صندوق پرادوی سفید رنگش را که باز میکند، خودش به شک میافتد که باید چه لباسی را بپوشد. برمیگردد و به زمین تمرین نگاه میکند تا میفهمد باید پیراهن زردنگ به همراه شلوار گرمکن مشکی «تولیدی دایی» تنش کند.
با این که بیست و هفت دقیقه تأخیر داشته و تمام بازیکنان را معطل کرده اما باز هم چندان عجلهای ندارد. کنار در صندوق میایستد و با دست به عکاس میفهماند وقتی که لخت میشود، عکسی از او نگیرد.
با آرامش بند استوک را میبندد و به سمت دستشویی میرود. امید شریفینسب گوشة زمین غر میزند که وقتی ما به خاطر تأخیر جریمه میشویم، دایی هم باید جریمه شود.
مؤمنزاده و یزدانی ماجرا را دست میگیرند و شوخی شوخی به دایی میگویند. ابراهیم صادقی کاپیتان تیم هم که روی چمن نشسته با حالت صورتش به یزدانی و مؤمنزاده میفهماند، ساکت باشند.
گویا دایی چندان حوصله ندارد و به خاطر مشکلی که داشته دیر به تمرین رسیده. پایش را که به زمین چمن مجموعة ورزشی «ایران تایر» میگذارد، یادش میافتد باید سوئیچ ماشین را توی کیسه فریزری بیندازد که بازیکنان در آن سوئیچ ماشینهایشان را میگذارند.
بعد برمیگردد به سمت «نادر» تدارکاتی تیم و میگوید: «فقط 50 دقیقه تمرین میکنیم.»
با انگیزة یک جوان هجده ساله
با وجود سوز و سرمای اولین برف زمستان دایی، نه دستکش دست میکند نه گرمکن میپوشد. موهای شقیقهاش کاملا سفید شده.
حتی ریش لنگریای را هم که چند سالی است روی چانهاش میبینیم به سفیدی میزند. اما هنوز تکان نخورده. وقتی همه دور زمین میدوند تا خودشان را گرم کنند، دایی با انرژیتر از همه میدود.
شاید فراموش کرده که روزهای پایانی سی و هفت سالگیاش را میگذراند. شاید هم از یاد برده که همین چهار ماه پیش صادقانهترین آرزوی هر ایرانی، حذف او از دنیای فوتبال بود.
با انرژی میدود. اما برخلاف عادت سیزده سالهاش دیگر در رأس بازیکنان نیست. «نادر» جلوتر از هر کسی میدود و دایی خودش را بین بازیکنان گم و گور میکند با وسواس عجیبی که یک وقت در رأس قرار نگیرد.
هنوز نمیخواهد خودش را سرمربی تیم جا بزند. او هیچ دستیاری هم ندارد. پس از این که «ورنر لورانت» آلمانی سایپا را گذاشت و برای مربیگری «کایسری اسپور» به ترکیه رفت، دستیاران لورانت هم رفتند و حالا دایی جای همة آنها را گرفته.
البته «نادر» تدارکاتچی تیم با سوتی که به گردن آویخته نقش دستیار دایی را بازی میکند. هر وقت دایی میخواهد چیزی را به باقی بازیکنان انتقال بدهد، آرام به نادر میگوید و حنجرة نادر زحمت فریاد زدن آن را میکشد.
تا بازی «آقا وسط» کسی نه حرف زدن دایی را میشنود، نه لبخندی از او را میبیند. اما کافی است که در «خرس وسط» مؤمنزاده چند مرتبه توپ را لو بدهد تا دایی بنا را بگذارد به غر زدن. بعد هم وقتی که تیم دایی میتواند توی خرس وسط پانزده پاس بدون خطا به هم بدهد و برنده شود، میبینی که دایی از ته دل میخندد.
شوقی که او از بردن این بازی دارد کاملا شبیه شوق یک فوتبالیست هجده ساله است که برای اولین بار توپ را از پای دایی درآورده. با هیجان تمام دست میزند و با تلفظ عجیبی که از لغات دارد شعری را میخواند که نیمی از کلماتش را فراموش کرده.
در راه کنی دالگلیش
سی و هفت سال و هشت ماه. با این سن و سال، دایی پیرترین بازیکن لیگ برتر و جوانترین مربی مسابقات به حساب میآید.
او تنها «مربی ـ بازیکن» لیگ برتر است. پیش از او علی پروین، ناصر حجازی و ابراهیم قاسمپور هم در ایران تجربههای مشابهی داشتهاند. در دنیای فوتبال هم شاید آخرین نمونه به مربیگری جیان لوکا ویالی برگردد که هم در چلسی بازی میکرد و هم مربی تیم بود.
«کنی دالگلیش» در لیورپول هم این تجربه را داشته. «دنیس وایز» هم دو سال پیش در میلوال «مربی ـ بازیکن» بود و البته آلن کربیشلی در چارلتون. الان در فوتبال دنیا غیر از دایی یک مربی ـ بازیکن دیگر هم وجود دارد. «گری ساوت گیت» الان «مربی ـ بازیکن» میدلزبوروست. با وجود این دایــی شباهـــت زیـادی به بــاقــی مربی ـ بازیکنهای دنیا ندارد.
دایی در بین یازده نفر فیکس تیم بازی میکند، ولی در دنیا مربی ـ بازیکنها به خاطر سن و سال بالا روی نیمکت مینشینند و اگر کار تیم در زمین گره خورد، به زمین میروند. کاری که در سالهای ابتدایی دهة 60 علی پروین میکرد.
او با لباس شخصی روی نیمکت تیم مینشست و اگر پرسپولیس تا دقیقه 60 نمیتوانست گل برتری را بزند، همان کنار زمین لباسش را عوض میکرد(!) و به زمین میآمد. دایی عکس این کار را میکند.
در بازی با سپاهان وقتی سایپا چهار به دو از رقیب پیش افتاد، دایی چهار دقیقه مانده به پایان مسابقه خودش را از زمین بیرون کشید.
زندگی در صدر
در مسابقات سایپا وقتی دایی توی زمین است، منصور رشیدی مربی گلرهای سایپا جای او را روی نیمکت میگیرد. این دو نفر هماهنگی جالبی با هم دارند. کافی است دایی در وسط زمین به چیزی اشاره کند تا رشیدی آن را روی هوا بگیرد.
رشیدی میگوید: «سر تعویضها هم کاملا هماهنگ هستیم. آقای دایی پیش از این که برای نیمه دوم به زمین برویم در رختکن به من گزینههای تعویض را میگوید. بالاخره در نیمه اول میفهمیم که چه بازیکنی رو فرم نیست.
برای همین در وقت دوم مسابقه وقتی دایی میخواهد کسی را تعویض کند از دور میگوید و من کارش را میکنم.» البته پیش آمده که استادیوم شلوغ بشود و دایی برای یک تذکر کوچک از وسط زمین تا کنار نیمکت سایپا بیاید.
شب بازی با پرسپولیس که اولین تجربة مربیگری دایی بود، این مسیر بارها پیموده شد. شبی که دایی یک تنه دو گل زد اما دست آخر با گلی که پرسپولیس در وقت اضافی زد، مسابقه دو بر دو به پایان رسید.
در سه مسابقة بعدی، سایپا هر سه بازی را برد و خودش هم سه گل زد تا هم سایپا صدرنشین لیگ برتر شود، هم خودش صدرنشین جدول گلزنان مسابقات. هرچند که بازی آخرش را به استقلال اهواز باخت.
تمرینات ویژه یک آقای گل
داریوش یزدانی و امید شریفینسب را با خودش به یک قسمت از زمین میبرد. مؤمنزاده و جلال حسینی هم میروند.
یزدانی از راست سانتر میکشد و شریفینسب از چپ. همة توپها را روی سر دایی میفرستند و اگر توپی از سر دایی عبور کرد، مؤمنزاده و حسینی ضربهای به توپ میزنند تا باز هم توپ به دایی برسد و او توپ را گل کند.
رحمان احمدی هم با این که میخواهد خودنمایی کند، اما کاری از پیش نمیبرد. ضربات یکییکی به اوت میرود.
هنگامی که دایی به این تمرین سرگرم بود، «نادر» در دروازة دیگر زمین با بازیکنان تمرین شوت میکرد. در یک چشم به هم زدن «نادر» سوت میزند که 50 دقیقه تمرین تمام شده.
دایی هم در آن سمت زمین که درگیر گل کردن یک توپ بود، بعد از خراب کردن توپ، با حرکت دست به همه «خسته نباشید» میگوید و همه به سمت رختکن میروند. اما این پایان تمرین دایی نیست.
او با شریفینسب در زمین میمانند تا تمرین پنالتی بکنند. امید توی گل میایستد و دایی پشت سر هم پنالتی میزند. چند تا توپ که به اوت میزند از کنار زمین یکی داد میزند: «علی هنوز هم که میزنی توی اوت!» چند ثانیه همه جا ساکت میشود. بعد دایی دنبال صاحب صدا میگردد و دست آخر میفهمد «بهزاد غلامپور» برای تماشای تمرین سایپا به آنجا آمده. دروازهبان 42 سالهای که در تیم ملی، همدورة دایی بود و به تقلید از دایی هنوز هم از فوتبال خداحافظی نکرده.
شاید برای همین در جمعی که حتی پیرمردهای پنجاه ساله هم دایی را «علی آقا» صدا میزدند، غلامپور دایی را به اسم کوچک صدا کرده بود. دایی هم برای این که کم نیاورد داد میزند: «ببخشید، تو برو لیگ دسته دو برای هما گلری کن، عزیزم! به تمرین ما کاری نداشته باش!»
نیم ساعت از پایان تمرین سایپا گذشته که دایی گرم ضربات ایستگاهی شده. ضرباتی که بدون دیوار دفاعی هم راهی به چهارچوب دروازه ندارد.
آنقدر شوت میزند تا بالاخره یکی از آنها گل شود. بعد هم از خوشی به آسمان میپرد و همان شادی اورژینال خودش را رو میکند. «نادر» فریاد میزند که پنجاه دقیقه دوم هم تمام شد و دایی به سمت پرادوی سفیدش میرود.
دیگر لباسش را عوض نمیکند. با استوک پشت فرمان مینشیند تا از سوز سرمای اولین برف زمستان امسال فرار کند. سرمایی که در روزهای پایانی سی و هفت سالگی در برابر گرمای انگیزة او هیچ است. ارادة او را پایانی نیست.
ببخشید فعلا خسته نیستم!
ناخن شست هر دو پایش سیاه شده. اعوجاج انگشتهای پای او از پانزده سالی خبر میدهد که دایی در زمینها به توپ شوت زده. موهای شقیقهاش هم سفید شده بس که در زمین فوتبال عرق ریخته.
پس از فاجعة جام جهانی، او با قریببهاتفاق هواداران فوتبال میجنگد. فعلا سه هزار نفری که در ورزشگاه انقلاب کرج برای تماشای مسابقات سایپا مینشینند او را بخشیدهاند.
شعار «دایی... دایی» که از کرج آغاز شده، یک ماه پیش به انزلی هم رسید. شهری که در این چند سال خونیترین دشمنان دایی را در خود داشت.
- توی سی و هفت سالگی از تمرین خسته نمیشوید؟
نه، دیدید که اصلا نفهمیدم زمان چه جوری گذشت. صدایم زدند که «علی» دو ساعت شد، بس کن!
- فوتبال خستهتان نکرده؟
ببخشید. فوتبال شغل من است. چطور میتوانم از فوتبال خسته بشوم.
- بالاخره سن و سالی از شما گذشته؟
نه عزیزم، ببین من سرحالام.
- این را که همه میدانند. الان درصدر جدول گلزنان لیگ برتر هستید.
توی سایپا مسؤولیت زیادی دارم. اگر فقط بازیکن تیم بودم، بهتر هم کار میکردم.
- ولی تا وقتی که لورانت در تیم بود شما فقط یک گل زده بودید.
اگر بازیهای سایپا را میدیدید این حرف را نمیزدید. من آنوقت آمادهتر بودم.
- به قهرمانی سایپا امید دارید؟
ما که توی استاندارد قهرمانی هستیم و در حد قهرمانی تمرین میکنیم. بازیهایمان هم دستکمی از قهرمانها ندارد. اگر مشکلی پیش نیاید حتما.