یکی از آن سؤالها این است که آیا عقل برای هدایت بشر کافی است یا خیر؟ آیا کشف و شهود برای هدایت بشر کافی است یا خیر؟ آیا وحی بهعنوان یک ضرورت قطعی برای بشر مطرح است یا یکی از راههاست؟
قرآن کریم وحی را بهعنوان یک ضرورت قطعی میداند و تنها راه میداند؛ راههای دیگر را که راه کشف باشد یا راه عقل باشد - درصورتی که صحیح باشند- کاشف و راهنمای به وحی میداند نه در مقابل وحی.... انبیا(ع) برای هدایت بشر آمدند. بشر هم موجودی است که با کل جهان ارتباط دارد از یک سو، یک گذشته طولانی را پشت سر گذاشته از سوی دیگر و یک ابدیت غیرقابل حصر و عدی را در پیش دارد از سوی سوم.
خب چه کسی است که بتواند این مثلث را بشناسد و برای این قانونگذاری کند؟ آیا چیزی در جهان هست که بشر با او رابطه ندارد؟ از عمق دریاها گرفته تا اوج سپهر که الآن آنجا بهصورت ترمینال درآمده چیزی در ارضین و سماوات نیست که بشر با او رابطه نداشته یا ندارد یا نخواهد داشت؛ اینچنین نیست.
اگر بشر با کل جهان یعنی سماوات و ارضین رابطه دارد باید این رابطه تنظیم بشود. چگونه ارتباط برقرار کند؟ چه چیزی از اینها بگیرد؟ چه چیزی به اینها بدهد؟ در آسمان چه کار کند؟ در زمین چه کار کند؟ پس کسی باید برای بشر قانون وضع کند که در درجه اول اضلاع سهگانه مثلث را خوب بشناسد یعنی کل جهان را خوب بشناسد، کل انسان را خوب بشناسد، کل پیوند و رابطهای که بین انسان و جهان است بشناسد.
... تمام تلاشهای انسان بر فرض اینکه بداند، تا گور است؛ از آن به بعد را که نمیداند که از آن به بعد هست و هستی او قویتر از هستی دنیاست. خب آنجا چه خبر است؟ چه چیزی لازم دارد؟ چه کار باید بکنیم که آنجا راحت باشیم؟ آنجا معطلیم، که نظام عالم نظام عُطله نیست. چیزی در عالم معطل باشد؟ محال است چون معنای تعطیل این است که نه با علتش رابطه دارد. نه با معلولش رابطه دارد. این یک موجود تافته جدابافته است؛ چنین چیزی در عالم نیست برای اینکه همه اینها سلسله علل و معلولاند؛ از عللشان فیض میگیرند، به معالیلشان میرسانند.
...البته حالا نسبت به گذشته آرا مختلف است اما نسبت به آینده همه بر آن هستند که انسان ابدی است. دیگر حالا درباره جهنم اگر احیاناً اختلافی باشد (درباره ابدیت جهنم)، درباره ابدیت بهشت که اختلافی نیست. یک موجود مجرد که مرگپذیر نیست. خب این اگر ابدی هست برای ابدیت توشهای لازم است یا نه؟ در ابدیت او چه خبر است؟ کجا میرود؟ آنجا چیست؟ حاکمان آنجا چه کسانیاند؟ قانون آنجا چیست؟ چه چیزی اینجا باید تهیه کنیم که آنجا راحت باشیم؟
این است که ذات اقدس اله میفرماید همانطوری که دو دوتا چهارتا، زوجیت برای اربعه ضروری است؛ ممکن نیست زوجیت، اربعه را رها کند؛ ممکن نیست وحی و نبوت و دین جامعه بشری را رها کند. در آیات اول سوره بینه فرمود: «لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَه». اصلاً بیّنه الهی، شاهد الهی، دین الهی، جامعه بشری را رها نمیکند ولو او بگوید من نمیخواهم. کسی که مثلا تلویزیون ساخته، یک دفترچه راهنما هم برای کار با آن میسازد؛ حالا کسی که این حقیقت را آفریده، جهان را، پیوند عالم و آدم را آفریده یک دفترچه راهنمایی نمیخواهد به نام دین، کتاب، قرآن و امثال ذلک؟...
دفترچهای که به انسان بگوید جهان را اینطور به کار ببر! خودت را اینطور به کار ببر! پیوند خودت و جهان را اینچنین تنظیم بکن! لذا فرمود: «لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَه». اصلاً «نبوت» بشر را رها نمیکند لذا نخستین انسان پیغمبر است؛ دیگر اینچنین نیست که مدتی باید بشریت بهطور عادی زندگی بکند؛ بعد پیغمبر بیاید؛ نخستین انسان پیغمبر است؛ حالا قبل از وجود مبارک حضرت آدم عوالمی را بشر پشتسر گذاشت، آدمهایی را بشر پشتسر گذاشت که «ألف ألف عالم» بود یا «ألف ألف آدم» بود؛ آنها هم سرِ جایش محفوظ است اما ما در این نسل کنونی سخن میگوییم.
نکته دیگر در باب ضرورت وحی، شبههای که براهمه دارند و مرحوم محقق طوسی در متن تجرید و سایر متکلّمان این را ارائه کردند که آنها ـ معاذالله ـ درباره وحی و نبوت میگویند بشر احتیاج به وحی ندارد برای اینکه انبیا میآیند، حرفشان یا مطابق عقل است یا مخالف عقل، اگر مطابق عقل باشد که خود عقل بلد است و بینیاز از وحی است، اگر مخالف عقل باشد که حجت نیست؛ غافل از اینکه موافق و مخالف نقیض هم نیستند که اگر چیزی موافق نبود، مخالف است و چیزی مخالف نبود، موافق است. انسان وقتی چیزی را بلد بود، فتوا داد، آرای دیگران یا با این فتوا مطابق است یا با این فتوا مخالف است اما اگر بلد نبود، فتوا نداد، ساکت بود، رأی نداشت، دیگری نه با او موافق است نه با او مخالف. یا انسان وقتی خودش فتوا نداشت، نظر نداشت، جاهل بود، نسبت به فتوای دیگران نه موافق است نه مخالف؛ اینها نقیض هم نیستند که اگر موافقت نبود مخالف است، اگر مخالف نبود موافقت است.
بسیاری از چیزهاست که عقل نمیفهمد و اگر نفهمید و جاهل بود رهاورد وحی نه موافق اینهاست نه مخالف عقل، برای اینکه مطالب نو و جدید است. عقل همیشه جاهل است در برابر اینها. آن گوشهای هم که عقل میفهمد، وحی بهعنوان «ویثیروا لهم دفائن العقول»(1) این را شکوفا میکند، تأیید میکند، بارور میکند، به ثمر مینشاند، آنجایی که مخالف عقل است او را هدایت میکند، راهنمایی و توجیه میکند، عقل هم برمیگردد؛ اینچنین نیست که با بدیهیات عقلی مخالف باشند.
بنابراین وحی برای انسان ضروری است، نبوت برای انسان ضروری است. اصل این دلیل نبوت عامه است که از آدم تا خاتم(ص) این را در برمیگیرد منتها چون «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»(2) هست، «وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ»(3) هست، وقتی به «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»(4) رسیدیم آنوقت این کتاب میشود «أَحْسَنَ الْحَدِیثِ» و «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ»(5) میشود «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»(6 ) نه «أحسن القِصص»؛ یعنی ما بهترین روش قصهسرایی را داریم نه اینکه بهترین قصهها را گفتیم چون در آن بحث سوره مبارکه «یوسف» «احسن القِصص» نیست تا قصه یوسف بشود «أحسن القِصص»؛ فرمود ما وقتی قصه میگوییم «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» است؛ یعنی بهترین روش داستانسرایی را داریم برای اینکه همهاش حق است، باطل در آن نیست، زوائد در آن نیست، چیزهای بدآموزی ندارد. قصه آدم، نوح و...احسن القَصَص است؛ همین میشود «أحسن الأقوال»، «أَحْسَنَ الْحَدِیثِ»(7) و «اصدق الأقوال» و همین میشود «یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ» منتها هر کدام از اینها به مناسبتی است.
... بنابراین احتمال اینکه غیروحی، جای وحی بنشیند یک احتمال عقلایی نیست، معقول نیست؛ فرمود عقل خوب است اما نسبت به یکدیگر؛ آن کشف و شهود خوب است نسبت به یکدیگر.
در برابر وحی نباید اسم عقل را برد، در برابر وحی نباید اسم کشف و شهود را برد. قرآن کریم این را باز کرده. فرمود اینکه من میگویم وحی برای شما ضروری است برای آن است که این پیامبر و همچنین انبیای دیگر(ع) «کل علی حدّه» اینها «یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ»، «وَالْحِکْمَه»، «یُزَکِّیکُمْ» و نکته چهارم «وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» را وظیفه دارند. وحی چیزی به بشر یاد میدهد که نه در گذشته میدانست و نه در آینده علم هر چه پیشرفت بکند نمیتواند بفهمد. نفرمود «ویعلمکم ما لا تعلمون»، نفرمود چیزهایی را که شما نمیدانید ما به شما یاد میدهیم، فرمود: «وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ».
بشر همه چیز را نمیتواند بفهمد. چه میداند بهشت چیست، جهنم چیست، در بهشت چه خبر است، در جهنم چه خبر است، سوخت و سوز آن عالم چطوری است؛ فقط بله، عقل میفهمد خدای حکیم، خدای عادل، انتقامی دارد اما جهنم چیست، بهشت چیست، جهنم منقول کدام است، جهنم غیرمنقول کدام است؟ بهوجود مبارک پیغمبر(ص) هم همین حرف را زد؛ فرمود درست است که تو خلیفه من هستی، اسمای الهی را میدانی ولی من به تو یاد دادم. آنجا هم فرمود: «وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ»(8)؛ تو با همه آن نبوغی که داری اگر احیاناً نبود نه تنها نمیدانستی، نمیتوانستی یاد بگیری؛ هر چه هم زحمت میکشیدی از اسرار غیب نمیتوانستی باخبر شوی.
این قسمت مهم، بشر را محتاج بالضروره وحی میکندۀ فرمود ما چیزهایی را هر چه هم علم ترقی بکند بسیار خب اما مقدور شما نیست از غیب باخبر باشید چون آن دستگاه ادراکی شما را که من به شما دادم میدانم چه خبر است دیگر... .
1. نهجالبلاغه/ خطبه 1 ، 2. بقره/ 253، 3. اسراء/ 55، 4. مائده/ 3، 5. زمر/ 23،
6. یوسف/ 3، 7. زمر/ 23، 8. نساء/113