همشهری آنلاین _ سمیرا باباجانپور: شمعهای سقاخانه این کوچه بیوقفه روشن بودند و بهخصوص در ایام محرم محال بود شبها کوچه تاریک باشد؛ سوسوی روشنای شمعها تا انتهای کوچه دیده میشد. همین سقاخانه کوچک پشت دیوار کاهگلی باعث شده بود تا همه این کوچه را کوچه سقاخانه بنامند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
علی مولایاری برایمان از سقاخانهای میگوید که همچنان نقل خاطرات آن سر زبانهاست: «خانهمان درهمین کوچه سقاخانه بود. ما سال ۱۳۶۱ در این کوچه ساکن شدیم. اما سقاخانه ۴۰ سال قبل از اینکه ما به این کوچه بیاییم ساخته شده بود. ابتدای خیابان دیوار کاهگلی بزرگی داشت که متعلق به خانه مردی به نام علی انهار بود. گویا خودش این سقاخانه را سرپاِ نگاه داشته بود. طاق هشتی و پنجره سبزرنگش را هنوز به یاد دارم. درش کوچک بود و برای وارد شدن به آن باید تا کمر خم میشدیم. البته بچهها حق ورود به آنجا را نداشتند.»
زمان شکل و شمایل کوچه سقاخانه را عوض کرد. خانهها یکی پس از دیگری تخریب و جایشان خانههای جدید قد علم کرد. خانه دیوار کاهگلی که تکیهگاه سقاخانه بود نیز تخریب شد و سقاخانه هم از بین رفت.
مولایاری میگوید: «سقاخانه در ملک شخصی قرار داشت، کاری نمیتوانستیم انجام دهیم. بااینحال خاطرات روزهایی که بچههای محل دور سقاخانه جمع میشدند و شمع میفروختند را فراموش نمیکنم. در ماه محرم، بهخصوص روزهای آخر دهه اول، بچههای محلههای دیگر هم به کوچه سقاخانه میآمدند تا شمع بفروشند. شمعها را از یک شمعسازی در خیابان مولوی میخریدیم، ۲ تومان میفروختیم. از جوار دیوار سقاخانه تا اواسط کوچه، بچههای خانیآباد شمع به دست مینشستند تا حاجتمندی بیاید و شمع بخرد. گاهی اگر خریدار ازپاافتاده و بیمار بود ما برایش شمع روشن میکردیم.»
مولایاری خبر حاجتروا شدن افراد زیادی را که در سقاخانه شمع روشن کرده بودند، شنیده بود. او میگوید: «برخلاف اینکه بیشتر زنان در سقاخانه شمع روشن میکردند در سقاخانه کوچه ما، بهخصوص در شبهای ۲۸ و ۳۰ صفر، آقایان میآمدند و جرعهای آب مینوشیدند و برای حاجتروا شدن شمعی میافروختند و چراغ سقاخانه را روشن میکردند.»
نظر شما