همشهری آنلاین – حسن حسنزاده: هنوز میدان بهارستان وقایع کودتای ۲۸ مرداد را از یاد نبرده است. بیست و هشتمین روز از مرداد سال ۱۳۳۲ و یکی از تأثیرگذارترین وقایع قرن اخیر تاریخ سیاسی ایران را؛ همان روزی که کودتا با طرح و حمایت انگلیس، آمریکا و همراهی خیانتکاران داخلی به سقوط دولت محمد مصدق منجر شد و دوره تازهای از دیکتاتوری و استبداد را در ایران رقم زد. کودتای ۲۸ مرداد که در پی آن دولت قانونی سرنگون شد، یک پایان تلخ بود؛ پایانی تلخ بر نهضت ملی شدن صنعت نفت که با تلاش گروهها و مردمی که در برابر دستدرازی بیگانگان به فکر منافع ملی بودند به دست آمده بود.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
یکی از مهمترین وقایع روزهای منتهی به کودتای ۲۸ مرداد، سنگباران خانه آیتالله کاشانی توسط گروههایی بود که از سوی بیگانگان تحریک میشدند. با گذر از کوچههای آشتیکنان خیابان پامنار، مهمان خانه «حاج علیاکبر کاظمی موحد» در همسایگی خانه آیتالله کاشانی میشویم. حاج علیاکبر خاطرات بسیاری از همنشینی پدرش با آیتالله دارد و البته داستان سنگباران خانه آیتالله که اگرچه در دوران کودکی او رخ داد، اما هنوز بیکم و کاست در خاطرش ثبت و ضبط است. او میگوید: «آیتالله متولد محله پامنار است. او سالها امام جماعت مسجد محله بود و چنان مورد احترام اهالی که وقتی روز ۲۰ خرداد ۱۳۲۹ از تبعید برگشت، مردم از فرودگاه مهرآباد تا خیابان پامنار برای استقبال از او در طول این مسیر ۲۷ طاقنصرت بستند و چنان شوری در پامنار برپا بود که نظیرش را کمتر دیدهام. وقتی رئیس مجلس شد و حتی سالهای پیش و پس از آن در خانه آیتالله به روی مردم باز بود و علاوه بر جلسات روضه خانگی، جلسات سیاسی او هم در همین خانه برگزار میشد. پدرم بهخاطر علاقهای که به آیتالله داشت، آبدارخانه منزل او را اداره میکرد و من هم کنار دست پدرم گاهی کمکحالش بودم. در یکی از شبهای منتهی به کودتای ۲۸ مرداد که بحث گروههای مختلف بالا گرفته بود به خانه آیتالله حمله کردند. آن روزها بارها منزل آیتالله مورد هجوم قرار گرفت، اما واقعه حمله تودهایها به خانه آیتالله کمی فرق داشت.
آن شب در خانه آیتالله جلسه روضه و سخنرانی برپا بود و جماعت زیادی از پامنار و نیز چهرههای سیاسی چهارگوشه حیاط نشسته بودند. خوب به یاد دارم که واعظ روی منبر مشغول سخنرانی بود و همه حاضران به دقت به او گوش فرا داده بودند. پدرم در آبدارخانه را بسته بود تا پس از سخنرانی، وقت پذیرایی از مهمان برسد. من هم در گوشهای از حیاط نشسته بودم و به جمعیت نگاه میکردم. ناگهان از ضلع غرب خانه آیتالله که خانه دیگری قرار داشت، سر و صدایی به گوش رسید و یک نارنجک دستی به داخل حیاط خانه آیتالله پرت شد. طولی نکشید که گروهی از تودهایها که توسط انگلیسیها تحریک شده بودند وارد خانه شدند و با چوب و قمه به جان حاضران در جلسه افتادند. پدرم میان آن شلوغی من را زیر راهپله خانه آیتالله مخفی کرد تا آسیب نبینم. از همانجا بود که من تمام وقایع را دیدم.»
نظر شما