خاطرهباران
دنیا شده بود مثل من بارانی
آن شب که شدم دچار سرگردانی
تصویر تو پشت قطرهها زیبا بود
فریاد زدم: کنار من میمانی؟
در گوش کر زمین صدایم پیچید
اما نشنیدی تو به این آسانی
از آنهمه خاطرات باران، حالا
ماندهست برای من فقط حیرانی
چون آینۀ دلم پر از غصۀ توست
میگریم و غصه میخورم پنهانی
من با غم بیکران خود میسازم
هرچند دل مرا تو میسوزانی
الهه صابر، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: سارا مرادی، خبرنگار افتخاری، اسلامآباد غرب
قفس خالی
این پرندگان رهگذر
تمام قلبت را هم که ببرند،
دیگر باز نخواهند آمد
نگاهت را
برایشان آلوده نکن
نگذار
گریه ات را ببیند
عاطفه باباشاه، خبرنگار افتخاری از اسلامشهر
سد
پلکهایم را میبندم
تا پرآبترین رود
سیلوار
گلهای سرخ گونهام را
با خود نبرد
حنانه بذرافکن، خبرنگار افتخاری از اصفهان
عکس: نسترن سلطان احمدی، تهران
قابی روی دیوار
پنجره
قاب عکسی
از درخت گیلاس
با گوشوارههای قرمز
سدرا محمدی، خبرنگار افتخاری از بوکان
نزدیکتر از دور
چشمهای روشن پنجره
زل میزنم
به منظرهای دور
فکرم ولی
همین دور و برهاست!
سارا علیآبادی، از تهران
عبرت
بادبادکت را دریغ کن
از آسمان شهری که
مغازه هایش
«بال کبابی» می فروشند
امیر معینی، خبرنگار جوان از تهران
تصویرگری: فریبا دیندار، تهران
روز پاییزی
باران گرفته است
ابریست آسمان
رگبار و برف و باد
در سینۀ زمان
گنجشک برده است
سر را درون بال
بیپنجره، نگاه
بیآسمان، خیال
از شاخه، برگها
افتاده بر زمین
در کوچههای سرد
پاییز را ببین
امید شعاری، از کرج
اشتغال به تو
استخدام شدم
تماموقت
بیحقوق و مزایا
تنها
با وام موهوم آمدنت
و اضافهکاری اجباری:
شبها هم
خواب تو را میبینم!
مریم عرفانیان، خبرنگار جوان از تهران