چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۸ - ۰۶:۳۹
۰ نفر

حمیدرضا امیدی سرور: جهان پس از فروید، نیچه و مارکس دیگر آن جهان پیشین نبود.

تاثیرگذاری شدید آرا و نظریات این 3 نفر باتوجه به کیفیت فراگیر و پویایی که داشتند، افق‌های مختلفی را در نور دیدند، مرزبندی حوزه‌ها را پس زدند و آنها را دگرگون ساختند. از این پس رد آنها را در هر کجا و به نوعی می‌شد ردیابی کرد. این تاثیرگذاری الزاماً مثبت و سازنده نبود، چرا که بهره‌مندی از آنها همواره با نیت‌های دوستی همراه نبود. فارغ از نیت سوء برخی برای توجیه‌کردن کار خود توسط آرا و نظریات  این اندیشمندان باید توجه داشت که ویژگی مشترک این نظریات در امکان تحلیل متناقض از آنها بود. در واقع این پیام‌آوران عصر جدید همانقدر که رستگارکننده بودند، گمراه کننده نیز بودند و این بسته بدان بود که با چه نیتی از افق نظریات آنها گذر شود که گذرگاه‌هایی بودند پرخطر!

از این منظر نیچه به مراتب تاثیرگذارتر از  مارکس و فروید بود، چرا که کلامش فارغ از معنا، جادویی شگرف به دلیل شاعرانگی زبانش دارد که خواننده را اسیر خود می‌کند. اندیشه‌های نیچه به درستی به کوهی از آتش می‌ماند، روشنایی‌اش خیره‌کننده است، اگر فاصله‌ات را با آن حفظ کنی گرمایی مطبوع دارد و اگر بیش از حد به آن نزدیک شوی سوزاننده خواهد بود. چنین دستاوردی نمی‌توانست حاصل یک زندگی آرام و متعادل باشد، زندگی نیچه نیز فراز و فرودهای بسیاری برای او به همراه داشت. این شاید یکی از بازی‌های جالب تقدیر باشد که پسر یک کشیش لوتری که تا چند پشت همگی مردان خدا بودند، سال‌ها بعد به چهره‌ای بدل شود که با آثارش ایمان مسیحی را سخت به چالش بکشد.

خاصه آنکه در کودکی و نوجوانی نیز همه بر این باور بودند که او قدم در راه پدر خواهد گذاشت و به کنایه او را کشیش کوچک می‌نامیدند و در سال‌های نوجوانی نیز یکی از علایق مهم او مطالعه کتب دینی محسوب می‌شد. علائم نبوغ زودرس او از همان سال‌های نوجوانی پدیدار شد، در 10سالگی نمایشنامه می‌نوشت و موسیقی تصنیف می‌کرد، بعدها نیز برای پیشکش به دوستانش کتاب‌های کوچکی می‌نوشت. به جز دروسی همچون ریاضی در دوران دانش‌آموزی شاگردی ممتاز بود. در دانشگاه هم استادش چنان شیفته نبوغ او شد که بدون ارائه رساله دکترایش کرسی استادی در دانشگاه به او تعلق گرفت که برای جوانی 24 ساله موفقیت بزرگی محسوب می‌شد.

اما دوران استادی‌اش در دانشگاه چند سال بیشتر به طول ‌نینجامید و سرانجام او که در طول زندگی همواره از بیماری و به خصوص حمله‌های عصبی و سردردهای شدید رنج می‌برد به بازنشستگی زود هنگام رسید. در سال‌های  کوتاه سربازی و همچنین جنگ که به عنوان پرستار در آن شرکت داشت نیز زخم‌هایی برداشته بود که در از پای درآمدن بدن رنجور او بی‌تاثیر نبود.

نیچه بقیه عمر خود را تقریبا در سیر و سفر در کشورهای اروپایی و  به دنبال مکانی که آب و هوای سازگاری با بیماری او داشته باشد گذراند.  عمده آثار او نیز در همین سال‌ها خلق شد. اما تقدیر سرناسازگاری با او داشت. سرانجام همانگونه که پدر و پدربزرگش به جنون مبتلا شده بودند، او نیز در پی یک حمله عصبی شدید سلامت عقل خود را از دست داد(1889). 11سال پایانی عمر او در جنون و  تحت سرپرستی مادر و همچنین خواهرش سپری شد و 5 سال آخر آن نیز به تدریج با فلج جسمی همراه بود تا اینکه سرانجام به سال 1900 چشم از جهان فرو بست.

آشنایی با 3 نفر بر زندگی نیچه تاثیری جدی نهاد و جنبه‌های گوناگون حیات او را دگرگون کرد. آرتورشو پنهاور با کتاب «جهان همچون اراده» تصور حیات فلسفی او را دگرگون کرد. دوستی با ریچارد واگنر اگرچه سرانجام به دشمنی گرایید اما در روزگار دوستی تعاملی بود در راستای ستایش فلسفه شو پنهاور، عشق به موسیقی و سرانجام مسیح ستیزی که نقطه اشتراک بزرگ هر دوی آنها بود. و سرانجام آشنایی او  با لوسامه زنی زیبا که ذوق و هوش درک ادبیات و فلسفه را داشت و نیچه را همچون استادی می‌ستود اما عشق سرشار نیچه به او پاسخی جز جدایی نیافت و این شکست تاثیری عمیق بر حیات عاطفی نیچه گذاشت، آنچنان که روان فرسوده او تا اثری عظیم چون «چنین گفت زردشت» خلق نکرد، آرامش و تعادل خود را بازنیافت؛ هرچند که نیچه هیچگاه عشق لوسامه را به دست فراموشی نسپرد.

زندگی نیچه کوتاه اما پربار بود. او 56سال زندگی کرد(1900-1844). مجموعه آثار او در حد فاصل سال‌های 1872 تا1889 نوشته شدند که دست‌نوشته برخی از آنها  برای سال‌ها بعد که در زمان جنون یا پس از مرگ او منتشر شدند، باقی ماند.

زایش تراژدی، حکمت شادان، انسانی بس انسانی، چنین گفت زردشت، فراسوی نیک  و بد، تبارشناسی اخلاق، سپیده دمان، شامگاه بتان، دجال، فراسوی نیک و بد، اینک آن انسان، اراده معطوف به قدرت و... از جمله معروف‌ترین آثار او به حساب می‌آیند که برایش شهرتی جهانی به همراه آوردند.

هرچند نیچه در تمام عمر خود به دستاورد عظیم‌اش اعتقاد راسخ داشت اما جنون مانع از آن شد که اوج گرفتن شهرت و اعتبار خود را درک کند و زمانی که اندیشه‌هایش در حال دگرگونه کردن جهان بود با زندگی وداع کرده بود. اگر نیچه را به عنوان یک فیلسوف به معنای رسمی و متداول آن ارزیابی کنیم، راه به خطا برده‌ایم. خاصه اینکه او هیچگاه همچون اغلب فیلسوفان به دنبال طرح‌ریزی یک نظام فلسفی نبود که پاسخ به هر سؤالی را در خود جای داده باشد بلکه او با تدبیری هوشمندانه هیچ‌گاه پر و بال اندیشه شورانگیز خود را با یک دستگاه فلسفی نبست و بی‌شک از همین روست که در میان نظریات و آرای او می‌توان نکات متناقضی نیز ردیابی کرد. بنابراین می‌توان با قول کارل یا سپرس همداستان بود که آثار او را حاصل نوعی فلسفه‌ورزی محسوب می‌کند؛ فلسفه‌ورزی‌ای که بازبانی شاعرانه بر قلم آمده است.

این فرض نه تنها از اعتبار آرای او نمی‌کاهد بلکه در تناسب با جان آزاده‌ای است که در قفس تنگ دستگاهی فلسفی تاب نمی‌آورد و نوشته‌هایش مصداق بارز آن چیزی بود که او نوشتن با خون خود می‌انگاشت. اهمیت کار نیچه از آن رو بیشتر جلوه‌گر می‌شود که توجه داشته باشیم او همانند فیلسوفان که فلسفه خود را چون خوراکی برای دیگر فیلسوفان عرضه می‌داشتند، ننوشت. دستاورد فلسفه ورزی او کیفیتی همگانی داشت. این ویژگی آثار او اگرچه باعث شد تا دریافت‌های ضد  و نقیض و گاه نادرست از آرای او صورت پذیرد اما از سوی دیگر مخاطبان پرشمارش دایره تاثیرگذاری او را بسیار وسیع ساخت. خاصه آنکه نیچه بسیاری از آثارش را به شیوه گزینه گویه‌نویسی خلق کرد و این شگرد بازبان شورانگیز و دروغین برنده آن بر عمق تاثیرگذاری آثارش افزود و هم آنکه بستری را فراهم ساخت که در زمینه‌های مختلفی آرا و نظراتش را ارائه کند.

جذابیت نوشته‌های نیچه ارتباط مخاطب را با آنها آسان می‌سازد. اما این ویژگی به معنای سادگی دریافت نظریات او نیست، چه بسا هیچ چهره‌ای را در تاریخ فلسفه نمی‌توان یافت که به اندازه او دچار بدفهمی و بد قضاوتی شده باشد. از این روی برداشت‌های مغرضانه یا تحریفات خطرناک، ساحت او را بسیار آلوده کرده‌اند؛ چنانکه اگر خود او با چنین برداشت‌هایی از آثارش روبه رو می‌شد، بی‌شک اولین کسی بود که علم مبارزه با آنها را برمی‌داشت! ایده نژاد اصیل و برتر آلمانی که فاشیست‌های آلمانی به زعم خود به تأسی از آثار نیچه مطرح کردند، برای او یک شوخی بیشتر نمی‌توانست باشد، چرا که او نه به نژاد اصیل آلمانی اعتقاد داشت و نه به آنتی سمیزم (یهودستیزی) وخاصه آنکه او در طول زندگی اغلب خود را از نژاد اشراف لهستانی معرفی می‌کرد.

«اینک آن انسان» زندگی نامه  خودنوشت نیچه‌است که به سال 1888 نوشته شد و تقریبا تا آخرین ماه‌هایی که هنوز از سلامت عقل برخوردار بود به کار حک و اصلاح نهایی آن برای ناشر پرداخت. اما کتاب به دلایل نامعلوم با پادرمیانی یکی از دوستان نیچه نزد ناشر، در آن زمان منتشر نشد. نخستین چاپ آن ماند تا سال 1908؛ زمانی که شهرت نیچه سرعتی روز افزون یافته بود.

کتاب از 4 بخش تشکیل شده است. در بخش سخت نخست عنوان «چرا چنین فرزانه‌ام»، نیچه به بازنمایی ویژگی‌های شخصیتی خود در دو گرایش متضاد می‌پردازد؛ گرایشی  که بی‌علاقگی او را در پی دارد و حاصل طبیعت رنجور و بیمار اوست و دیگری گرایش به مبارزه طلبی ضد انحطاط او که حاصل اراده به رستگاری است. در بخش دوم کتاب با عنوان چرا این چنین زیرکم به جست‌وجو و بازنمایی منشا خرد  خود می‌پردازد.

در بخش سوم کتاب تحت عنوان چرا کتاب‌های چنین خوبی می‌نویسم، به عدم فهم و استقبال از آثارش می‌پردازد. (در زمان حیات نیچه آثارش استقبالی را به دنبال نداشت) او علت این عدم فهم را سطح بالای آثار خود که مرتبه‌ای فراتر از دسترسی دیگر انسان‌ها عروج کرده، ارزیابی می‌کند و نتیجه‌گیری می‌کند که درک آثار او نیاز به کنجکاوی و پشتکار بسیار زیاد دارد. در انتهای این بخش نیچه چند صفحه‌ای را به معرفی و چگونگی شکل‌گیری آثار خود اختصاص داده است که منبع بسیار خوبی برای مطالعه سیر تحول فلسفه‌ورزی اوست.

و سرانجام در بخش چهارم کتاب «من چرا یک سرنوشتم» او به اهمیت اندیشه خود می‌پردازد و احساس خود را از کار بزرگی که آغاز کرده بازمی‌گوید.در واقع اینک آن انسان پاسخی است به سکوت و عدم توجهی که در آن روزگار نسبت به آثار او وجود داشت. از این روی نیچه با اینک آن انسان می‌کوشد با ارائه تصویری اسطوره‌ای از خود تلنگری برای شکست این سکوت و جلب توجه دیگران وارد سازد.

ترجمه آثار نیچه کاری است بس دشوار؛ هم از آن روی ارزش ادبی کلام از میان نرود و هم از آن جهت که بار معنایی آن مخدوش نشود چرا که دور شدن از یکی برای رسیدن به دیگری سرانجامی بی‌حاصل است بنابراین از میان مترجمان بسیاری که جرات بر دوش کشیدن این وظیفه خطیر را داشته‌اند، تنها عده انگشت شماری توانسته‌اند، سربلند از این میدان دشوار بیرون آیند و بی‌شک داریوش آشوری در این میان بیش از دیگران اعتبار می‌یابد.

تا نزدیک به 3 دهه پیش جز چند اثر معروف نیچه که تعدادشان به انگشتان یک دست هم نمی‌رسید،چیزی از او به فارسی در نیامده بود اما در طول این سال‌ها و به ویژه 2دهه اخیر با توجه به رغبت و کششی که نسبت به آثار او وجود داشته تقریبا تمامی آثار او به فارسی ترجمه شده و برخی حتی با 2 یا 3 مترجم مختلف. اما در میان این ترجمه‌ها آنها که توانسته‌اند حق مطلب را ادا کنند، چندان پرشمار نبوده‌اند. بهروز صفدری با ترجمه اینک آن انسان یکی از این چهره‌ها بوده است که از این اثر کلیدی نیچه ترجمه‌ای ارائه داده است که هم از شاعرانگی و کیفیت ادبی زبان نیچه بی‌بهره نیست و هم از بار معنایی کلام فلسفی نیچه دور نیفتاده است. صفدری پیش از این نیز کتاب زردشت نیچه، شرحی بر پیشگفتار چنین گفت زردشت نوشته سوفرن پیرابر را نیز درباره نیچه به فارسی برگردانده است.

اما نخستین ترجمه از این اثر نیچه به سال 1374 برمی‌گردد که توسط رویا منسجم و با نام
« اینک انسان»  به بازار آمد؛ ترجمه‌ای که نماینده معتبری برای این اثر نیچه به فارسی نمی‌توانست باشد و ظاهرا همین ترجمه باعث شدکه صفدری برای برگرداندن دوباره «اینک آن انسان»  دست به کار شود. هرچند که امروز علاوه بر ترجمه رویا منسجم که در چاپ‌های بعدی «انسان مصلوب» نام گرفت(!) ترجمه نه چندان قابل اعتنای دیگری نیز از این اثر به بازار آمده است.

چاپ سوم ترجمه صفدری از اینک آن انسان توسط ناشر جدید (بازتاب نگار) حاصل ویرایش مجدد کتاب و افزودن 2 مقاله خواندنی از سارا کوفمن (انفجار) و اریک بلوندل (از دلچرکینی تا دل گشایی) رویارویی با ترجمه‌های متنوع و چندباره آثار نیچه در این سال‌ها همواره تلنگری بوده برای به خاطر آوردن حسرتی همیشگی و آن اینکه هنوز هیچ ترجمه کاملی از آثار مهم آرتور شو پنهاور، فیلسوفی که نیچه بسیار او را تحسین می‌کرد و آثارش تاثیر عمیقی بر جهت‌گیری‌های فلسفی نیچه داشت، منتشر نشده است.

کد خبر 78471

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دین و اندیشه

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز