1- مستندهای ابراهیم گلستان، ناصر تقوایی، محمدرضا اصلانی، پرویز کیمیاوی، منوچهر طیاب، کامران شیردل و... انیمیشنهای نورالدین زرین کلک، آثار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در دهه 50، برخی از فیلمهای عبدالحسین سپنتا، آربی آوانسیان، ساموئل خاچیکیان، داریوش مهرجویی، جلال مقدم، مسعود کیمیایی، فریدون گله، علی حاتمی، امیر نادری، شاپور قریب، سهراب شهیدثالث و... یادگارهای سینمایی دفاع مقدس رسول ملاقلیپور، ابراهیم حاتمیکیا، کمال تبریزی، احمدرضا درویش و... از آن جملهاند.
میدانم که به هیچ وجه کمتعداد نیستند و هنوز دیدنیاند. این آثار، یا تمدن و هویت فرهنگی و ارزشهای ملی و دینی را به تصویر کشیدهاند، یا به هستی، انسان و پیچیدگیهای روحی و درونی، سیر و سلوک بشر، نسبت میان انسانها با یکدیگر و طبیعت و جهان پرداختهاند و در مواردی به همه اینها. مهمتر آنکه تعریف و مفهوم ایران و ایرانی، اسلام، ساحت انسان شرقی و تفکر مشرق زمین در این آثار، یکجا جمع شده.
قبل از آنکه سینما ابزاری باشد برای گفتوگوی فرهنگها و تمدنها، هنر و تفکر ایرانی و اسلامی هزاران سال پیش با دنیا وارد گفتوگو شده بود. آثار باستانی، سنگنوشتهها، کتابها، نگارگریها، نقاشیها، شعر، موسیقی، دستاوردهای علمی، مباحث دینی و فلسفی، نجوم، صنایع دستی و... با نام ایران مدتهاست عجین شدهاند.
در واقع، سینما هم در کنار سایر هنرها داشت همین روند را دنبال میکرد؛ منظورم از سینما، طبعا نوع خاصی از هنر و اندیشه است. اصلا مگر دنیای جدید، جدا از جهان ارتباطات است؟ اما همین که بحث گفتوگوی تمدنها و فرهنگها پیش آمد، ایران و تفکر و هنر ایرانی و اسلامی در آثار سینمایی تبدیل شد به نمایش محدودیتها، معضلات اجتماعی، نقد سیاستهای حاکم و فرهنگ و.... فیلمسازان نه چهره واقعی ایران که تصویر مخدوش مرز و بوم را تصویر کردند و با جهانیان به گفتوگو نشستند. به عبارتی آزادی بیان و این گفتوگو برای بسیاری از موجسواران، بهانهای شد برای ساخت فیلمهایی زماندار با تاریخ مصرف.
بعدتر بر آن شدند دستکم داشتهها را حفظ کنند و با رویکردی دینی و معنوی در سینمای دینی و معنوی و معناگرا به گفتوگو ادامه دهند. نتیجه، قابل پیشبینی بود؛ نمایش تصاویری گنگ و تعاریفی ناواضح از دین، قصههای دینی و.... بحثها و تحلیلها عملا فایدهای نداشت؛ ذات و کنه آنچه قرار بود به تصویر درآید، اولا در قاب دوربین و پرده سینما جای نمیگرفت و نمیگیرد، ثانیا به بیان بصری خاصی نیاز داشت و دارد که بتواند نشانهها را به تصویر کشد، به نحوی که دیگران در داخل و خارج بتوانند آنها را بازشناسی کنند. نشد؛ فیلمها نه قادر بودند با مخاطب داخلی به گپ و گفت بنشینند نه با جهانیان!
هنر – صنعت سینما درابتدای قرن بیستویکم، فروش داخلی را هم از دست داد. قصههای عامهپسند و مبتذل، مردم را به سالنهای خالی کشاند و صندلیها پر شد. ضرر واردشده دستکم در بعد اقتصادی، تا حدی جبران شد اما ماند تعالی فکری و بازتاب هویت و اندیشه در گفتوگو با دنیا در حالی که سینما از ارتقای فکری، آموزش و تربیت مخاطب داخلی و ارزشهای دینی هم بازماند. حال، یادگارهای فرهنگی ما از سیاستهای پیشین، جوایز ارزندهای است از سراسر جهان به پاس نمایش تصویر وارونه و مخدوش ایران و ایرانی و ما همچنان در انتظار نمایش برپایی عدالت و مهرورزی در جشنواره فجر امسال هستیم.
2-فیلم «تصادف»(پل هگیس، 2006) که چندی پیش نیز از شبکه اول سیما روی آنتن رفت، یکی از بهترین نمونههای مفهوم جهانیشدن(و بهتر است بگوییم آمریکاییشدن) است و عواقب آن نقد روندی که غرب بهشدت در پی اعمال آن است. فیلم نوعی یکپارچگی ظاهری و دموکراسی کاذب را به تصویر میکشد که در لایههای زیرین و ساختار اصلی، بهشدت دچار مشکلاتی نهادینه است.
بازی قدرتهای سیاسی، نژادپرستی و سیاهپوستان، فساد در دستگاههای حاکم، وضعیت مهاجران (بهخصوص آسیاییها)، گفتوگوی فرهنگی، دینی، قومی و... در نهایت، دنیایی چون حباب. پل هگیس عواقب روند یکپارچهسازی از نوع آمریکاییاش را در ابعادی نه جهانی که در خود آمریکا نمایش میدهد؛ فیلمی هوشمندانه در قرن بیستویکم؛ سندی تاریخی از تفکر دنیای 2006 برای آیندگان؛ تاریخی تصویری برای همه شهروندان دهکده جهانی. مقایسه «تقاطع» ابوالحسن داوودی با «تصادف» حتی به لحاظ ساختار، عجیب و غیرعادی است. «تقاطع»: «راههای میان بر» / «برشهای کوتاه» ایرانی است از نوع دست چندمش. آنجا ریموند کارور نویسنده و رابرت آلتمن فیلمساز شاهکارهای بیبدیل خلق کردند و اینجا صحنه تصادف و چپشدن ماشین، شد اعجاز جلوههای ویژه! بیایید منصف باشیم و با معیارهای درست بسنجیم و ارزیابی کنیم.