تصویری واقعی از قربانیان بازیهای پلید سیاسی.آخرین ساخته استاد مسلم رئالیسم در سینما از عنوان کنایی باد با طبیعت ملایم و گاه خشن بر روی مرغزار که گاه مقاومت کرده و گاه خود را در مسیر باد قرار میدهد، استفاده میکند.
«باد بر مرغزار میوزد» شاید بهترین واژه برای بررسی و تعبیر مبارزات استقلالخواهانه مردم ایرلند در مقابل کشور انگلیس (که روباه پیر نامیده میشود) باشد؛ کشوری که میل به استعمارگری آن در گذشته نه چندان دور در کشور ما نیز درک شده است.
روحیه مقاومت، آزادگی و مبارزهطلبی مردم ایرلند در بسیاری از آثار سینمای جهان از جمله «یکشنبه خونین» و یا «به نام پدر» ساخته جیم شرایدان و یا حتی روایت اسکورسیزی با نام «دار و دستههای نیویورکی» (البته در آمریکا) دیده میشود (حتی در فیلم مزرعه جیم شرایدان این مقاومت در مدلی کوچک دیده میشود و در دیالوگهای فیلم نیز به این مسأله اشاره میشود) البته این بار نگاه فیلمساز نقادانه و تیزبینتر است.
فیلم در روایت خود ضمن نمایش عریان خشونت که گاه تحملناپذیر است، با ترکیبی متوازن بین صحنههای درگیری و خشونت و پناه بردن به طبیعت آرامشبخش مرغزار (نگرش ناتورالیسمی) از طریق پاساژهای عاطفی مناسب، زمینه را برای تلخیها و سیاهیهای مستمر بعدی آماده میکند.
کن لوچ به خوبی جنگ را تصویر میکند و قصد مظلومنمایی یکی از طرفین متخاصم را ندارد، بلکه به خوبی سیاستهای استثماری کشور انگلیس را به چالش میکشد. سیاستهایی که در وهله اول از طریق رویارویی مستقیم و در وهله دوم از طریق ایجاد تفرقه و از بین بردن وحدت و برادرکشی ادامه مییابد. در واقع فیلم کن لوچ نقدی غراء بر سیاست غیرانسانی «تفرقه بینداز و حکومتکن» است.
سینمای بریتانیا که سالهاست مولفی به نام لوچ را به همراه دارد با این اثر نشان داده که بر خلاف سینمای مزورانه و دروغین هالیوود که به رغم ظاهر فریبنده در لایه باطنی به دفاع از سیاستهای این کشور پرداخته و در بسیاری از آثار به صورت غیرمستقیم آمریکا را منجی عالم معرفی میکند، به بررسی دقیق جنگ میپردازد و به صورت شرافتمندانه این جریان ضدانسانی را نقد و نتیجهگیری میکند.
فیلم اگرچه به مانند «یکشنبه خونین» از صحنههای مستندگونه بهره میبرد، اما نسبت به این اثر دارای درام بیشتری است، (داستان، کشمکش و شخصیتهای محکمتری دارد) و جنگ را به یک منطقه با مختصات جغرافیایی خاص محدود کرده و در این موقعیت که خود نیز فارغ تشخص و شخصیت است، شخصیتهای خود را معرفی میکند و در این الگو نتایجی میگیرد که به کل جریان مبارزه و جنگ تعمیم مییابد.
اما کنلوچ در این سطح متوقف نمیماند و ضمن نمایش پلشتی و تلخکامیهای ناشی از درگیری فیزیکی بین انسانها که از سیاست یعنی بازی به کارگیری ابزاری انسانها در این عرصه به مهمترین میراث ناشی از جنگ میپردازد، میراثی شوم به نام تنهایی.
بشر امروزی که ممکن است به دلایلی چون جنگ و بحران معنویت (به قول نیچه مرگ حقیقت) و یا گسترش شهرنشینی و تمدن و مدرنیت حاصل شده باشد میراثی که برگمن به خوبی در «سکوت» و «مصیبت آنا» ارایه میدهد، تنهایی وحشتناک روحی روانی و جسمی در دنیای ارتباطات، طاعونی که شاید فروید قبلاً آن را پیشبینی کرده بود.
به مقوله اول یعنی رویکرد کنایی فیلم که علاوه بر تاکید به «باد محور بودن» سیاستهای بریتانیا در جایجای فیلم در بین شخصیتها و در دیالوگهای بین آنها مشخص است، برمیگردیم.
این رویکرد اگر چه تضادی هگلی را مطرح میکند، اما درگیر سانیمانتالیزم و احساسات سطحی نمیشود، نشانهها در عمق جریان دارند؛ مثلاً در تقابل بین دو برادر وقتی تدی میخواهد دستور اعدام برادرش را صادر کند از کوتاه بودن فرصت میگوید و دمین با جملهای کنایی پاسخ او را میدهد و میگوید برای من یا برای تو؟
در واقع با همین جمله میتوان به همراهی و تأملات ناشی از در کنار قدرت قرار گرفتن و متمایل شدن و مرگ در تضاد با آن که حاصل شاخصههایی است که همچنان مقاومت میکنند به عمق دنیای استعاری و نشانهای لوچ پی برد که در پسزمینه و ماورای دنیای رئال و واقعگرای فیلم دیده میشود.
در واقع لوچ با زمینهچینی مناسب که به خوبی در بطن رئالیستی فیلم جای گرفته و درامی پنهان را شکل میدهد که تحول شخصیتها در آن کاملاً منطقی باشد، لوچ با میزانسنی فوقالعاده در سکانسی که دمین و مارتین شاهد حمله انگلیسیها به خانوادهاش هستند، تمایز این دو برادر که یکی مدارا میکند و دیگری قصد دارد به مقابله برخیزد نشان میدهد که در این میان روحیه مسالمتآمیز به برتری میرسد.
در این سکانس دمین شاهد چیده شدن موهای همسرش است، روحیهای که در نهایت عامل بقای تدی و مقاومتی که عامل از بین رفتن دمین است و قابل تعمیم به کل جامعه است.
در رویکردی دیگر و در بررسی سیاستهای استعماری فیلم نگاه لوچ به کلیسا و استفاده ابزاری از آن برای اهداف رژیم بریتانیا قابل اشاره است، در واقع کلیسا با چنین موضعگیریهایی، قداست و جایگاه خود را در میان جامعه از دست داده و همواره دستاویزی برای سیاستهای نظامهای مختلف بوده است که نقد آن به ویژه در فیلمهایی چون «رمز داوینچی» و «آستیگماتا» نیز دیده میشود.
در واقع لوچ برگ برنده دیگری را رو میکند که در آن تمامی عوامل تاثیرگذار در شکلگیری یک تراژدی وحشتناک انسانی بررسی میشود و احساس مسئولیت اجتماعی و هنری فیلمساز در آن مشهود است، تصاویری که به شایستگی فیلم در دریافت نخل طلای جشنواره فیلم کن صحه میگذارد.