به گزارش همشهری آنلاین، انصافی که یکی از محبوبترین کاراکتر دهه ۶۰ است، سالها در ایام نوروز میهمان خانهها شده است. به همین بهانه در روزهای پایانی سال سراغ این بازیگر هممحلهای ساکن تهرانپارس رفتیم تا خاطراتش را ورق بزنیم.
اول از همه برای ما بگویید که عمو نوروز درست است یا بابا نوروز؟
همان عمو نوروز درست است. ما در فرهنگمان عمو نوروز و حاجی فیروز را داریم. به حاجی فیروز به دلیل سیاه بودن و حساسیتهایی که برمیانگیزاند، زیاد نمیتوان پرداخت. عمو نوروز یکی از سمبلهای ایرانی است که با خود شادی به همراه میآورد و با همه نسلها ارتباط برقرار میکند و به آنها هدیه میدهد. بر اساس داستانهای کهن، ماجرا از این قرار است که ننهسرما خانهتکانی میکند و به انتظار عمو نوروز مینشیند. اما عمو نوروز زمانی به خانه ننهسرما میرسد که او خوابش برده و عمو نوروز سبد هدیهاش را که در آن نارنج هست بالای سرش میگذارد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
نارنج یک سمبل ایرانی و نماد کره زمین است. نارنج، تنها میوهای است که در فصل زمستان طاقت میآورد و حتی تا یکی دو ماه پس از رسیدن بهار هم روی درخت میماند. اگر این میوه را داخل آب بیندازید، دوسوم آن فرو میرود و یکسوم مابقی بیرون میماند، شبیه کره زمین که دوسوم آن را آب تشکیل داده است. نارنجی هم که در کاسه آب رها کرده و بر سر سفره هفتسین میگذارند به همین نشانه است. مردم ایران از ۳هزار سال پیش نارنج را نماد کره زمین میدانستند.
درباره آیین و سنتهای فراموش شده نوروز برایمان بگویید.
موضوعی که باید برای شما بگویم آن است که سنتها و آیین زیبایی داشتهایم که به مرور فراموش شده است. یادم میآید عیدی تمام بچههای آن زمان تخممرغهای رنگی بود. وقتی تخممرغ رنگی عیدی میگرفتیم از خانه بیرون میرفتیم تا با بچههای محله مسابقه تخممرغ رنگی برگزار کنیم. در این مسابقه تخممرغهایمان را به هم میزدیم. تخممرغ کسی که میشکست بازنده میشد و آن یکی برنده. برنده، تخممرغ را میگرفت و این کار تا جایی که تخممرغمان نمیشکست ادامه مییافت.
در انتهای بازی همه بچهها تخممرغهایشان را کنار هم میگذاشتند تا تمامی آنها بهطور مساوی بین همه تقسیم شود. آن روزها با همین بازی ساده درس گذشت و فداکاری را یاد میگرفتیم. راستش تمام نوروز پر بود از درسهایی که همه ما آنها را غیرمستقیم میآموختیم؛ از صله رحم گرفته تا حفظ حرمت بزرگترها. این درسها تا سیزدهبهدر ادامه داشت. وقتی همه فامیل با هم جمع میشدند و هرکس غذایی را که داشت در سفره میگذاشت از این مراسم درس برابری و گذشت را یاد میگرفتیم، اما متأسفانه الان بسیاری از آن سنتها فراموش شده است. مثلاً یکی از سنتهای فراموش شده این است که قبل از سال تحویل مادربزرگ و یا پدربزرگ خانواده آینه را بر میداشت و در مقابل هر یک از اعضای خانه نگه میداشت تا آنها یک سال گذشته خود را در آینه تصور کنند و به خودشان برای آینده بهتر قول بدهند اما الان از این رسم هم خبری نیست.
به یادماندنیترین عیدی که گرفتید چه بود؟
بیشتر عیدی من همان تخممرغ رنگی بود اما یکبار عموی مادرم به من یک سکه طلا داد. آن زمان من نمیدانستم سکه طلا یعنی چه؟ در دلم میگفتم چه عموی خسیسی دارم زیرا فکر میکردم او یک سکه ۱۰ شاهی به من داده است که حتی نمیتوانستم با آن یک بستنی بخرم. پدرم که ترسیده بود من آن سکه را بدهم و آبنبات بخرم، به من گفت بیا سکههایمان را عوض کنیم. او سکه من را گرفت و چند سکه دیگر به من داد که میتوانستم با آنها چند بستنی بخرم. این ماجرا همیشه در ذهن من است و تا مدتها با آن پدرم را اذیت میکردم و با هم میخندیدیم. آن روزها عیدیهای ما اصلاً جنبه مادی نداشت اما الان تمام عیدیها مادی شده است و اگر به بچهای پول ندهی انگار به او عیدی ندادهای که این اصلاً خوب نیست.
شما به بچههای فامیل عیدی چه چیزی میدهید؟
همانطور که گفتم بچهها الان فقط پول عیدی میگیرند و من هم به بچههای کوچک برای خوشحالیشان پول میدهم اما به نوجوانان فامیل کتاب هدیه میدهم زیرا باید تفکر کردن را گسترش داد.
بهترین عیدیای که دادید چه بود؟
در طول این سالها بهترین عیدی که دادم، اجرایی بود که با لباس عمو نوروز برای بچههای سرطانی، عقب افتاده ذهنی و نابینا داشتم. شاد کردن آنها بهترین عیدی بود که میتوانستم به آنها بدهم
حالا که از سنتهای قدیم حرف زدید برای ما از چهارشنبهسوری هم بگویید.
یادش بهخیر! مراسم چهارشنبهسوری الان به مراسم گذشته شباهتی ندارد. هر کدام از ما چهارشنبهسوری یک «شهردارچی» میشدیم. منظورم این است که خودمان از صبح روز چهارشنبهسوری به فکر تمیزی کوچه و محلهمان میافتادیم. با بچههای محله خیابان را جارو میکردیم. جویهای آب را تمیز میکردیم و درختان را هرس میکردیم تا از شاخ و برگ آن برای برپایی آتش چهارشنبهسوری استفاده کنیم. شب که میشد آتش برپا میکردیم وابتدا از بزرگترهای فامیل میخواستیم تا از روی آتش بپرند. با این کار هم به آنها احترام میگذاشتیم و هم به آنان میفهماندیم که هنوز هم همپای جوانان شاد و قوی هستند. بعد از آن هم مراسم قاشق زنی و شالاندازی را داشتیم که نوجوانان و کودکان الان هیچ اطلاعی از این مراسم ندارند.
شنیدیم که شما کارمند روابطعمومی مخابرات بودید. چه شد که سر از تئاتر درآوردید؟
من ابتدا در تئاتر فعالیت داشتم و بعد به استخدام مخابرات درآمدم. از کودکی به تئاتر علاقه داشتم. خانواده مذهبی داشتیم و پدرم به شدت مخالف فعالیت هنری بود. حتی به برادرم اجازه نداد در رشته تئاتر تحصیل کند اما من چندین بار که در مدرسه اجرا داشتم، خانوادهام را برای نمایش دعوت کردم تا متوجه شوند کار مبتذلی انجام نمیدهیم. من ۳ بار دانشگاه قبول شدم اما وقتی نتوانستم وارد دانشگاه شوم، به استخدام مخابرات درآمدم. آن هم در شیفت شب. دلیل آن هم این بود که بتوانم در طول روز به فعالیتهای تئاتری خود سروسامان دهم.
با جمله «خنده بر هر درد بیدرمان دواست» چقدر موافقید؟
۴۰ سال است که به این نتیجه رسیدهام. خنده اثر مثبتش را روی زندگی همه افراد میگذارد. من برای برخی از این افراد خاص تئاتر رواندرمانی اجرا کردهام و کاملاً به اثرات خنده بر حال و روحیه آنها پی بردهام.
در زندگی شخصی هم انسان خوش اخلاق و خندهرویی هستید؟
بله، البته همیشه در کارم جدی بودهام و سعی کردهام کارم را به نحو احسن انجام دهم. اگر کسی با من خوب برخورد کند من هم با او خوش اخلاق و مهربان خواهم بود.
۳۴ سال است که در محله تهرانپارس و نارمک رفتوآمد میکنید و بیشتر ساعات روزتان را در این محله هستید. نظرتان درباره این محلهها چیست؟
از وقتی که کار تئاتر را شروع کردم به این محله میآمدم. اغلب همدورهایهای من در این ۲ محله ساکن بوده و هستند و همین موضوع موجب شد تا من بیشتر ساعات روزم را در این محلهها باشم. من هر روز صبح با مینیبوسهای خطی و یا ماشین قدیمیام به فلکه اول میآمدم تا با همدورهایهایم در اینجا نمایش تمرین کنم و یا همراه آنها به محل دیگری برای تمرین برویم. از همان ابتدا نظم خاصی که در ساختمانسازی این ۲ محله وجود داشت برایم بسیار جالب بود. آن زمان به نظم شهری این ۲ محله اهمیت زیادی داده میشد. اما متأسفانه با گذر زمان و شلوغ شدن نارمک و تهرانپارس آن زیبایی و آرامش گذشته کمکم از بین رفت.
در حال حاضر مهمترین مشکل این ۲ محله چیست؟
به نظر من مهمترین مشکلی که در محدوده نارمک و تهرانپارس وجود دارد، دوربرگردانهای بزرگراه باقری است. من در هفته چند بار به این محلهها میآیم و ناگزیر باید از این بزرگراه استفاده کنم. به نظر من این بزرگترین مشکل این محدوده است. البته نباید از رسیدگی به فضای سبز این محدوده غافل شد. زیرا نارمک به واسطه میدانهایش شناخته شده است و اگر از فضای سبز این میدانها غافل شویم دیگر چیزی از نارمک باقی نمیماند. میدانهای نارمک قلب تپنده این منطقه است و روزگاری این محدوده به واسطه همین میدانهای سرسبزش به چشم میآمد اما حالا خبری از آن سرسبزی قدیمی نیست.
اگر روزی شهردار این منطقه شوید، چه کارهایی ا نجام میدهید؟
اول از همه زیرگذرهایی برای تقاطعهای مهم باقری ایجاد میکنم و دوربرگردانها را برمیدارم. بعد از آن ساماندهی میدانها را در اولویت قرار میدهم. من همه خانوادهها را ملزم میکنم تا به ازای تولد هر فرزندشان یک درخت مقابل خانه و یا حیاطشان بکارند. در گذشته این کار مرسوم بود و همه ما به همراه بزرگ شدنمان شاهد رشد درخت خود بودیم اما از این رسمها اکنون خبری نیست.
تا چه حد از وسایل حملونقل عمومی استفاده میکنید؟
اگر راستش را بگویم در صورت ضرورت از وسایل حملونقل عمومی بهخصوص اتوبوسهای تندرو استفاده میکنم زیرا مترو شلوغ است و تحمل آن عذابآور است. البته اگر تعداد ایستگاههای مترو بیشتر شود، دسترسی راحتتری به محلههای مختلف خواهیم داشت.
تاکنون در منطقه ۸ برنامه اجرا کردهاید؟
بله. تا ۲ سال پیش در میدان هفتحوض برنامه اجرا میکردیم. بیش از ۸ برنامه طنز را در این میدان اجرا کردیم که با استقبال بسیار خوب اهالی مواجه میشد. اما در حال حاضر هیچ اجرایی در این محدوده نداریم. اما با استقبال مدیریت شهری و مردم هنوز هم به اجرای برنامه در این میدان علاقهمند هستم.
با سامانه ۱۳۷ شهرداری تا چه حد آشنا هستید و آیا برای پیگیری مشکلاتتان با این سامانه تماس میگیرید؟
به محل زندگی و محلهای که با آن سروکار دارم اهمیت میدهم. معتقدم که مردم ابتدا باید مشکلات محلهشان را به مسئولان شهری منتقل کنند سپس انتظار حل آن مشکل را داشته باشند. من هر بار در محله مشکلی ببینم با این سامانه تماس میگیرم. حتی بعضی از روزها به ملاقات مردمی شهردارها هم میروم و پیگیر مشکل محلهام میشوم.
تا چه حد به رسم و رسوم قدیمی در همسایهداری پایبند هستید؟
تمام دغدغهام فراموش نشدن رسم و رسوم قدیمی و سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی است. هنوز هم وقتی درخت خانهام میوه میدهد، به رسم قدیم ظرفی از میوه برای همسایگان میبرم و بهعنوان نوبرانه تقدیمشان میکنم.
برای خرید به بازار میوه و ترهبار هم میروید؟
بله. اتفاقاً بازار میوه و ترهبار بلوار پروین جایی است که همیشه از آن خرید میکنم. قیمت مواد غذایی و میوه در ترهبارها مناسب است و برای بسیاری از ما خرید از این میدانها بهتر است زیرا دیگر هزینه اضافی برای خرید پرداخت نمیکنیم.
ارتباطتان با دوستان قدیمی چگونه است؟
هنوز هم به دوستانی که ۴۰ سال پیش با آنان کار میکردم، سر میزنم و با هم رفتوآمد داریم. دیگر همسایه و دوستان نزدیک جای خود. تا جایی که وقتم اجازه دهد به دوستان قدیمیام در این ۲ محله سر میزنم و جویای حالشان میشوم.
من جواد انصافی هستم
تولد: ۱۳۳۰ ـ شمیران
تخصص: نویسنده، کارگردان، بازیگر، مدرس تئاتر شادیآور، بازنشسته روابطعمومی مخابرات
تحصیلات: فوق دیپلم راه و ساختمان از مدرسه عالی فنی؛ سال ۱۳۵۶، گذراندن دورههای مختلف تئاتر و موسیقی در کلاسهای استاد مهرتاش، استاد فنیزاده، استاد جنتیعطایی، استاد خجستهکیا
اجراها: بازی در نمایش «از پا نیفتاده» در سال ۱۳۵۲ و نمایش «میراث» سال ۱۳۵۶
کارگردان و بازیگر در نمایش «ما را مس کنید»، «ماغ»، «جانشین»، «بمب»، «نمک و نمکدان» «زیرک و دیرک»، «مخابراتی».
نویسنده، کارگردان و بازیگر در میان پرده «عبدلی و اوستا»
بازی در میان پرده «عبدلی و میرزا»، «میوه ممنوعه» و سریال «فیتیله»
بازی در برنامه رادیویی «صبح جمعه با شما» سالهای ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۰
نویسنده، کارگردان و بازیگر در برنامه رادیویی «عصر جمعه» سال ۱۳۶۶
نویسنده و بازی در برنامه رادیویی «شما با رادیو تهران» سال ۱۳۸۷ـ ۱۳۸۵
نویسنده کتاب «سیاه بازی از نگاه یک سیاه باز» انتشار سال ۱۳۷۷
نظر شما