به گزارش همشهری آنلاین، اینجا تکیه چال است. قدیمیترین تکیه تهران که به گفته اهالی دولاب بوی اصالت میدهد، باصفاست و این را از صفا و مهربانی مردمانش گرفته است. حال خوشی دارد و هر تازه واردی با پا گذاشتن به آن، سبکبالی را حس میکند. در و دیوار سیاهپوشش با پرچمهای رنگارنگی که نام اهلبیت(ع) بر آن نقش بسته، حال و هوای خیمه امام حسین(ع) را برای هر عزاداری تداعی میکند. از خشت خشت این بنای قدیمی صدای گفتوگوی کسانی میآید که تاریخ انقلاب اسلامی ایران را رقم زدند. نواب صفوی، فداییان اسلام، حاج آقا حقپناه، مرحوم کافی و همه کسانی که از دست رژیم پهلوی فراری بودند. روی منبر ۷ پلهاش چه بزرگانی سخنرانی کردهاند، حاج اسماعیل دولابی و شیخ علی متبحری که هر کدامشان گنج این محله بودند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
حاج جواد متبحری /متولی تکیه چال
کفشدار آقا هستم
جواد متبحری، یکی از افراد سرشناس دولاب است و در واقع امین اهالی محله به حساب میآید. ۵۳ سال دارد و از ۱۰ سال پیش رسیدگی به امور تکیه را عهدهدار شده است. میگوید: «پدرم متولی اینجا بود. سال ۸۵ که مرحوم شد اهالی محله من را به جای ایشان انتخاب کردند.» میگوید که ۴۰ سال کنار دست پدرش آداب هیئتداری و رسیدگی به امور تکیه را یادگرفته است. این پیرغلام دفاتر حساب و کتاب حسینیه را از سال ۱۳۳۳ در اختیار دارد و همه را بایگانی کرده است. متبحری ادامه میدهد: «این تکیه هیئت امنایی اداره نمیشود. شخصاً برای کارها تصمیم میگیرم. هرکاری که صلاح باشد انجام میدهم و تا جایی که در توان دارم سعیام بر این بوده است که خواسته مردم را در نظر بگیرم.» هیئتداری او مثل پدرش است، روش او را اجرا میکند. منظم و دقیق. کلامش نفوذ دارد و کارهای حسینیه را خوب مدیریت میکند. میگوید: «من در اینجا کفشدارم و به این کار افتخار میکنم. خودم کیسه کفش به دست مردم میدهم. در کنارش جارو هم میزنم.» به گفته این پیرغلام، تکیه چال موقوفات نداشته و هزینه هیئت با نذورات اهالی تأمین میشود. او میگوید: «در مکتب اهلبیت(ع) رعایت ادب شرط اصلی است. در اینجا سمت و منصب مهم نیست. همه با نیت خدمت به آقا کمک میکنند.»
تکیه چال و حوادث انقلاب اسلامی
به اعتقاد حاج جواد، تکیه چال، محل شکلگیری بخشی ار وقایع انقلاب اسلامی است. او میگوید: «در همینجا نوار سخنرانی امام خمینی(ره) تکثیر میشد. شیخ احمد کافی صمیمت خاصی با پدرم داشت. از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۶ در همین تکیه منبر میرفت. کافی مریدان زیادی داشت. در اوج خفقان آنقدر جمعیت زیاد میشد که ما بیرون از تکیه فرش پهن میکردیم.» او تعریف میکند: «سال ۴۲ بود. هیچ هیئتی حق راه انداختن دسته سینهزنی نداشت. اما پدرم این کار را کرد. عکس امام خمینی(ره) را جلو نخل زده و در محله راه افتاد. سربازها و ژاندارمها دسته را محاصره کردند. پدرم مرد بانفوذی بود. ماجرا را فیصله داد.»
تالاری به سقف ضربی
معماری منحصربهفرد تکیه چال بیانگر این نکته است که معمار آن در کارش مهارت خاصی داشته است. این بنا با وسعتی نزدیک به ۶۰۰مترمربع به گونهای ساخته شده که هیچ ستون نگهدارندهای ندارد. حاج جواد توضیح میدهد: «برای این تکیه ستون در نظر گرفته نشده چون وقتی علامت و نخل وارد تکیه میشود دور میچرخد و اگر ستون باشد این کار میسر نیست.» معمار این بنای قدیمی فردی به نام حاج حسن قلیونی است. هنر دست او در ساخت تالار به اوج میرسد. حاج جواد سقف ضربی طاق را نشان میدهد و میگوید: «در سقف این تالار تیرآهنی به کار نرفته است و آجرها با ساروج در کنار هم قرار گرفتهاند.»
کربلایی کاظم متبحری، جد پدری
مؤذن خوش لهجه دولاب
کربلایی کاظم متبحری معتمد محله دولاب بود. ۷۰ سال روی مناره مسجد دولاب اذان میگفت. او از همان دوران کودکی در تکیه چال حضور پیدا کرد و پرورش یافت و بعد هم خودش خدمتگزار این خیمه شد. جواد متبحری میگوید: «به پدربزرگم، کل کاظم میگفتند. صدای رسایی داشت. آن موقع اینجا بیابان بود وقتی اذان میگفت صدایش به همهجا میرسید. آن موقع رادیویی در کار نبود. از طریق اذان پدربزرگم، مردم زمان را میفهمیدند.»
احمد متبحری / پدر
کسی که بنای ساخت حسینیه را گذاشت
احمد متبحری وقتی مرحوم شد، ۷۴ سال داشت. او از همان دوران جوانیاش حساب و کتاب حسینیه را برعهده گرفت و به قول معروف متولی تکیه شد. حاج جواد میگوید: «پدرم در بازار ترهبار کار میکرد و از متمولان زمان خودش بود. همچنین به سبب فصاحت کلامی که داشت با افراد باسواد و با نفوذ دادگستری نشست و برخاست میکرد.» همین امر سبب شده بود تا هر کدام از دولابیها به مشکلی برمیخوردند که عاجز از حل آن بودند سراغ حاج احمد بیایند. متبحری معتقد است پدرش بیش از سنش برای مردم خدمت کرد. میگوید: «خانه ما کلانتری بود. هر کسی دعوای خانوادگی یا حقوقی داشت نزد پدر میآمد. دستش به کار خیر بود. عزتش را از امام حسین(ع) داشت.» او در جوانی، برای دولابیها حکم ریشسفید را داشت و همین شد که امور تکیه چال را به دستش سپردند. آن زمان ۲۲ سال بیشتر نداشت. اما چطور شد که حاج احمد، بانی ساخت حسینیه تکیه چال شد را پسرش تعریف میکند: «تا سال ۱۳۳۳ تکیه چال بهصورت چادر بود که در ایام محرم و صفر برپا میشد. اینجا گود بود برای اینکه نمیشد در این فضای به این بزرگی چادری به این وسعت زد. ۲ تیرک داشت. پهلوانهای محله طی مراسمی چادر را روی چال میانداختند و تیرکها را بلند میکردند. دیوارهای چال در واقع حکم دیوارههای تکیه را پیدا میکرد.» پدر به دولابیها اعلام کرد که میخواهد حسینیه بسازد و از آنها خواست او را در این امر یاری کنند. مردم بسیج شدند. متبحری ادامه میدهد: «در آن زمان ۵ هزار تومان هم از سوی مردم دولاب برای ساخت حسینیه جمع شد. ۸ هزار تومان هم احمد پازوکی داد. در واقع ملکی داشت فروخت و پولش را هبه کرد. این تکیه با مبلغ ۳۲ هزار و ۸۰۰ تومان ساخته شد.»
باقر متبحری
دیوان شعرش در دست چاپ است
باقر متبحری چند ماهی است که راهی دیار ابدی شده است. حسنخلق و تواضع این پیرغلام در بین دولابیها زبانزد است و همه از او به خوبی یاد میکنند. بنر یادبود او گوشه تکیه نصب شده است. «شادروان باقر متبحری، شاعر دلسوخته و مداح اهلبیت(ع)» حاج جواد در موردش توضیح میدهد: «حاج باقر پسر عمه من بود. در هر مناسبتی فی البداهه شعر میگفت. ۵۰ سال در این تکیه روضه میخواند.» متبحری اشاره میکند، پسرعمهاش در واقع میرزای حاج احمد پدرش بوده و در کنار حسابرسی امور دایی خود مداحی هم میکرده است. او میگوید: «حاج باقر، قصیدههای بلند میخواند خودش هم صاحب کتاب بود. تخلص او دلجو است. بچههایش برای چاپ دیوان شعر او اقدام کردهاند.» و بعد خاطرهای تعریف میکند: «ایشان همراه دولابیها به مشهد رفته بود. در آنجا انجمنی بود. حاج باقر چند بیت در مدح حضرت علی(ع) میگوید که مورد تشویق حضار قرار گرفته و به او انگشتر حدید و عبا هدیه میدهند.» به گفته حاج جواد، این پیرغلام در بدترین شرایط خنده از لبش محو نمیشد.
مرحوم عزیزالله متبحری/ قصاب تکیه چال
القاب دولابیها یادگار عزیزالله است
عزیزالله متبحری پسر دیگر این خانواده است. او کارش ذبح گوسفند برای غذای نذری بود. دست تنها هم کار میکرد. تا اینکه کمکم پا به سن گذاشت و مریض احوال شد و این کار را به دست حسین قصریمنش سپرد. حاج جواد میگوید: «عمو عزیز به جز قصابی در چایخانه تکیه هم کار میکرد. سالها برای مهمانان امام حسین(ع) چای میریخت.» او اشاره میکند که عموی من خصوصیت ویژهای داشت و درباره آن توضیح میدهد: «همه دولابیها به یک لقب شناخته میشوند. اینجا با اسم و فامیل کاری ندارند و بیشتر با لقب شناخته میشوند. مثلاً ابراهیم امید نیک که به تازگی مرحوم شده چون شوخطبع بود به ابراهیم نمکی مشهور بود. این القاب را عموی من روی دولابیها گذاشته بود.»
شیخ اکبر متبحری / مؤذن دولاب
هیچ آرزویی ندارم
شیخ اکبر متبحری، پسر بزرگ خانواده، بعد از کربلایی کاظم، مؤذن دولاب بود. او خادم این تکیه بود و زحمات زیادی کشید. شیخ اکبر پدر شهید جعفر متبحری است. حاج جواد خاطره از عموی خود نقل میکند: «۲ سال بعد از شهادت جعفر، عمویم به سفر حج رفت. در مدینه پشت قبرستان بقیع به خدا میگوید، تنها یک پسر داشتم که در راه تو دادم. دیگر هیچ آرزویی ندارم. این را میگوید و سوار اتوبوس میشود تا به هتل بازگردد. اما در همانجا مرحوم میشود. در قبرستان بقیع او را دفن کردهاند.» و بعد ادامه میدهد: «شیخ اکبر از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۶۳ خالصانه برای امام حسین(ع) خدمت کرد.» قدیمیهای محله دولاب خدمات ارزنده او را خوب به خاطر دارند. حاج جواد میگوید: «در آن زمان که تکیه به این شکل نبود و جایی برای نگهداری از وسایل وجود نداشت او دیگهای مسی را که خیلی هم سنگین بود روی دوش میگرفت تا میدان آیتالله سعیدی که خانهاش بود میبرد.»
حاج قاسم متبحری / آبدارچی مجلس امام حسین(ع)
قلکی برای هدایای آقا
قاسم متبحری، به آچار فرانسه هیئت معروف است. همهکاری میکند تا مجلس امام حسین(ع) سر و سامان داشته باشد. ۶۴ ساله است و به گفته خودش از نوجوانی خادم امام حسین(ع). میگوید: «از جارو زدن و بنایی گرفته تا ریختن چای و قصابی کردن. هرکاری باشد انجام میدهم.» و ادامه میدهد: «در ۳۰ شب محرم که برنامه عزای حسینی برپاست شده که ۵ هزار چای ریختهام. از عزاداران حسینی با چای پذیرایی میکنم تا خستگی از تنشان بیرون آید.» او در میدان ترهبار است ساعت ۳ صبح میرود تا ظهر، کمی خستگی در میکند و به تکیه میآید تا آخر شب که همه عزاداران به خانهشان رفتهاند. میایستد و نظافت میکند. او برکات زیادی از خدمتگزاریاش دیده است و به قول خودش بهترین هدیهای که گرفته سفر به کربلا است. خاطرهای تعریف میکند: «یادش بخیر حسن محمدی. ۵۰ سال پیرغلام و مداح اینجا بود. گاهی میشد او را با موتورم به روضه میبردم. یک شب یادم نمیرود باران میآمد. به من گفت خسته نمیشوی از اینکه اینجا اینقدر کار میکنی؟ گفتم نه گفت چه میخواهی گفتم کربلا. شاید باورتان نشود ۴ ماه نکشید رفتم کربلا.» او فرزندان صالحی دارد که یکی از یکی بهتر هستند میگوید که ۲ دخترش حافظ قرآن هستند و بعد اشاره میکند: «دیگر از خدا چه میخواهم. بچههایم مؤمن و خدا ترس هستند. همهشان اهل درس و کمال. بالاتر از این چه چیزی هست؟ » او با امام حسین(ع) عهد و قراری بسته است. قلکی خریده تا آقا مزد خدمتش را در آن بیندازد. میگوید: «به امام حسین(ع) گفتم این قلک دست شما. اگر خدمتگزاری من قبول است مزدش را در قلک بیندازید. وقت مردنم که شد قلک را بشکنید تا مونس سفرم شود.»
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۴ در تاریخ ۱۳۹۴/۰۸/۲۶
نظر شما