چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۵:۲۵
۰ نفر

زهیر توکلی: در واپسین صفحات «از دستور زبان عشق» با یک رباعی عجیب مواجه می‌شویم.

 شاعر، نمایشگاهی را روایت می‌کند که خود یکی از بازدیدکنندگان آن بوده و پس از بیرون آمدن از نمایشگاه، زمزمه او و سایر بازدیدکنندگان با هم، ‌چنین است:

نمایشگاه
انگار حباب را تماشا کردیم/  یا رقص سراب را تماشا کردیم
در پرده نه طرحی و نه تصویری بود    /    تنها خود قاب را تماشا کردیم

گزارش بیت اول، با تردید بیان می‌شود:

انگار حباب را تماشا کردیم     /     یا رقص سراب را تماشا کردیم

بلافاصله این سؤال پیش می‌آید که مگر حباب را که حاصل حرکت، جوشش، فوران و سیلان آب است و حیاتش برآمده از همین «بی‌چارچوبی» آب است، می‌شود قاب گرفت و در نمایشگاه گذاشت؟ یا سراب را که اصلا در بیابان بی در و پیکر و در تابش خورشید «بی‌در همه جا» به وجود می‌آید (توهم می‌شود؟) را می‌شود قاب کرد؟ اصلا خود سراب، وقتی از دور دیده می‌شود، انگار، آبی است در جوشش و تصاعد، پس چگونه آن را در قاب تصور می‌شود کرد؟ حباب هم اگر دقت کرده باشیم، در چرخش است، می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد تا بترکد و نیست شود، اگرچه پیش از آن هم چیزی نبوده  جز توده‌ای هوا که روی سطح آب و در اثر حرکت آن برآمده بود. در پاسخ این سؤال، بیت دوم را می‌خوانیم:

در پرده نه طرحی و نه تصویری بود   /    تنها خود قاب را تماشا کردیم

راوی، گزارش بیت اول را پس می‌گیرد و اصلا به این صرافت می‌افتد که این نمایشگاه، نمایش هیچ بوده است و ما عملا قاب‌هایی در طرح و اندازه‌های مختلف را (آن‌طور که در همه نمایشگاه‌ها، قاب‌ها اندازه و شکل یکسان ندارند) تماشا کرده‌ایم که پرده آنها سفید و برهنه از هر طرح و تصویری بوده است؛  قاب‌هایی که هیچ را قاب کرده بودند.

لابد تجربه کرده‌ایم که وقتی ناراضی از تماشای یک فیلم از سینما بیرون می‌آییم، می‌گوییم: «بابا، هیچی نداشت این فیلم» یا وقتی از یک نمایشگاه نقاشی که رابطه‌ای با آن برقرار نکرده‌ایم، خارج می‌شویم، به هم می‌گوییم: «ای بابا، چیزی نداشت که...»  از این منظر که یک منظر عینی و عملی صرف است، می‌بینیم که رباعی، ترجمه شاعرانه‌ای از همان «ای بابا... چیزی نداشت که...» ارائه داده است.اما کار به اینجا ختم نمی‌شود.

این نمایشگاه و آن وازدگی از تماشای قاب‌های آن،  حس بازی خوردگی، احساس سر کار رفتن و در یک کلام «هیچ نفهمیدن» از نمایشگاه، در کادرهای بزرگ‌تر و نماهای وسیع‌تر مجرب بوده و هست و خواهد بود.آیا «قاب» ممکن است اشاره به ایدئولوژی داشته باشد که همه چیز را در چارچوب «باید و نباید» و ارزش‌گذاری‌های معطوف به عمل خود، می‌بیند؟ با این تأویل، این رباعی روایت یک شکست است و منادی «عجز»ی است که بشر در فهم دارد و اشعار قیصر، هرقدر به این اواخر نزدیک شده، بیشتر حاصل این ندا بوده است.

آیا وقتی شاعر می‌گوید: در پرده نه طرحی و نه تصویری بود  می‌شود «در پرده» را قید گرفت و مصراع را این‌گونه خواند که پشت پرده  این طرح و تصویری که در قاب‌ها دیدیم، «هیچ» چیز دیگری، «در کار» نبود یا ما نفهمیدیم؛ نفهمیدیم که نقاش این قاب‌ها، چه در سر داشته است و برای ما این سؤال «در پرده»  ماند برای همیشه... .

با این نگاه، این رباعی از جنس رباعیات «خیامی» است البته با این تفاوت که نهایتا حامل پذیرش است نه حامل عصیان:    تنها خود قاب را تماشا کردیمآری، تنها تماشا کردیم؛ قاب را با تصویری که نفهمیدیم حباب بود؟ سراب بود ؟  که  اصلا شاید همین «سراب» هم در این «کویر» از هیچ بهتر باشد:

حتی اگر نباشی می‌آفرینمت    /    چونان که التهاب بیابان سراب را

کد خبر 76926

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز