همشهری آنلاین- سمیرا باباجانپور: انتهای بلوار کشاورز، ابتدای خیابان جمالزاده، بنبست سرو خانهای از محمدعلی سپانلو به یادگار مانده که سال ۱۳۸۲ وقتی هنوز زنده بود به خواست و پیگیری خودش ثبت ملی شد. خوب میدانست که این خانه ارزشمند است. آن چنانکه خودش گفته بود: «سی سال است که در خانهای در خیابان جمالزاده زندگی میکنم. در این خانه که از محل بازخرید سالهای خدمتم در بخش خصوصی خریدهام(یعنی حقوق بازنشستگی ندارم)، هزاران صفحه نوشتهام و درعینحال اینجا محفل فرهنگی کوچکی بوده است برای کمک به نوقلمان و یاریگرفتن از تجربههای نسل پیشین.»
اگرچه خانه از نظر معماری مربوط به خانههای دوره پهلوی دوم است اما بیشتر هویتش را مدیون شاعری است که سالها با عشق در آن زیست و محفل دوستانی بود که همه از شاعران نامدار معاصر بودند.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
سپانلو عاشق تهران بود. با اینکه همسر و فرزندانش به خارج از کشور رفته بودند ولی او دوری از تهران را تاب نیاورده و مانده بود. همین علاقه انگیزه نوشتن بیش از ۵ هزار صفحه از تهران میشود. شاعری که کسی مثل او از تهران نگفته و ننوشته است.
۲۱ اردیبهشت فرصتی است برای یادمان مردی که بسیاری از خاطرات تهران را در اشعارش ماندگار کرده است و این لطیفترین و اعجازانگیزترین شکل از تاریخ یک شهر است که در قالب شعر ماندگار میشود.
وقتی مینویسد: « من از بچههای خالص تهرانم، عکسهایی از پنج پشت پدران من هست که همه تهرانی بودهاند.» غرور و تعلق را میتوان در کلماتش حس کرد.
آغوش مادرانه تهران
محمدعلی سپانلو بیش از ۴۰ سال از تهران نوشت. به گفته خودش از ۲۰ سالگی سرودن درباره تهران را آغاز کرد. برای او تهران سرشار از توصیف و ایهام و ایجاز بود. اینکه بتوانی از شهری دودی و خسته و پرهیاهو اینگونه بسرایی تنها از طبع لطیف شاعرانه برمیآید. او چه جذاب تهران را وصف میکند وقتی مینویسد: « «من شهر تهران را چون زنی زیبا و پُرشکیب دیدهام که هر چه بر سرش میآورند باز هم طاقت میآورد.»
و دفاع جانانه او از تهران هم خواندنی است آنجا که میگوید: «زمانی تهران در اذهان منفور شده بود و بعضی میگفتند در تهران اجحاف و دروغ وجود دارد؛ انگار که شهر خودشان سمبل صداقت بوده است. من پاسخ میدادم که صداقت و بیصداقتی در همه شهرها هست، اما در تهران برای شما امنیت وجود دارد؛ چون در هیچ شهری نمیتوانید به اهالی آن بد بگویید، اما در مورد تهران هرچه که بگویید، کسی کاری با شما ندارد.»
سپانلو عاشق زادگاهش بود و زادگاهش را خوب میشناخت. او با کلمات تهران دیروز و امروز را چنان ترسیم میکند که گویی کتاب تاریخ را ورق میزنی. اوج تهران نویسی او در اشعار کتاب «خانم زمان» نمایان است. این مجموعه یکی از درخشانترین منظومههای شاعر است. او در منظومه «خانم زمان» تاریخ تهران معاصر را از دوره پهلوی اول تا روزگار جاری مرور کرده و یک گزارش شاعرانه میدهد.
محمدعلی سپانلو تهران را تپش اجتماعی ایران معرفی میکند و تهران را همچون مادری می داند که با آغوش باز همه را در خودش میسپارد اما فرزندان همه ناسپاسی میکنند.
غیرت تهرانی شاعر تهران
بدون شک هیچ هنرمندی مانند سپانلو تاریخ معاصر تهران را در آثارش بازتاب نداده است. لالهزار قدیم، کافهها و حتی مسابقات فوتبال دهه ۴۰ و کرکره آبی و قرمزهای پایتخت، همه در شعر او نمایان است. همه اینها بخشی از زندگی اجتماعی تهران است که در آثار سپانلو میبینیم.
خودش میگوید: «من ۴۰ سال است که درباره این شهر مینویسم. از روزهایی که هنوز اسب در این شهر تردد میکرد. یادم میآید کافه «فیروز» مخصوص افرادی بود که پول کمتری داشتند و پولدارترها به کافه «نادری» میرفتند. یکبار یک دوست خارجی به من گفت این شهر تهران شما هیچچیز ندارد. به او گفتم زیر این شهر یک تاریخ وجود دارد و آن «راگا» یا همان «ری» است که قدمتش به ۳ هزار سال پیش میرسد؛ خیلی قدیمیتر از شهرهای شما. ما روی دیو و ضحاک نشستهایم. تا وقتی با تاریخ زندگی کنیم، میتوانیم در این شهر زندگی کنیم.»
جنهای تهران کجا رفتهاند؟
از نظر او تهران شهر عجیبی است، شهری که داستان و قصههایش از خانههای ناموزون و نازیبایش بیرون زدهاند. او مینویسد: « تهران شهر عجیبی است و درباره محلههایش حرفوحدیثهایی است که هر کدام میتواند داستانها باشد، مثلاً در دزاشیب خانهای هست که کسی اجارهاش نمیکند و یک بنده خدایی فکر کرده بود آنجا گنج هست و وقتی رفته بود صدای موسیقی شنیده بود که وقتی به همه اتاقها سر میزند، میبیند خبری از ارکستر نیست.
متأسفانه خیلی از ساختمانهایی که امروز در تهران ساخته میشوند، هویت ندارند و اصلاً زیبا نیستند. به یکی از معمارها میگفتم آن حاجی و کارفرمایی که به تو سفارش ۱۰ طبقه داده، دیگر به شکلش که کاری ندارد، حداقل تو آن را زیبا بساز. بهتازگی کنار خانه ما یک ساختمان ۱۱ طبقه ساختهاند که اصلاً زیبا نیست، تازه با چراغهای قرمز آن را تزیین کردهاند که والله شبها مانند عشرتکده دراکولا میشود. بعضی از محلات تهران مانند نارمک در قدیم جن داشتند که در خانهها رفتوآمد داشتند و در و پنجرهها را به هم میزدند. بعدازاین همه ساختوساز معلوم نیست این جنها کجا رفتهاند؟ »
در نهایت شاعر تهران اعتراف میکند که تهران را با همه این تناقضها دوست دارد و مینویسد: «تهران را حالا هم به خاطر تناقضهایش دوست دارم. خیابان باریکی بود بهموازات شمیران که ما به آن میگفتیم خیابان عشاق. حالا اتوبان صدر آمده و یکتکه از آن را بریده است. من اما این راه را دوست دارم. آینده و گذشته باهم است. از روی پل حافظ که رد میشوی روی پشتبام خانهها لباسهایی است که انگار با بادِ دوره ناصرالدینشاه خشک میشود. من این همزمانی گذشته و آینده را دوست دارم.»
قایقسواری در تهران
شاعران و هنرمندان شهرها را از آن خود میکنند. شهر سنپترزبورگ از دل یک باتلاق درآمد؛ یعنی تزار روس یک منطقه باتلاقی را کوبید و شهری بنا کرد و شاعر بزرگی به نام پوشکین هویت و اعتبار ادبی و هنری به این شهر داد. اورهان پاموک به شکلی از استانبول نوشته است که با خواندنش گویی وجببهوجب شهر را لمس میکنی. سپانلو هم شاعر تهران است. همانگاه که با دفتر شعر «قایقسواری در تهران» خواننده را به تهران گردی شاعرانه می برد و در کتاب شعر «خانم زمان» تاریخ یک شهر را میسراید.
برای یک تهرانی دوستداشتنی
محمدعلی سپانلو در ۲۹ آبان ماه ۱۳۱۹ در خیابان ری، کوچه آصف در تهران به دنیا آمد. در این شهر به مدرسه دارالفنون رفت و از دانشکده حقوق دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. برای تهران شعر سرود و زیر آسمان همین شهر به تاریخ بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۴ درگذشت.
نظر شما