آن وقتها تازه دنیا داشت با زیباییهای مسحورکننده افقهای باز کارائیب آشنا میشد. مشکل اما اشتهار این منطقه و از آن جمله کاستاریکا به ناامنی و خشونت بود. تمهید دولت کاستاریکا در این باره جالب بود: آنها هرچه پادگان بود از حریم شهرها و مراکز توریستی برچیدند؛ حتی چهره ماموران پلیس را هم تغییر دادند. تعداد پلیسهای زن افزایش یافت و پاسبانها موظف شدند به جای اسلحه با خود گیتار حمل کنند. توجیه این اقدامات چنین بود که کشور ما را عجالتا دشمنی تهدید نمیکند، اگر هم تهدید کند، دستکم این است که از سمت مرزها هجوم خواهد آورد نه از وسط شهرها و مراکز توریستی! پس پادگانها میتوانند به جایی منتقل شوند دور از مسیرهای معمول تردد مردم و گردشگران.
از سوی دیگر بهندرت ممکن است یک پاسبان در داخل شهر نیازمند به استفاده از اسلحه باشد. منافع عمومی گرفتن اسلحه از او بنابراین توجیه دارد برای صرفنظر کردن از آن موارد خیلی بهندرتی که پاسبان را وامیدارد دست به اسلحه شود. مگر گروهی از پلیسها که اساسا در حوزه امور جنایی فعالیت میکنند که آنها هم غالبا در مقر خود مستقر هستند و فرق است بین وظایف آنها با فیالمثل پاسبانی که توی چهارراه کارش تنظیم عبور خودروهاست.
این تمهیدات البته خیلی مؤثر بود. هماکنون از نظر امنیت و نظم اجتماعی کاستاریکا خوشنامترین کشور حوزه آمریکای مرکزی و کارائیب است. به نسبت جمعیت پذیرای بیشترین جهانگرد است و حجم عظیم سرمایهگذاریهای خارجی باعث شده که به آن لقب هنگ کنگ آمریکای مرکزی بدهند. این همه فقط به این خاطر است که دولت کاستاریکا با تمهید ساده، خروج پادگانها از حریم شهرها و تعدیل سیمای پاسبانها توانست ثبات و پایداری سیاسی خود را به رخ دیگران کشیده و به همه بگوید اگر قصد سرمایهگذاری در حوزه عظیم کارائیب را دارید، فقط به ما اعتماد کنید.
بعد: نوشتن درباره موضوع ضرورت یا عدم ضرورت حضور پادگانها در حریم شهر تهران تا بویی پیچیده است. البته تاکنون کسی نشنیده صحبتکردن در اینباره ممنوع باشد. اما با وجود اینکه نزدیک به 10درصد از حریم پایتخت به همین واسطه از حوزه مدیریت شهری خارج شده است، نه مطبوعات در این باره نوشتهاند و نه تصمیمسازان این حوزه تاکنون چندان اشارهای به این موضوع داشتهاند. ظاهرا امری است بلاجهت مغفول، که شاید هم واکاویدن آن چندان عقوبتی در پی نداشته باشد. با وجود این اکنون فقط به یک اشاره مختصر بسنده میشود: حضور این همه پادگان در حریم شهر عمدتا ناشی از شرایط خاص نیمه اول دهه 60 است.
اکنون افزون بر 20 سال از آن زمان گذشته است. اوضاع دیگرگون شده، اما هنوز تابوی پیش گفته همگان را بر حذر داشته از فکری تازه در این باره. مشکلاتی را که در همین باره دامنگیر شهر است همگان میدانند. جز دشواریهایی که پادگاننشینان بر سر مسیر اجرای طرحهای جامع و تفصیلی شهر پدید میآورند تاثیر حضور پادگانها در سیمای شهر نیز باید مورد تامل قرار گیرد. اهالی جنوب مثلی دارند با این مضمون که «ساز و یراق» دشمن میآورد. تجربه کاستاریکا بهگونهای دیگر همین مثل را باز میگوید که وجود ساز و یراق در ملأ عام القای ناپایداری میکند.
سرانجام: میگویند مردی از اهالی لهستان نزد کشیش محل رفت برای اعتراف، گفت: پدر، من سالها پیش، در روز آخر جنگ جهانی دوم یک سرباز آلمانی را که از پیش روی متفقین میگریخت در طویله مزرعهام پناه دادم. کشیش گفت: فرزند میتوان تصور کرد تو به خاطر عواطف انسانی این کار را کردهای، پس نگران نباش. مرد گفت: اما پدر قرار من با او این بود که در ازای پناهگرفتن داخل طویله مبلغی از او اجازه بگیرم. کشیش گفت: این هم اشکال ندارد. شاید سرباز بیگناهی بوده و به هر حال تو جان او را نجات دادهای. مرد گفت: سپاسگزارم پدر وجدانم راحت شد، اما میتوانم یک سؤال هم بپرسم؟ کشیش گفت: بله فرزند بپرس. مرد گفت: به نظر شما اشکالی ندارد که او نداند جنگ تمامشده؟ میتوانم همچنان این خبر را به او ندهم؟!
حرف همین بود و تمام.