بعد تو هستی و من... بعد تو فکر میکنی... بعد که تنها میشوی.
این قدر سخت:
بیرمق شده بودی. یادت رفته بود که تغییر و تحول لازمه زندگی است. یادت رفته بود توی عید چه کار میکنیم؟ این را من پرسیدم.
1- تا صبح بیداریم. (محمدرضا، 17 ساله)
2- تلویزیون دیدن ممنوع نیست. (آیسانا، 16 ساله)
3- توی همه خانهها بالاخره میوه و شیرینی و آجیل هست. (نگار ،13 ساله)
4- بدم میآید که همه چیز بیبرنامه میشود. (زهرا، 14 ساله)
5- همه فامیل را در عرض دو روز پنج بار میبینیم. (محمد، 16 ساله)
6- هیچکس توی چَت نیست. (غزال، 16/5 ساله)
7- خیابانها خلوت است. (امیر محمدی، 16 ساله)
8- برنامههای تلویزیون خیلی کسلکننده میشود، همهاش توی همه شبکهها مجری میبینیم. (رویا، 16ساله)
9- فوتبال بیفوتبال، چون هیچکس توی محل نیست. (امیررضا ،15 ساله)
آن ور ماجرا:
عید، خیلی خوب است. همه چیز تغییر میکند. از یک نواختی در میآیی. حرصت میگیرد که یعنی چه؟
سولماز: من نمیفهمم یعنی چه که ما یک سال فامیلها را نمیبینیم و در عرض یک هفته همه دور هم هستند و خوشحالند. چرا این اتفاق در طول سال نمیافتد!؟
کمی آن ورتر:
عید تغییر میدهد عادتهای ما را ؛ عادتهای خوب و بد ما را . دیگر همه میدانند زندگی
یک نواخت چهقدر کلافهمان میکند و سالی یکبار عید همه چیز را برای خودش به هم میریزد. فکر کن که 60 سال عمر کنی. حرص نخوری. فامیلها را نبینی. همیشه 11 شب بخوابی و شیرینیهای مختلف را امتحان نکنی.
فکر کن... فکر کن... ببین بیتغییر، زندگی چهقدر کلافه کننده میشود. خوبی عید، تمیزی نیست، عیدی و حتی دیدن اقوام هم نیست، خوبی عید، تغییر است؛ تغییر!