به گزارش همشهری آنلاین, این سرنوشت انسانهای اسرارآمیز بسیاری است که هیچوقت پرده از رازهای مربوط به آنها کنار زده نشد.
شاهد یوفوها
در تابستان ۱۹۴۷ «والتر هوت» به عنوان سخنگو در جوخه خنثی کننده بمب در منطقه «راسل» نیومکزیکو مشغول کار بود. هشتم جولای همان سال، به هوت دستور داده شد تا در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام کند ارتش آمریکا یک بشقاب پرنده در صحرا پیدا کرده است. این خبر اعلام شد اما خیلی زود، این خبر دوباره توسط ارتش تکذیب شد. به هوت گفته شد تا برای مردم توضیح دهد آنچه که ارتش پیدا کرده چیزی جز باقیمانده بالن هوایی نیست. این توضیحات، اعتراض رسانهها را برانگیخت و به این ترتیب تئوری راسل شکل گرفت.
هوت در این باره میگوید: «وقتی خبر دیده شدن بشقاب پرنده از رسانهها پخش شد همه دنیا دگرگون شد. من نیز بسیار نگران شدم. تلفنم مدام زنگ میخورد و از من توضیح میخواستند.»
هوت وقتی در پلیس مشغول کار بود ادعا کرد که هیچ چیز درباره سفینه نمیداند و اشتباهی خبررسانی کرده است اما وقتی بازنشسته شد ماجرا از زبان هوت کاملا تغییر کرد. او ادعا کرد که در ۱۵ سال آخر کار خود در راسل، بشقاب پرنده و اجساد آدم فضایی دیده است.
به ادعای هوت بشقاب پرنده به شکل تخم مرغ بود. آدم فضاییها نیز سرهای بلند و کشیدهای داشتند. سال ۲۰۰۷ پس از مرگ هوت، همه ادعاهای او در کتابی به نام «شاهد راسل:پرده برداری از ۶۰ سال سرپوش گذاشتن» منتشر شد.
مسینگ پیشگو
سال ۱۸۹۹، «ولف مسینگ» در «گورا کالواریا» در جنوب شرق ورشو لهستان متولد شد، وقتی به سن نوجوانی رسید ادعا کرد که قدرتی ماورائی دارد و میتواند آینده افراد را از طریق تله پاتی و زبان بدن پیشگویی کند، او برای اثبات ادعای خود جلسات بسیاری برپا میکرد.
بسیاری از مردم وقتی اشیاء باارزش خود را گم میکردند، نزد مسینگ میآمدند تا او با توانایی عجیبی که ادعا میکرد دارد پیدایشان کند.
وی برای پیدا کردن شئ گم شده، وانمود میکرد دچار حالتی مثل خلسه شده است و بعد هم ادعا میکرد که شی ء گمشده در فلان نقطه از شهر قرار دارد. افراد زیادی برای دیدن نمایشهای مسینگ صف میکشیدند و به این ترتیب او پس از جنگ جهانی دوم بسیار مشهور شد و حتی توجه افراد سرشناسی مانند آلبرت اینشتین و زیگموند فروید به او جلب شد. سال ۱۹۳۷، او مرگ آدلف هیتلر را پیشبینی کرد.
او گفت که اگر هیتلر روسیه را تهدید کند و به شرق برود، قدرتش را برای همیشه از دست خواهد داد. این پیام، هیتلر را بسیار عصبانی کرد تا جاییکه مسینگ مجبور شد از ترس جانش به روسیه فرار کند. وی در آنجا به نمایشهای حیرتانگیز خود ادامه داد. وقتی استالین، رهبر و سیاستمدار کمونیست شوروی سابق از حضور مسینگ در روسیه مطلع شد، دستور داد تا او را نزد وی ببرند، مسینگ برای اثبات ادعای خود میبایست نمایشی برای استالین اجرا میکرد. او در حضور استالین، به یکی از بانکهای روسیه رفت، کاغذ سفیدی به صندوق دار داد و مقدار زیادی پول از او گرفت و بعد گفت که با قدرت ذهن خود صندوقدار را مجبور به این کار کرده است.
پس از این نمایش موفق، مسینگ مدرس اداره اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی سابق «کا. گ. ب» شد.
مسینگ زندگینامهای درباره خودش به نام «درباره خودم» نوشته است. او در این کتاب آورده که توانایی او هیچ ربطی به داشتن قدرت ماورایی ندارد. این مرد عجیب سال ۱۹۷۴ از دنیا رفت و سئوالهای بیپاسخ درباره مسینگ وی را هرچه بیشتر تبدیل به یکی از اسرارآمیزترین افراد روی کره زمین کرد.
هم کوتوله، هم غول پیکر
«آدام رینرسا»، در سال ۱۸۹۹ در اتریش متولد شد. او ۱۹ سال بیشتر نداشت که پزشکان تشخیص دادند نسبت به سنی که دارد طول قدش بسیار کوتاه است. رینر در سن ۲۱ سالگی یک متر و هجده سانتیمتر قد داشت، او جوانی بسیار لاغر و ضعیف بود ضمن اینکه نشانههای کوتولگی در او کاملا هویدا بود. به رغم جثه کوتاه رینر، او پاهای بسیار بلندی داشت. سال ۱۹۲۰ رینر به طرز عجیب و غریبی شروع به رشد کرد. دستها و پاهایش بزرگ و بزرگتر شد و از سلامت جسمیاش روز به روز کاسته میشد.
او حتی بیناییاش را از دست داد و بدتر اینکه دیگر نمیتوانست راه برود و یا چیزی بخورد. سال ۱۹۳۰ طول قد آدام رینر به دو متر رسید. به تشخیص پزشکان، رینر توموری در غده هیپوفیز خود داشت که باعث میشد هورمون رشد در بدنش بیش از حد ترشح شود. وی تحت عمل جراحی قرار گرفت تا تومور را از سرش خارج کنند اما این عمل جراحی مانع رشد بیرویه رینر نشد تا اینکه او سال ۱۹۵۰ در حالیکه تا دو متر و ۳۴ سانتیمتر رشد کرده بود از دنیا رفت. نام آدام رینر در کتاب گینس به عنوان متغیرترین قد و قامت به ثبت رسیده است. او تنها انسان روی کره زمین است که هم کوتوله و هم غول پیکر بود.
مردیکه شلیک نکرد
پنجم ماه می۱۹۷۹، مردی به نام «ریموند لی هاروی» توسط سرویس اطلاعاتی آمریکا دستگیر شد. این مرد اسلحهای را در لباسش پنهان کرده بود و مامورهای مخفی ده دقیقه پیش از اینکه سخنرانی جیمی کارتر در لس آنجلس آغاز شود او را دستگیر کردند.
هاروی، ۱۵ متر با محل سخنرانی کارتر فاصله داشت که دستگیر شد. او در بازجویی پلیس اعتراف کرد یکی از چهار نفریست که وظیفه کشتن رئیس جمهور را طبق یک نقشه برعهده دارند. وظیفه او در این نقشه، شلیک هوایی بود تا ترس و وحشت ایجاد کند و نفر دوم بتواند به کارتر شلیک کند.
نفر دوم اوسوالدو اسپینوزا اوتیس بود، او پس از دستگیری قبول کرد که همراه هاروی است اما نقشه قتل کارتر را نپذیرفت.
ریموند لی هاروی، سابقه بیماری روانی داشت، برای همین در ابتدا پلیس تصور میکرد ادعای او ساختگی است اما با وجود چند شاهد، این مسئله جدی گرفته شد.
ماجرای ترور کارتر از سوی رسانهها بسیار مورد توجه قرار گرفت اما به همان سرعتی که این خبر جان گرفته بود از اذهان عمومی پاک شد. به این ترتیب جزئیات اسرارآمیز بسیاری از لی هاروی باقی ماند که هیچوقت به نتیجه نرسید. پس از رسیدگی کامل به این پرونده، از هاروی و اوتیس رفع اتهام شد و هر دو را آزاد کردند.
جاسوس روسی
سال ۱۹۳۴، «کارل کوچر» در چکسلواکی متولد شد. وقتی ۲۸ ساله بود، به سرویس اطلاعاتی چک پیوست.
در اواسط دهه ۱۹۶۰، کوچر به آمریکا مهاجرت کرد و از دانشگاه کلمبیا در رشته فلسفه فارغالتحصیل شد، بعدها کوچر در سازمان جاسوسی آمریکا مشغول به کار شد و سپس به عنوان جاسوس برای اتحاد جماهیر شوروی کارش را آغاز کرد.
او از معدود افرادی است که به عنوان جاسوسی از روسیه موفق شد به سازمان اطلاعات آمریکا نفوذ کند. بخش اعظمی از زندگی کوچر هیچوقت فاش نشد.
اینکه چه چیزی باعث شد تا سی آی ای- سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا- متوجه جاسوس دو جانبه بودن کوچر شود معلوم نیست اما سال ۱۹۸۴ او به جرم جاسوسی دستگیر شد.
سی آی ای تلاش بسیاری کرد تا کوچر به عنوان جاسوس آنها علیه روسیه، تغییر موضع بدهد اما او دیگر چندان مورد اعتماد هیچ یک از دو کشور نبود.
در تحقیقات درباره کوچر اف بی آی یک اشتباه مرتکب شد و همان اشتباه شانس آزادی کوچر بود.
در یازدهم فوریه ۱۹۸۶ آمریکا کوچر را با یکی از جاسوسهایش که شوروی دستگیر کرده بود معاوضه کرد. وقتی کوچر به چکسلواکی بازگشت به عنوان یک قهرمان شناخته شد و به او مقام دولتی دادند. پس از سقوط کمونیسم در شوروی، اطلاعات کمی از زندگی کوچر منتشر شد و زندگی این جاسوس برای همیشه در ابهام قرار گرفت.
خون آشامها در شهر
در اوایل قرن هجدهم مردم جنوب شرق اروپا به وجود خون آشام اعتقاد داشتند. خونآشامها مشکل اصلی جوامع اروپایی خصوصا ترانسیلوانیا شده بودند. خیلیها گورها را میکندند تا اجسادی که به خون آشام بودن آنها مشکوک بودند را کاملا از بین ببرند. حتی خیلیها ادعا میکردند مردگان را در سطح شهر دیدهاند که به مردم حمله کرده و خون آنها را مینوشند، ترس و وحشت سراسر اروپا را فراگرفته بود، «پیتر پلوگوویتس» و «آرنولد پائول» دو نفر از مردم شهر بودند که ادعا میشد خون آشام هستند. سال ۱۷۲۶، آرنولد پائول در روستایی نزدیک رودخانه موراوا از دنیا رفت، هنوز از مرگ او مدت زیادی نمیگذشت که مردم ادعا کردند وی را زنده در شهر دیدهاند.
این خبر در صربستان ترس و وحشت زیادی برپا کرده بود به طوری که از ارتش اتریش دو پزشک به نامهای گلاسر و فلوکینگر، برای کمک به صربها دعوت شدند. تحقیقات این دو پزشک نتیجه شگفتانگیزی داشت. آنها وجود خون آشامها را تایید کردند. در گزارش آورده شده بود که جسد آرنولد پائول، باعث مرگ چهار نفر شده است. وقتی جسد پائول نبش قبر شد کاملا سالم بود و هیچگونه پوسیدگیای در آن دیده نمیشد. حتی خون تازه در رگهای او جریان داشت. بنابراین دو پزشک اتریشی نتیجه گرفتند پائول یک خون آشام است. به این ترتیب، مردم محلی قلب پائول را از سینه خارج کردند و جسد او را سوزاندند. چند سال از این ماجرا میگذشت اما در این مدت ۱۷ نفر به قتل رسیدند که مرگ همه آنها به پائول نسبت داده شد. ماجرای باورنکردنی پائول در مجله لندن ژورنال در تاریخ یازدهم مارس ۱۷۳۲ به چاپ رسید.
نظر شما