اما معیار و شاخص موجود در تعیین مقدار ابهام چیست؟ دربارۀ پایینبودن درصد ابهام (یا همان بیمزه شدنش) راحتتر میتوان قضاوت کرد. تقریبا همۀ مخاطبان اهل شعر، میتوانند شعری را که صریح و شعاری از آب درآمده، شناسایی کنند.
اما پاسخ گفتن به بخش دیگر، یعنی استفادۀ بیش از حد از ابهام، کمی مشکل است و بهترین جواب برای آن شاید همین دو کلمه باشد: «قابلیت رمزگشایی».
همۀ اتفاقهای ناشی از حضور ابهام در یک شعر، در جهت جذابتر شدن آن است. حالا اگر کسی نتواند گرهی را که شما زدهاید (ابهام) باز کند، در نهایت چیزی باقی نمیماند که جذاب بشود یا نشود! مثل دری میماند که قفلش کرده باشند و کلیدش را بدون هیچ
حساب و کتابی، به جایی دور پرت کرده یا برای همیشه با خود برده باشند.
ابهامی که ما را برای همیشه پشت در اتاقی پر از معنی و مفهوم (هرچهقدر هم که میخواهد زیبا باشد) منتظر نگه دارد، چه فایدهای دارد؟ قرار نیست «ابهام» راه را بر ما سد کند و به مانعی تبدیل شود. برعکس، کارکردش این است که مثل پیچ جاده، ما را به پیشرفتن و دیدن منظرهای که آن پشت پنهان شده، دعوت کند.
اگر آنقدر مبهم بنویسیم که حرفهایمان در هزارتوها بپیچد و گم شود، در واقع خودمان جلوی شنیدهشدنشان را گرفتهایم؛ انگار که دستمان را محکم جلوی دهانمان گرفته و صحبت کرده باشیم!
هرآنچه که در «شعر» به نام و با اجازۀ «ابهام» اتفاق میافتد، باید قابل رمزگشایی و کشفشدن باشد. فراموش نکنید؛ شاعر وظیفه دارد در مقابل هر دری که قفل میکند، یک کلید (یا نشانی از آن کلید) در اختیار مخاطب بگذارد. به نظر من، این مهمترین نکته در استفاده از ابهام در شعر است.
***
بسیار جستهام
تا خود را بیابم.
ایستادهام برابر آینه
بر پلک چپم دست میکشم
آینهام
راست مینماید.
«شمس لنگرودی»
(کتاب «نتهایی برای بلبل چوبی»)