یک بار در آسمان و یک بار در زمین. این تولد دوم میتواند سالهای سال بعد از تولد اولش اتفاق بیفتد. میتواند هم هیچ وقت اصلاً اتفاق نیفتد. یعنی یک نفر تا آخر عمرش، همیشه همانطور که بود بماند و هیچ وقت احساس نکند که دوباره به دنیا آمده است! اما بعضیها هم مثل کرمی که اول کرم متولد میشود و بعد پیلهای به دور خودش میتند و بعد از مدتی پروانه بیرون میآیند، پروانه متولد میشود. پروانگی بعضیها را به چشم میبینیم.
بعضی ها توی یک دوره از زندگیشان از نظر نگاه به دنیا، تغییر می کنند. حسهایشان عوض می شود. چشمهایشان را می شویند و آن وقت دوباره متولد می شوند.
اما فقط تولد نیست که دوبار اتفاق میافتد. مرگ هم همینطور است. شاید این جمله پیامبرص را شنیده باشید که میگوید: «بمیرید قبل از آنکه بمیرید!.» جمله عجیبی است. سفارش میکند به یک جور مردن در زندگی. یک جور مردن عجیب که باید راهش را با زندگی کردن یاد بگیری. و لحظهای میرسد که هنوز عمرت به دنیاست، اما تو دیگر آن خود قبلیات نیستی. آن، تو، دیگر مرده است. تو انگار به یک مرگ عارفانه رسیدهای. رسیدهای به دنیایی که تا چشم کار میکند نور است. نور است و رنگ و موسیقی. انگار بهشت کوچکی از آن بهشت بزرگ را برای تو فرستادهاند روی زمین. زندگی در بهشت را از همین جا تجربه میکنی تا وقتی که به روزهای شیر و عسل رسیدی، قبلاً از آنها چشیده باشی و تنها با لبخند احوالپرسی کنی!
گاهی با خودم فکر میکنم منظور از آن تولد دوباره و آن مرگ قبل از مردن، دقیقاً یک چیز است. یا بهتر بگویم، تنها کسانی میتوانند قبل از فرا رسیدن لحظه مرگشان بمیرند که پیش از آن یک بار بعد از به دنیا آمدن جسمشان، دوباره متولد شده باشند. کسی که طعم تولد دوباره را چشیده باشد، میتواند طعم آن مرگ عجیب را هم پیش از مرگ بچشد.
برای این کار لازم است که زودتر به دنیا بیاییم. برای این که دوباره به دنیا بیاییم، باید تلاش کنیم. این به دنیا آمدن، شبیه آن تولد اولی نیست که تنها زمانش برسد و ما با گریه ای ناخوداگاه وارد دنیا شویم. این به دنیا آمدن، یک جور تولد با چشم و گوش باز است. هر کسی که بیشتر ببیند، بیشتر بشنود، بیشتر بفهمد، بیشتر عشق بورزد و صدای خدا را همیشه در دو قدمیاش احساس کند، زودتر به دنیا خواهد آمد!