۵۲ سال زندگی مشترک خاطرات بسیاری برای «فهیمه اسد» به یادگار گذاشته؛ خاطرات شیرین و ماندگاری که هر وقت فرصت کند برای بچه‌ها، عروس و دامادش تعریف می‌کند تا آنها هم همراهی، همدلی، مهربانی، ایثار و گذشت را سرلوحه زندگی زناشویی خود قرار دهند و طعم شیرین با هم بودن را تجربه کنند.

حاج احمد کریمی

همشهری آنلاین- شهره کیانوش راد: چند روزی از درگذشت حاج احمدآقا گذشته است اما حاج خانم با روی باز به سوالاتمان پاسخ می دهد. او حرف های بسیاری برای گفتن از همسری دارد که همیشه همراه و رفیق زندگی اش بوده است. می گوید: «ازدواج با احمدآقا بهترین انتخابی زندگی‌ام بوده است.» از او خواستیم تا برای ما و برای جوان‌هایی که در شروع راه زندگی مشترک هستند گوشه ای از خاطرات زندگی مشترک با حاج احمدآقا را برایمان بازگو کند.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

عاشقانه دوستش داشتم

سال ۱۳۵۰ ازدواج کردیم. وقتی احمد آقا به خواستگاری‌ام آمد پدرم قبول نمی‌کرد. دختر بزرگ بودم و روی من حساسیت داشت و چون شناختی از خواستگار جدید نداشت، نگران بود که نکند آدم مورد اعتمادی نباشد. فردی که واسطه و معرف بود به پدرم گفت که احمد خیلی پسر خوب و متدینی است و من به شما قول می‌دهم که واقعا همانی هست که شما می‌خواهید. خلاصه اینکه قسمت شد و پدرم رضایت داد و خیلی زود پدرم به او علاقه‌مند شد. وقتی ازدواج کردم ۱۷ ساله بودم. ۸ سال با هم اختلاف سنی داشتیم. دختر بزرگ خانواده بودم و ایشان هم فردی بود که تازه وارد بازار شده بود. همیشه گفته‌ام که ازدواج با احمدآقا بهترین انتخابی زندگی‌ام بوده است.

رفتارش توام با ادب و احترام بود. ۵۲ سال با هم زندگی کردیم، به شیوه مردان هم دوره‌اش اهل ابراز علاقه به شیوه کلامی نبود. گاهی به او می‌گفتم: «تو اصلا من را دوست داری؟» می‌خندید و می‌گفت: «این چه حرفی است فهیم! اگر دوستت نداشتم که این همه سال با هم زندگی نمی‌کردیم!» می‌دانستم این حرف‌ها را از ته دل می‌گوید. دوست داشتنش را بارها ثابت کرده بود. با احترام گذاشتن، با برآورده کردن خواسته‌های من، با هدیه خریدن‌های گاه و بیگاه! اهل این نبود که روز تولد و سالگرد ازدواج یادش باشد و به این بهانه خرید کند. می‌گفت خرید برای همسر و مادر، بهانه و روز خاصی نمی‌خواد.

عاشقانه دوستش داشتم و همیشه خدا را شکر می‌کردم برای داشتن همسری که اهل زندگی و کار و تلاش بود و از همه مهم تر اهل حرام و حلال. در کار بازار کسب روزی حلال خیلی مهم است. حاج آقا آنقدر به این مساله دقت داشت که حاضر نبود ریالی مال حرام در زندگی ما وارد شود. حتی هنگام معامله و خرید مایحتاج زندگی هم سراغ کسانی می‌رفت که مطمئن بود آنها هم اهل خمس و زکات هستند.

صداقت و محبت، سرمایه زندگی است

اوایل ازدواجمان به او آقای کریمی می‌گفتم. بعد دیدم چقدر این نوع صدا زدن رسمی است و سختم بود. صدایش کردم احمد آقا! و بعدها هم گفتم حاج آقا. اما این اواخر گاهی به زبان بچه‌هایمان به او می‌گفتم بابا! و او هم بدش نمی‌آمد! به نظر من مهم‌ترین مساله در زندگی مشترک، صداقت و احترام متقابل است. احترام یک طرفه که فایده ندارد و معلوم است که مهر و محبتی بین زن و شوهر ایجاد نمی‌شود. زن و شوهر باید با احترام باهمدیگر صحبت کنند نه جوری که پرخاش کنند یا خدای نکرده، بد و بیراه به هم بگویند که اگر اینگونه باشد آثار بد این رفتار در زندگی مشترک پیدا می‌شود. حاج آقا همیشه به بچه‌ها سفارش می‌کرد احترام مادرتان را داشته باشید. حتی در وصیتنامه‌اش به این موضوع اشاره کرده‌است. و چه چیزی لذت بخش‌تر از اینکه بین همه اعضای خانواده، رفتاری توام با ادب و احترام متقابل وجود داشته باشد.

هدیه‌های ازدواجمان، جهیزیه یک دختر بی‌بضاعت شد

قهر و آشتی که شبیه طنز بود!

اهل قهر و آشتی کردن نبودیم. فقط یک‌بار قهر کردم که نقل ماجرای آن برای بچه‌ها و نوه‌ها همیشه اسباب خنده‌است! ماجرای به اوایل ازدواجمان برمی‌گردد که هنوز بچه اولم به دنیا نیامده بود. یک روز از دست احمدآقا ناراحت شدم و گفتم می‌خوام برم خانه مادرم. او هم گفت باشه، پاشو بریم. با ماشین خودش سوار شدیم که منی که قهرکرده بودم را به خانه مادرم برساند! پدرم دو همسر داشت. وسط راه با خودم فکر کردم که الان زن پدرم بشنود، می‌گوید هنوز هیچی نشده با شوهرت دعوات شده! گفتم به خانه مادرم نمی‌رم. گفت: «پس کجا بریم؟» گفتم: «خونه دایی.» بعد دوباره دیدم نه آنجا هم نمی‌شود. آخر سر گفتم: «برگرد برو خونه خودمون!» گفت: «چرا؟» برای اینکه کم نیاورم گفتم: «حوصله‌ام سر رفته بود و به این بهانه گفتم بیایم بیرون و هوایی بخورم!» خلاصه اینکه این اولین و آخرین باری بود که مثلا قهر کردم و نرفته، به خانه برگشتم. حاج آقا معتقد بود نباید بین زن و مرد قهر و بداخلاقی باشد. باید بتوانند مشکل را با همدیگر حل کنند.

دستگیری از نیازمندان

سر عقدمان مقداری طلا و سکه هدیه گیرمان آمده بود که حاج آقا همه را به من بخشید. چند وقت بعد به من گفت که خانواده‌ای را می‌شناسد که توان مالی خوبی ندارند و نمی‌توانند برای دخترشان جهیزیه فراهم کنند. از من پرسید که موافقی سکه‌ها را به این خانواده بدهیم؟ حاج آقا هدفش این بود من را با کار خیر و دستگیری نیازمندان آشنا کند. من هم با میل و رغبت قبول کردم و گفتم این سکه‌ها اینجا به کارمان نمی‌آیند و چه بهتر که به آن خانواده بدهیم. خدا را شکر حاج احمد آقا در تمام زندگی‌اش دست به‌خیر داشت.

تشویق بچه‌ها به نماز اول وقت

خواندن نماز اول وقت و ترجیحا در مسجد از کارهایی بود که حاج آقا هیچ وقت ترک نکرد. درباره بچه‌ها اجباری در کار نبود. هیچ وقت خواندن نماز را به بچه‌هایمان تحمیل نکرد. حتی وقتی بعد از ازدواجشان اگر یک شب خانه ما می‌خوابیدند، حاج آقا می‌گفت برای نماز صبح صدایشان نزن! مگر اینکه خودشان گفته باشند که بیدارشان کنی. خدا را شکر همه بچه‌ها و نوه‌ها اهل نماز و با دین و دیانت بزرگ شدند. آنقدر حاج آقا مسجد رفتن را دوست داشت، که موقع نماز که می‌شد، نوه‌های دختر، پشت سر بابابزرگشان راه می‌افتاندند و به مسجد می‌رفتند.

به بچه‌هایم می‌گویم که مادر و پدرم که فوت کردند، برادرم که شهید شد، هر کدام داغی بر دلم بود اما چون پدرتان را داشتم، خم به ابرو نیاوردم. الان در نبودن حاج آقا خیلی خالی شدم...

کد خبر 818341

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha