسی داری حرف میزنی که یک خردهای قانونها را هم میداند.» گفت: «چطور؟» پاسخ داد:«چندساله که قانون تصویب شده که پیالهفروشی ممنوعه! یعنی بطریبطری بفروشی طوری نیست ولی اگر در پیاله بریزی و بفروشی ممنوعه و تو اینجا پیالهفروشی داری. این جریمه دارد. به یکی از این بچههای مذهبی یک ماه ۲ هزار تومان حقوق میدهم، میگویم اینجا بایستد تا شراب ریختی توی پیاله، میگویم یک تلفن بکند کلانتری محل، بیایند جریمهات کنند. اگر جریمهات نکردند به مقام بالاترش شکایت میکنم، اینقدر پیگیری میکنم تا در دکانت را ببندم. من یک آخوند پاشنهگیر بالا کشیدهای هستم. در کارهای دینی عجیبم. به قیافهام نگاه نکن که شُل و وِل هستم، در این کارها (نهی ازمنکر) قرص هستم. در دین ما هم خرید عرق و هم فروش عرق و هم خوردن عرق و هم درست کردنش حرام است. هم کار کردن در کارخانه عرقفروشی و هم جنس به آن فروختن همه حرام است.» خلاصه اینکه در نهایت حرفهای شیخ احمد کافی به دل آرشاک نشست و با رضایت حاضر به فروش مغازه شد . دکان عرق فروشی آرشاک را ۵۰ هزار تومان خرید و آنجا به کتابفروشی اسلامی تبدیل و جای شیشههای عرق و شراب، کتابهای دینی چیده شد.
نظر شما