او اتاق را مرتب میکرد، من آن را به هم میریختم؛ او از دست من عصبانی میشد و خب معلوم است، من هم به او میخندیدم، چون فکر میکردم بیخودی وقتش را هدر میدهد. در ضمن او آدم درسخوانی هم بود. نه، بگذارید دقیقتر بگویم، درسش خوب بود. با وجود این که وقت زیادی برای درس خواندن نمیگذاشت، همیشه نمرههای خوبی میآورد، تازه به کارهای متفرقهاش هم میرسید؛ درست برعکس من. و همانطور که حتماً حدس میزنید، من درباره او اینطور فکر میکردم: «چه آدم کسالتآوری!»
سالهای سال وضع ما همین بود، تا اینکه یک بار اتفاق سادهای افتاد و من وارد تجربه تازهای شدم: یک روز که حوصلهام سر رفته بود و هیچ کاری به نظرم جذاب نمیرسید، از سر بیکاری شروع کردم به جمع و جور کردن اتاقمان. کار آسانی نبود، اما چیزی که برایم عجیب بود این بود که هر چه پیش میرفتم این کار برایم لذتبخشتر میشد! همینطور که اتاق مرتبتر میشد، من احساس سبکی بیشتری میکردم و حال و حوصله بیشتری پیدا میکردم و وقتی اتاق کاملاً تمیز و مرتب شد، احساس کردم آنقدر سرِ حالم که میتوانم همه خانه، کوچه و حتی شهرمان را هم تمیز و مرتب کنم! آنوقت شروع کردم به تزیین اتاق. چیزهایی را که دوست داشتم روی میزم کنار هم چیدم، چند پوستر و چیزهای کوچک تزیینی را هم به دیوار زدم... نتیجه کار آنقدر برایم خوشایند بود که خودم هم باورم نمیشد.
برای نگه داشتن این حس خوشایند، حاضر بودم هر کاری بکنم. از آن روز بهبعد تا از مدرسه به خانه میآمدم، اول مینشستم پشت میزم، چون دیگر این کار برایم لذتبخش شده بود؛ درسهایم را میخواندم و بعد دوباره میز را مرتب میکردم. عجیب این که درس خواندن هم برایم راحت و روان شده بود!
بعد از مدتی متوجه شدم که اصلاً آدم دیگری شدهام. آرامش بیشتری داشتم و از لحظههای زندگیام بیشتر لذت میبردم. همان موقع بود که متوجه شدم محیط اطراف چهقدر میتواند در وضعیت ذهنی و روحی و ویژگیهای شخصیتی آدمها تأثیر بگذارد؛ پس شروع کردم به مطالعه درباره این موضوع و این که چه نکتههایی را میتوانم در چیدن وسیلههای اتاقمان رعایت کنم تا حس خوبی به من بدهد. ناگفته نماند که خواهرم هم، که این ماجرا برایش خیلی عجیب بود و همهاش میگفت: «نه، باورم نمیشود!» با من همراهی کرد و دوتایی تغییرهایی اساسی در اتاقمان دادیم. حالا بعضی از آنها را با شما هم درمیان میگذارم، شاید شما هم دوست داشته باشید آنها را امتحان کنید و تأثیرشان را ببینید.
موقع استراحت، فعالیت کنم؟ یا برعکس؟
در همه کتابهایی که خوانده بودم، توصیه شده بود فضای خواب را از فضای مطالعه جدا کنیم؛ چون اگر اتاق را مناسب استراحت تزیین کنیم، برای مطالعه و فعالیت مناسب نخواهد بود و برعکس. پس ما بهکمک یک پرده، اتاق را به دو فضای جدا از هم قسمت کردیم (شما میتوانید این کار را به کمک یک دیواره یا انواع جداکننده[پارتیشن]های دیگر انجام بدهید).
آبی را دوست نداری؟
میدانم که میدانی رنگها چهقدر در روحیه و حال و هوای ما تأثیر میگذارند و میتوانند انجام کاری را برایمان آسان یا سخت کنند. ما در بخش خواب، از رنگهای ملایم استفاده کردیم که به آدم آرامش میدهند. خواهرم رنگ آبی را اصلاً دوست ندارد؛ ما دیوار اتاق را لیمویی کردیم. برای قسمت مطالعه از رنگ های شاد، زنده و کمی گرم استفاده کردیم؛ رنگهایی که به آدم انرژی میدهند (حواستان باشد اگر از رنگهای خیلی تند و به مقدار زیاد استفاده کنید، آرامش و تمرکز لازم برای مطالعه را از دست میدهید).
مواظب چشمهایت باش
برای مطالعه نور کافی لازم است، اما برای خواب نیازی به نور نیست، پس ما قسمتی از اتاق را برای مطالعه انتخاب کردیم که طرف پنجره بود. در عین حال، نور خیلی زیاد و نور خیلی کم، چشم را خسته میکنند، پس میزهای مطالعهمان را رو به پنجره نگذاشتیم؛ پشت به آن هم نگذاشتیم، چون حس ناخوشایندی میداد؛ آنها را طوری قرار دادیم که نور از سمت چپ میز به راست آن بتابد. اینطوری وقتی میخواستیم چیزی بنویسیم، سایه دستمان روی نوشتهمان نمیافتاد.
زندگی، دوستی، شادی
درست است که دیگر دوست نداشتم میزم نامرتب و شلوغ باشد، اما خالیِ خالی هم خیلی خشک و بیروح بود؛ پس یگ گلدان کوچک گذاشتم گوشه بالای سمت چپ میزم (به توصیه متخصصها). اینطوری دستم هم به آن نمیخورد تا برگردد. خواهرم عکس کسانی را که دوستشان دارد گذاشت گوشه سمت راست بالای میزش (آن هم به توصیه متخصصان). من دوست ندارم عکس روی میزم بگذارم، در عوض چند شیء کوچک و قشنگ، که همهشان هم هدیهها و یادگاریهای دوستانم بودند، گذاشتم در همان گوشه سمت راست بالای میز.
اتاق ما سطل آشغال نیست!
بعد از این که اتاقمان را کاملاً مرتب کردیم، یکعالم خردهریز باقی مانده بود. آنهایی را که اصلاً قابل استفاده نبودند دور ریختیم و آنهایی را که قابل استفاده بودند ولی ما دیگر ازشان استفاده نمیکردیم کنار گذاشتیم تا به کسانی بدهیم که ازشان استفاده میکنند. بعد تعداد زیادی جعبه درست کردیم وخرت و پرتهای باقیمانده را دستهبندی کردیم و هر کدام از جعبهها را برای یک دسته از وسایلمان گذاشتیم. قرار گذاشتیم پولهایمان را جمع کنیم و برای اتاقمان قفسهبندی درست کنیم. اما به هم قول دادیم فقط چیزهایی را در قفسهها و جعبههایمان نگه داریم که واقعاً لازمشان داریم.
کلید کار
من و خواهرم کارهای زیاد دیگری برای زیبا و دلنشینتر شدن اتاقمان انجام دادیم؛ هرکداممان به ابتکار و سلیقه خودمان. شما هم میتوانید این کار را انجام بدهید، تنها یک چیز یادتان باشد: هر کاری را به اندازه انجام دهید، نه خیلی زیاد، نه خیلی کم. این کلید کار است.