قاضی به صدام میگوید بایستد تا حکمش را بخواند. صدام با اکراه بلند میشود. قاضی میخواهد حکم را بخواند. صدام مدام وسط حرف او میپرد.
صدایش به صدای بزغالة پیر وحشتزدهای شبیهتر است تا حاکم سابق یک کشور. حکم اعدام او اعلام میشود. صدام مدام داد میزند: «مرگ بر خائنین، مرگ بر دشمنان، زنده باد عراق.» کار از کار گذشته. ملت عراق هلهلهکنان به خیابانها میریزند.
دادگاههای مسؤولان رده بالای کشورها معمولا چیز دندانگیری نبودهاند. بعد از جنگ جهانی دوم، دادگاههای نورنبرگ برپا شد. نیروهای متفقین چند صد نفر از آلمانیهای دست چندمی که خیلیهایشان پژوهشگر و دکتر بودند را گرفتند، محاکمه کردند، چند تایی را اعدام کردند و خیلیها را فرستادند آب خنک بخورند.
وقتی سازمان ملل درست شد، دیوان دادگستری به عنوان یکی از ارکان آن در لاهه تأسیس شد که به جز ماجرای اسلوبودان میلوسویچ رئیسجمهور صربستان که کله گندهترین متهم کل این 60 سال بود، کار این دادگاهها رسیدگی به گیس و گیسکشیهای درپیت کشورها شده است.
ماجرای محاکمة جنایتکاران و دیکتاتورهای جهان در دادگاه بینالمللی لاهه، چیز مسخرهای است چون قضات و مسؤولان برپایی این دادگاهها خودشان تا گلو در جنایت فرو رفتهاند.
اما ماجرای صدام فرق دارد. وقتی تاریخ مصرف او تمام شد، او را از سوراخی در یکی از دهات شمال بغداد بیرون کشیدند و نمایش محاکمه را شروع کردند. 500 اتهام علیه او مطرح شد که دادگاه فقط 12 تایشان را مورد بررسی قرار داد. اتهامهای اساسی مثل 8 سال جنگ با ایران هم کنار گذاشته شده بود.
20 نفر وکیل مدافع صدام بودند تا نمایش محاکمة دیکتاتور 69 ساله حتیالامکان طول بکشد. اولین مورد اتهامی هم این بود که در سال1982 وقتی صدام داشت از روستای الدجیل در شمال عراق بازدید میکرد، چند نفر میخواستند او را بکشند که نتوانستند.
صدام هم داد 148 نفر از اهالی را کشتند و 400 نفر دیگر را هم به بازداشتگاه صحرایی فرستاد.
پرداختن به همین یک مورد، چند ماه طول کشید و بالاخره حکم اعدام صادر شد. بر اساس قوانین عراق اگر کسی در یک مورد به اعدام محکوم شود، حکم اجرا میشود و دادگاه دربارة مابقی موارد، ادامه پیدا نمیکند.
این یعنی با این حکم، قضیة پیگیری حملة عراق به ایران و حملات شیمیایی به حلبچه و سردشت و هزار تا کار ناجور صدام، ماست مالی میشود.
به غیر از صدام، برادر ناتنیاش برزان تکریتی و عواد بندر، رئیس دادگاههای عراق هم به اعدام محکوم شدند. طه یاسین رمضان، معاون صدام هم باید تا آخر عمر، آب خنک بخورد. صدام میتواند تا یک ماه به این حکم اعتراض کند، هر چند همان اول هم کرد و گفت: «من را به جای طناب با تیر اعدام کنید، چون من نظامی هستم.»
اگر صدام اعدام شود، آن وقت اتفاق جالبی در تاریخ عراق میافتد: هیچ کدام از حاکمهای این کشور به مرگ طبیعی از دنیا نرفتهاند.
به بهانة حکم اعدام صدام، سراغ چند دیکتاتور خفن رفتهایم تا ببینیم آخر و عاقبتشان چه شده است.
آدولف هیتلر
این چهره، از شناخته شدهترین چهرهها در صد سال اخیر است. او بزرگترین جنگ قرن را یک تنه راه انداخت و باعث شد 72 میلیون نفر (25 میلیون نظامی و 37 میلیون غیر نظامی) بدون این که خودشان بخواهند، بمیرند.
هیتلر، قبل از این که جنگ جهانی دوم را راه بیندازد، آنقدر در جنگ جهانی اول، آدم کشت که نشان شجاعت صلیب طلایی را گرفت. بعد برای خودش دم و دستگاهی درست کرد و سال1933 صدراعظم آلمان شد. تمام آلمانیها را یکدست کرد و هر کس با مرام او همخونی نداشت، باید قبض مرگش را میگرفت.
او در سال1939 با حمله به لهستان، جنگ را شروع کرد. جنگی که 6 سال بعد باعث شد در اتاقش خودکشی کند. یک هفته بعدش هم آلمان به دست متفقین افتاد.
هیتلر همیشه فکر میکرد بیمار است. مشکل گوارشی و پوستی داشت و این اواخر پارکینسون گرفته بود. او جزو 10 رئیس حکومتی است که در قرن بیستم، خودکشی کردند.
بنیتو موسولینی
اول روزنامهنگاری میکرد. بعد دید این کار نان ندارد، رفت حزب ناسیونال فاشیست را درست کرد و در سال1922 نخستوزیر شد. چنان حکومتی درست کرد که بنی بشری نمیتوانست به افراد فاشیستِ نژادپرست، بگوید بالای چشمتان ابروست.
فضا آن قدر خفن شده بود و موسولینی آنقدر روی مخ ملت کار کرده بود که میگفتند: «حق با موسولینی است.» تا اشاره کرد، جوانهای ایتالیایی ریختند اتیوپی و آلبانی را گرفتند. ادعای احیای امپراتوری روم باعث شد موسولینی با هیتلر که مثل خودش شاسکول بود، متحد شود و جنگ جهانی را راه بیندازد و اعلام کند جنگ ابدی است، جنگ ازلی است.
سال1943، ایتالیاییها که دیدند دارند شکست میخورند و حرفهای موسولینی همچین آش دهان سوزی نیست، او را عزل کردند و در هتل سوت و کوری زندانیاش کردند.
اما هیتلر، نیروی کماندو فرستاد و او را آزاد کرد. موسولینی مدتی یک حکومت در شمال ایتالیا برای خودش درست کرد. ولی در سال1945، پارتیزانهای ایتالیایی او را گرفتند و تیر بارانش کردند.
آگوسته پینوشه
اول معلم جغرافی بود، بعد دید اینطوری اسمش وارد تاریخ نمیشود. بنابراین رفت ارتش و پلههای ترقی را دو تا یکی بالا رفت و شد فرمانده تکاوران ارتش شیلی.
این اتفاق، مصادف شد با ریاست جمهوری آلنده که آدم خوبی بود و بنابراین به درد حکومت بر کشورهای آمریکای لاتین نمیخورد. پینوشه با چراغ سبز آمریکا، کودتا کرد. کاخ ریاست جمهوری را بمباران کرد و آلنده را کشت و خودش نشست جای او.
در 3 ماه اول، 30 هزار نفر را فرستاد پیش آلنده و 27 هزار نفر را زندانی و خیلیها را تبعید کرد. از سال1973 تا 1990، پدر مردم شیلی را درآورد و صد هزار نفر را جام رحمت خوراند.
آخر سر هم بعد از انتخاباتی که برگزار شد و مردم زیرآباش را زدند، به اروپا فرار کرد و تا حالا خودش را این طرف و آنطرف گم و گور کرده است. دادگاه شیلی، او را که لقب ژنرال مرگ گرفته، غیابی محاکمه کرد. حکمش هم معلوم بود: اعدام.
اسلوبودان میلوسویچ
صربها کلا موجودات خز و خیلی هستند و دستشان برسد، هر چی غیر صرب است را میکشند. حالا فکرش را بکنید 10 سال رئیس یک همچین قوم ناخوش احوالی، یک قصاب بود به اسم میلوسویچ.
حالا در این اوضاع ناجور، غیر صربهای اتحادیه یوگسلاوی تنشان خارید و اعلام استقلال کردند. میلوسویچ هم که کلا حال عصبی داشت، صربها را ریخت تو بوسنی و کرواسی و در 4 سال، 200 هزار نفر را کشت. در داخل صربستان هم که کسی جرأت نداشت نُطُق بکشد. گرانی، پدر همه را درآورده بود.
برای همین هم وقتی برای بار سوم، میلوسویچ سراغ قوم غیر صرب دیگری در کوزوو رفت، نیروهای ناتو چند بار صربستان را بمباران کردند و آنها از خدا خواسته دست او را گرفتند و تحویل دادگاه لاهه دادند. این برای اولین بار در 60 سال زندگی دادگاه لاهه بود که یک آدم مهم گیرشان آمده بود تا محاکمهاش کنند. آنها اینقدر این محاکمه را طول دادند تا بعد از 5 سال، میلوسویچ بهار امسال گوشة سلولش سَقَط شد.
فردیناند مارکوس
میگویند پشت هر مرد موفقی، یک زن هست. اگر دیکتاتوری هم نشانة موفقیت باشد، دیکتاتور فیلیپین یک همچین زنی داشته.
ایملدا که بر و رویی هم داشت، با هر ضرب و زوری بود شوهرش فردیناند مارکوس را در سال1965 رئیسجمهور فیلیپین کرد. فردیناند هم کم نگذاشت و زد دمار هر چی مخالف بود را درآورد. 14 سال در کشور، حکومت نظامی اعلام کرد و رهبر مخالفان را دم در فرودگاه کشت.
ایملدا هم که مخاش تاب برداشته بود، چند هزار جفت کفش جمع کرد تا بزرگترین کلکسیون کفش را داشته باشد. ملت که دیدند این یارو و زنش دیوانهاند، در سال1968 اول با رأی و دموکراسی گفتند نمیخواهیمتان.
بعد هم که دیدند توکت مارکوس نمیرود، ریختند تو خیابان و اینقدر جیغ و داد زدند که او و زنش به هاوایی فرار کردند. بعد هم زن همان مخالف که در فرودگاه کشته شده بود، رئیسجمهور شد.
مارکوس، یک سال بعد در هاوایی مرد. مردم هم دلشان برای ایملدا که بیوه شده بود سوخت و اجازه دادند بر گردد. او هم آمد و نمایندة مجلس شد.
ایدی امین
این مردک آبروی هر چی دیکتاتور است را برده بود. ایدی امین سال1971 وقتی ابوته رئیسجمهور اوگاندا رفته بود سفر، کودتا کرد و شد همه کارة این کشور کوچولوی آفریقایی. همان اول کاری هم چیزی حدود
100 تا 500 هزار نفر را کشت و چون وقت نداشت آنها را دفن کند، جسدشان را ریخت داخل رود نیل.
او مدام به رهبرهای جهان نامه میداد که اگر عرضة ادارة مملکتتان را ندارید، با من مشورت کنید. امین آنقدر ابله بود که همینجوری الکی، بلند میشد یک ماه با خانواده میرفت فرانسه برای عشق و حال و کشور را به امان خدا رها میکرد.
این برنامههای عجیب، 8 سال ادامه داشت تا دوباره کودتا شد و ابوته برگشت سر جایش. میگفتند وقتی خانة امین را گشتند، اجساد مردم در داخل یخچالش بوده.
ایدی امین که 4 تا زن و 30 تا بچه داشت، بعد از کودتا به عربستان فرار کرد و 3 سال پیش، همان جا مرد. اوگانداییها معتقدند امین وحشیترین فرزندی بود که مادر آفریقا زاییده است.
خوان دمینگو پرون
او مثل همة دیکتاتورهای آمریکای لاتین، نظامی خوبی بود و برای همین، وزیر جنگ شد. حسابی کارش گرفت و اینقدر از کارگرها حمایت کرد که طرفدارهایش زیاد شدند. بعد با آویتا، بازیگر محبوب آرژانتینی ازدواج کرد. این کار باعث شد محبوبیتاش خیلی زیاد شود و خیلی راحت در سال1946 رئیسجمهور شد.
9 سال، پرون و آویتا از یک طرف بین کارگرها میپلکیدند و از طرف دیگر، سر ملت را زیر آب میکردند. پرون، بورخس نویسندة مشهور آرژانتینی را به دلیل مخالفت با حکومتاش فرستاد تا بازرس مرغداریها شود.
اما دوران پرون هم تمام شد. آویتا مرد و کلیسا هم او را تکفیر کرد. سال1955 کودتا شد و پرون به پاراگوئه تبعید شد. اما کودتاچیها آنقدر از پرون بدتر بودند که ملت دوباره دست به دامن او شدند که تو را خدا بیا نجاتمان بده. پرون هم برگشت، یک سالی رئیسجمهور شد، سرطان گرفت و مرد.
آرژانتینیها هم که دوباره فیلشان یاد کشتارهای پرون افتاده بود، ریختند و قبرش را شکافتند و دستهایش را بریدند.