امید انگیزهای درونی برای آشکارشدن امکانات پویای نهفته در ذات زندگی بشری است؛ به همین علت، از آن (امید) به عنوان امری یاد میشود که موجد شوق به زندگی در آدمی است.
اهمیت امید تا به آنجاست که برخی از اندیشمندان از حقی به نام «امید» سخن به میان آوردهاند؛ به این معنا که هر انسانی حق امیدورزی و برخورداری از آن را داراست و سیاستهای کلان اجتماعی- سیاسی در یک جامعه باید هسته امید را در دل آدمی زنده نگه دارد؛ امید به زندگی، امید به رفاه، امید به آسایش، امید به نیکزیستی و.... با این حال کمتر متفکرانی بودهاند که به نیروی رانشگر امید و اسباب نگهدارنده آن اندیشیده باشند؛ از همین رو، بیشتر آنها امید را از ارزش خود تهی کرده و یا آن را به پنداری آرمانشهری یا آرزواندیشی فروکاستهاند.
با این همه، تردیدی نیست که امید ریشه در واقعیت زندگی و حقیقت انسان دارد. اما حقیقت آدمی چیست؟ آیا این حقیقت چیزی جز زیستن در سایه عدالتی همهگیر است؟
تردیدی نیست که همه تلاش آدمی در طول تاریخ در فروزاننگاهداشتن چراغ امید به آیندهای عدالتمحور بوده است. در این میان، اندیشه مهدویت که مبین چنین حقیقتی است، برکنار از پندارهای آرمانشهرگرایانه و ایدئولوژیک، تلاش دارد تا با احیای امید در دل و جان آدمی، او را به سوی عدالتی جهانگستر سوق دهد. این امید و عدالت دو امر کاملا مرتبط با یکدیگرند؛ برهمین پایه در آستانه نیمهشعبان، زادروز آخرین منجی بشر، این نسبت (امید و عدالت) را با تنی چند از اندیشمندان در میان گذاشتیم. آنچه از پی میآید، نظرات هر یک از آنها در این خصوص است.
دکتر عماد افروغ: بحث نسبت امید و عدالت در گرو فهم دقیقی از امید و عدالت و ابعاد آنهاست. تصور من این است که امید را میتوان به 2 وجه «خوشبینی به آینده» و «رضایت از وضع موجود» تقسیم کرد. عدالت هم ابعاد گوناگون فردی، جامعهای و گروهی دارد که در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قابل پیگیری است. با این حال، امید و عدالت در مواضعی با هم تلاقی دارند.
آنجا که رضایت از وضع موجود در زیرمجموعه امید به بحث کشیده میشود، خواهناخواه نمیتوان این رضایت را بدون توجه به عدالت متحقق کرد.
شاید بتوان گفت مهمترین ارزش اجتماعیای که ذیل فلسفه اجتماعی برای بشر قابل طرح است، مفهوم عدالت است. اینکه از کدام نظریه در تبیین عدالت استفاده کنیم، بحث دیگری است. به هر حال، بین رضایت از وضع موجود و تحقق عدالت بالفعل رابطه تنگاتنگی وجود دارد. بیتردید، تعریف و تفسیری که از عدالت میدهیم، میتواند این رابطه را تحکیم کند. اینکه بگوییم عدالت اعطای حق به ذیحق است، منوط به این است که درک درستی از حق و ذیحق و از متعلقات حق داشته باشیم.
اینکه بگوییم عدالت، قراردادن هر چیزی در جای خود است یا به یک حق اجتماعی برای کلیه انسانها اعتقاد داشته باشیم و یا حتی به وجه کیفری و قانونی عدالت توجه کنیم و معتقد باشیم که همه در برابر قانون یکسان هستند و یا براین نظر باشیم که انسانها باید از استانداردهای رفاه اجتماعی و اقتصادی بهرهمند باشند و یا بنا به تعریف دیگری از عدالت به شایستگیها توجه کنیم و... همه میتوانند بازتابی از روی رضایت، از وضع موجود داشته باشند.
همه این موارد- همانگونه که اشاره شد- از مولفههای تشکیلدهنده امید است. علاوه بر آن، یکی دیگر از وجوه امید، خوشبینی به آینده است. انسان همواره با عنایت به آینده، در حال زندگی میکند و اگر تصویری که از آینده در اختیار دارد، نومیدانه و بدبینانه باشد، خواهناخواه روی رضایت وی از وضع موجود اثر میگذارد.
از این رو فرد باید هم از تحقق عدالت در شرایط موجود و هم ایمنی از تداوم و تثبیت آن در شرایط آتی مطمئن باشد. بنابراین با توجه به اینکه عدالت یکی از محوریترین ارزشهای اجتماعی و فردی به شمار میآید، هم میتواند بازتابی از رضایت فرد از وضع موجود داشته باشد و هم بازتابی از روی امید و خوشبینی نسبت به آینده دارد.
این آینده هم میتواند آینده اجتماعی باشد و هم آینده هستیشناختی. مقصود این است که این عالم بر پایه حق و عدل استوار است و انسان پاداش نگاه و زیست عادلانه خود را دریافت خواهد کرد و در نهایت، عدالت پیروز میدان هستی خواهد بود.
اینکه یکی از تجلیات عدالت، وجه دنیوی و اجتماعی آن است، یکی از ابعاد مسئلهای به نام «انتظار» هم تحقق وجه اجتماعی عدالت روی کره خاکی است. خود این دورنمایی که ما از تجلی دنیوی عدالت در وجه اجتماعی آن داریم، باعث اوجگرفتن امید و خوشبینی در نزد انسان و تنظیم زندگی و لحظات مرتبط با آن در این سمتوسو خواهد بود. این مسئله، سبب شور و شعف و بهجتی در میان انسانها خواهد شد که با عنایت به این پایان خوش هستی، تلاشهای بشری معنادارتر میشود و گامهای شایستهای در جهت تحقق این اصل هستیشناختی و دینی برداشته میشود.
اهمیت و فضیلت این امید و عدالت و انتظار خوشبینانه هستـیشنـاخـتـی و اجتماعی مزبور وقتی بیشتر عیان میشود که ما خلاف آن را تصور کنیم؛ یعنی آیندهای سرشار از ابهام، بیعدالتی، نومیدی و ظلم، چه سرنوشتی را برای حال بشر رقم میزند و چه بازتابی در وضع موجود او خواهد داشت؟ در این وضعیت میتوان تصور کرد که چه اشاعهای از نومیدی و بیعدالتی در شرایط حال رقم خواهد خورد. بنابراین فکر میکنم، فلسفه انتظار را بیشتر باید به مثابه یک اصل هستیشناختی که ضدیتی هم با عقلانیت ندارد، تفسیر کرد و از برخوردهای متحجرانه، قشری و رفتارگرایانه همراه با خرافه و چشمانتظار واقعیتی خاص و تعریفشدهبودن، پرهیز کرد.
بدینوسیله است که از شبیهسازیهای تاریخیای که بهکرات در تاریخ شیعه رخ نموده، پرهیز میشود. به هر حال باید به جوهر روایات در این خصوص توجه کرد.
یکی از این روایات، منسوب به امام صادق(ع) است که ما را با نگاهی حکیمانه آشتی میدهد. ایشان میفرمایند: «کذب الوقاتون، هلک المستعجلون، نجیالمسلمون؛ دروغ میگویند کسانی که برای ظهور وقت تعیین میکنند، هلاکاند کسانی که در آن تعجیل میکنند و نجاتیافته هستند کسانی که این امر را به خداوند واگذار میکنند.» بنابراین اصل انتظار را باید در وهله اول بهعنوان یک اصل حکمی، فلسفی و هستیشناختی لحاظ کرد که با توجه به متن روایات و باور عقلی متناظر ما با آن، یک تجلی دنیوی و اجتماعی هم در قالب ظهور فردی خاص به نام حضرت مهدی(عج) خواهد داشت.
در این بین، باید از انتظارگراییهای نامعقول و برخوردهای احساسی و هیجانی که نافی تفکر و تعقل و پذیرش مسئولیت انسان روی کره خاک است، اجتناب کرد.
برای توضیح بیشتر این نکته باید گفت که بین حکمت عملی و نظری، رابطهای وجود دارد. اگر ایدئولوژی را بهگونهای مرتبط با حکمت عملی بدانیم، ریشه در یک حکمت نظری هم دارد. خواهناخواه درک خاص ما از هستی و تجلیات فردی و اجتماعی آن روی آرمانهای کنونی، بایستهها و نبایستهها، الگوهای ما از زندگی و برای زندگی، اثر خواهد گذاشت؛ پس نمیتوان منهای آن معرفت هستیشناختی، بحثی از ایدئولوژی امید به میان آورد.
اتفاقا یکی از آسیبهای مطرح درخصوص فلسفه انتظار این است که بیش از آنکه به مباحث هستیشناختی بپردازند، به مسائل روایی و صوری میپردازند.
در اینگونه موارد، این برداشتها را با تصورات خرق عادت همراه میکنند و مبانی مستحکم عقلانی آن را سست میکنند؛ درحالی که میتوان در وهله اول، با آن به مثابه یک مسئله معرفتشناختی و هستیشناختی برخورد کرد و در گام دوم، ملهم از آیات و روایات، این معرفت را تعمیق بخشید. بازتاب چنین برداشتی از انتظار بر عدالت به این شکل خواهد بود که عدالت یک فعل آگاهانه و ارادی خواهد شد که بهعنوان هدف اصلی در دستور کار سیاست و رفتار ما قرار خواهد گرفت. در این حالت میتوان به سهم خود، شاهد تحقق عدالت بهمثابه ترجمانی از انتظار و امید در ابعاد و مراحل مختلف تاریخی بود. ما همواره باید تحققبخش وعدههای انتظار باشیم که البته هیچکدام نافی تحقق نهایی انتظار در قالب فردی تعریفشده نخواهد بود.
حضور انسان؛ شرط ظهور
دکتر سیدیحیی یثربی: در حقیقت، امید همان انتظار است. هرکس که به چیزی امید دارد، انتظار هم دارد. بنابراین همیشه آن عدالت موعود با انتظار همراه بوده است؛ یعنی بشر به امید و انتظار آن عدالت مانده است. اما کدام امید و انتظار باید شالوده رسیدن به آن عدالت جهانی قرار گیرد؟ آیا انتظار و امید به هر شکلی ما را به عدالت میرساند یا این انتظار و امید فقط با شرایط ویژهای ما را به آن عدالت جهانگستر میرساند؟ به نظر من، این دومی درست است؛ یعنی انتظار و امید باید با شرایط خاصی باشد و هرگونه انتظار و امیدی کارساز نیست.
برای توضیح این مطلب باید به چند نکته توجه شود. اول اینکه از نظر اسلام، انسان بر دین مقدم است؛ یعنی دین، خود را بر انسان عرضه میکند؛ برخلاف ادیان تحریفشده که دین بر انسان تقدم دارد. در اسلام، این انسان است که دین را انتخاب میکند اما در دیگر ادیان، این دین است که انسان را میپذیرد، او را تطهیر میکند و نجات میدهد. این یکی از معجزههای اسلام است که اعتبار انسان را در حد اعلا در نظر گرفته و حق آدمی را برای اندیشیدن، آگاهی و انتخاب لازم شمرده است؛ به این معنا که انسان باید با اندیشه و آگاهی خود، دین را انتخاب کند، نه اینکه دین، او را تصرف کند. نکته دوم، رابطه خدا و انسان براساس آگاهی و انتخاب انسان است؛ به این معنا که خدا که میخواهد انسان را هدایت کند، این هدایت را در چارچوب قاعده لطف اجرا میکند. این هدایت تا آنجا ادامه مییابد که انسان مجبور نشود؛ یعنی در رابطه خدا و انسان، آزادی انسان مرز است. خدا نمیخواهد آزادی انسان را نادیده بگیرد.
نکته سوم اینکه یک دین درست پشتیبان انسان است نه نجاتبخش او؛ به این معنا که انسان برابر عقل و اندیشهاش در نجات خود تلاش میکند. دین به کمک انسان میآید و از او پشتیبانی میکند. از نظر اسلام چنین وضعیتی وجود دارد؛ اما در ادیان باطل و تحریفشده، انسان، گناهکار به دنیا میآید و دین، نجاتبخش او میشود. نکته چهارم، بحث عدالت است. عدالت یک کار انسانی است، نه آسمانی؛ بنابراین اگر قرار باشد در جامعهای عدالت استقرار یابد، بهدست انسان صورت میگیرد، نه به اجبار و تحمیل نیروهای غیبی.
با توجه به نکاتی که ذکر شد، باید بدانیم که تا حضور انسان نباشد، ظهور مهدی(عج) امکان ندارد؛ به این معنا که حضور انسان شرط ظهور امام غایب است؛ چنانکه در روایت هم آمده است که اگر آن حضرت فقط 313 نفر انسان شایسته پیدا کنند، لحظهای در غیبت نمیمانند. بنابراین برای انتظار و امید درست، باید به انسان فکر کرد. باید اندیشید که چه هنگام میتوان 313 انسان با آگاهی، آزادی و اخلاق فراهم آورد.
در پایان پیشنهاد من به جامعه فرهنگی و دینی خودمان، بهویژه دلسوزان فکر و فرهنگ تشیع این است که راجع به حضرت مهدی(عج) 2 کار را باید سامان دهیم:1- تلاشهای عقلانی به جای کارهای احساسی؛ به این معنا که بهجای برپایی جشنهای تشریفاتی، مداحیها و شعرخوانیها، برای تعمیق آگاهی و آزادی و اخلاق مردم هزینه کنیم. بهجای تجلیل از مهدی(عج) بیاییم برای تربیت انسان وقت بگذاریم؛ زیرا بزرگان نیاز به تجلیل ندارند. حضرت نیازی به تجلیل ما ندارند؛ ایشان از ما آگاهی، ایمان و عمل درست میخواهند؛ پس بر تربیت انسانها و اصلاح جامعه براساس آگاهی و دانش، و نه احساسات و عواطف تمرکز کنیم.
دومین پیشنهادم این است که ما باید به مردم بیاموزیم که مهدی(عج) چشم به راه حرکت ماست، نه اینکه مهدی(عج) نمیآید ولی ما آمادهایم. این درست نیست؛ زیرا اگر ما آماده باشیم، امام معصوم لحظهای از تکلیف خود غفلت نمیکند. اگر مهدی(عج) ظهور نکرده، به اینخاطر است که ما حضور نداریم، انسان حضور ندارد. پس همواره حضور انسان بر ظهور مهدی(عج) تقدم دارد. ما باید امید و انتظار را بر حضور انسان متوجه گردانیم تا به ظهور مهدی(عج) و پیدایی آن عدالت جهانی که به دست انسانها و در کنار حضرت مهدی(عج) تحقق مییابد، نایل آییم.