پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸ - ۱۳:۴۷
۰ نفر

تهمینه حدادی: 1- چند تا دلیل وجود داشت؛ در واقع همیشه دلیل‌هایی وجود دارد.

البته بعضی از آنها تکراری بودند. مثلاً این که اول به اسم کتاب نگاه کردم و بعد به اسم انتشاراتش و طبق قاعده‌های موجود، نگاهی به فهرست و مقدمه‌اش انداختم. اما خب، بعضی از این دلیل‌ها تکراری نبودند. مثلاً این‌که این‌بار با یک رمان ، یا یک مجموعه کوتاه از یک نویسنده روبه‌رو نبودم. تازه، اسم کتاب هم قلقلکم داد؛ از آن اسم‌ها بود که یک کمی قضیه را لو می‌داد؛ «وقتی همسن تو بودم».

2- بعضی وقت‌ها آدم واقعاً خسته می‌شود. خسته می‌شود از خواندن رمان‌هایی که قهرمان همه آنها نوجوانند. یا کتاب‌هایی که در هر فصلش برای قهرمان کتاب یک اتفاقی می‌افتد، اما «وقتی همسن تو بودم» این‌طوری نیست. یک نویسنده بالادست دارد و ده تا نویسنده دیگر. یعنی «ایمی اهرلیچ» رفته سراغ همکاران خودش و به آنها گفته: «لطف کنید یک داستان در باره کودکی و نوجوانی خودتان بنویسید، می‌خواهیم آن را با عکسی از کودکی و نوجوانی شما و یادداشتی در آخرش چاپ کنیم.»

نویسنده‌ها هم قبول کرده‌اند. البته من و تو هر چه کتاب را ورق بزنیم، به اسم آشنایی نمی‌رسیم، اما اگر اهل کشف باشیم، حتماً همه داستان‌ها را می‌خوانیم.

3- جالب است؛ خیلی جالب است. داستان‌های کتاب کاملاً متفاوتند؛ مثلاً یکی‌شان در باره نوجوان‌هایی است که مامان و بابایشان اجازه نمی‌دهند آنها غذای بیرون را بخورند یا خانه غریبه‌ها بروند. یکی‌شان در باره بچه ریزه‌میزه و قد کوتاهی است که تا جوانی از این کوتاهی قد رنج می‌برد. یا مثلاً یکی از داستان‌ها درباره دختری است که از خواهر بزرگش حساب می‌برد.

جالبی‌اش به این است که دنیای بچه‌های آن‌طرف دنیا، هم شبیه ماست، یا حتی این‌که هر آدمی یک دنیای متفاوت و نگاه متفاوت دارد و این در همه داستان‌ها به چشم می‌خورد.

4- «وقتی همسن تو بودم» اصلاً قهرمان‌پروری ندارد. همین‌ آدم را خیلی جذب می‌کند. همه اتفاق‌ها واقعی‌اند، ساده روایت شده‌اند و تو گاهی تعجب می‌کنی که یک نویسنده چه‌طور حاضر شده در باره  سرخوردگی‌های بچگی‌اش یا حتی کارهای زشتی که انجام داده، بنویسد و ته آن هم یادداشتی بنویسد؟ یا نه، تو را واقعاً کنجکاو می‌کند که بدانی زندگی نویسنده‌ها چه‌طور بوده است، آن هم نویسنده‌هایی که آن سر دنیا زندگی می‌کنند.
نکته جالب‌ترش این است که اول هر داستان عکس نوجوانی نویسنده‌ها هست. صورت یکی‌شان ککی‌مکی است. دماغ دیگری گنده است. یکی از نویسنده‌ها خانم زیبایی بوده. وقتی تو می‌توانی صورت قهرمان‌ها را ببینی، خیلی عالی می‌شود که حس کنی قیافه‌شان وقتی کتک می‌خورند، توی مدرسه شکست می‌خورند یا وقتی به یک کشف بزرگ در زندگی‌شان می‌رسند، چه شکلی است یا چه شکلی بوده است.

5- اسم مادرم قبلاً زلاتکی بود؛ چنین اسمی را حتی نمی‌توانی تلفظ کنی. زلاتکی! چه اسمی! بعد زلاتکی شد اسلاتز. ولی اسلاتز هم چنگی به دل نمی‌زد.

بنابر این مامان اسم جدیدی انتخاب کرد: جنیفر؛ بعد جنیفر شد جنی و بعد از مدتی هم دیگر جین صدایش می‌کردند (در یک چشم به هم زدن، نوشته‌ نورما فاکس میزر)

در همان لحظه اول شناختمش؛ تامی آلن بود. از دیدنش حسابی جا خوردم. آلن یکی از آن آدم‌هایی بود که مادرم به‌شان می‌گفت: «نوجوان بزهکار». با این وجود هفته‌ای سه چهار شب به او غذا می‌داد. (ماجرای اتوبوس نوشته نورمن)

به طرف او رفتم و منتظر شدم تا به مادربزرگ بگوید دست از گریه بردارد. پدر بزرگ هیچ حرکتی نکرد. رفتم بالای سرش، دستم را روی شانه‌اش گذاشتم تا بیدارش کنم. بدن پدربزرگ سرد و خشک شده بود. به فکرم نرسید داد بزنم یا حرفی بزنم. فقط یک کار کردم. رویم را برگرداندم و دیدم (صندوق خانه دراز، نوشته جین یولن)

6- 180 صفحه. این کل کتاب است. طولانی‌ترین داستان کوتاه کتاب هم 20 صفحه است. کتاب دو تا قیمت دارد: با جلد شمیز 3200 تومان، با جلد گالینگور 4200 تومان. یادداشت‌هایش هم یک عالم جداگانه است. نویسنده‌ها نوشته‌اند که همان اتفاق تلخ یا شیرینی که روایت کرده‌اند، باعث شده  آنها نویسنده شوند، چون که در آن اتفاقی که نوشته‌اند ، خیال موج می‌زده است؛ و تخیل یکی از رمزهای نویسنده‌ شدن است.

«وقتی همسن تو بودم»گردآوری: ایمی اهرلیچ
مترجم‌ها: علی خزاعی‌فر- مینا روان‌سالار
ناشر: کتاب باران وابسته به انتشارات چشمه

کد خبر 84818

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز