اما این زبان چه نوع زبانی است و چگونه میتوان به آن رسید؟ خیلی از شاعران کمتجربه فکر میکنند اگر در نوشتهشان از شکل قدیمی و مخفف کلمهها استفاده کنند، زبانشان شبیه شعر میشود؛ مثلاً به جای «مو» مینویسند «گیسو» یا «زلف». و «اگر» را به شکل «گر» در نوشتهشان میآورند تا شکل سنگینتر و شاعرانهتری داشته باشد!
دلیل این تصور اشتباه معمولاً از مطالعۀ شعر کهن در ذهن شاعران نوقلم شکل میگیرد؛ یعنی چون در شعرهای خوب کلاسیکی که خواندهاند، به کلماتی مثل غمزه، سودا، مشک، صبوح، مسکین، خوبان، خرقه و... فراوان برخوردهاند، به این نتیجه رسیدهاند که اگر این کلمهها را کنار هم بچینند، شعر گفتهاند.
آنها به این نکته توجه نمیکنند که شاعران کهن به زبان زمان خودشان شعر گفتهاند. یعنی هنگام سرودن از همان کلمههایی استفاده کردهاند که در آن روزگار در صحبتهای روزمره و معمول از آنها استفاده میشده و مردم با آنها آشنایی داشتند.
اصلاً مگر نه این که شاعر قصد نفوذ در دل و ذهن مخاطب را دارد؟ مگر نه این که قرار است زبان اوگیراتر و نافذتر باشد؟ در این صورت، چهطور میتواند از کلمهای استفاده کند که مردم با آن احساس غریبی میکنند و از نزدیک لمسش نکردهاند؟ اصلاً اگر شاعر به زبانی صحبت کند که غیرامروزی، مصنوعی و ساختگی به نظر برسد، چهطور میتوان به اصالت حرف و حس او اعتماد کرد؟
زبان شعر قرار نیست صرفاً منتقل کنندۀ معنا باشد (بعداً در اینباره بیشتر خواهیم نوشت)، اما اگر متعلق به زمان و مکان دیگری باشد و رنگ و بوی امروز را نداشته باشد، آیا خود، تبدیل به مانعی برای ارتباط گیری با مخاطب نخواهد شد؟
شاعرانی که شعر کهن را بهانۀ کلمههای کهنۀ شعرشان قرار میدهند، از دیدن جان و روح شعرهای موفق کهن ناتواناند و نمیبینند که این شعرها علاوه بر ارزشهای زبانی (البته با تکیه بر زبان زمان خود)، پر از اندیشه و حس و خیال و تصویر و کشف شاعرانهاند.
صادقانه بگویم، اگر شاعری حرف تازهای برای گفتن نداشته باشد، جذابترین، خلاقترین و قویترین زبان شعری نیز به تنهایی نمیتواند موجب موفقیت شعرش شود. با این حال شکی در این نیست که شاعران موفق کسانی هستند که به زبانی که مردم اطرافشان با آن صحبت میکنند، توجه دارند و از کلمهها، اصطلاحات و تکیهکلامهایی استفاده میکنند که هنوز بر سر زبانها میچرخند. اولین قدم در شعر، سرودن به زبان زمان خود است!
ترانه*
با همین واژههای معمولی
یک بغل ترانه چیدهام
تو!
تو از رسیدنت
چقدر چیدهای؟
به چیدنت چقدرها رسیدهای؟
* از کتاب«گزیدۀ ادبیات معاصر؛ صادق رحمانی»