سفر به نیشابور و کوه بینالود، دومین قله بلند شهرستان نیشابور با ارتفاع 3231 متر، از آن نوع سفرهایست که راز هاو زیبای های بسیار با خود دارد.
وقتی پای درسفر میگذاری این ناشناسی و ناشناختگی است که تو را به سوی خود میکشند.گویی چون بی خبری یا خواب رویی در عالم رویا به سوی ناشناختههای عالمی دیگر٬روانی.
دیدار با خود، خودی در محیطی دیگر، در لباس، نقش و یا حتی به هیاتی متفاوت. متفاوت با آنچه میپنداشتی یا میپنداری. دیداری که میتواند تجربهای جذاب، حیرتآور و حتی تکان دهنده باشد.
استادی گفت: "بنویس" به هرکجا که سفر کردی و با هر آنچه که دیدار کردهای.
"بنویس" این کار میتواند، "خود مردم نگاری" (Auto-Ethnography) هم باشد. یعنی آن نوع از مردمنگاری که تو، خود سوژه تحقیق مردم نگارانه خود میشوی. امید است، نوشتن و ثبت سفرها یا به نوعی دیدارها، کمکی به شناساندن و معرفی مناطق دیدنی و بکر شود و در نهایت به مکاشفه و شناخت خود بیانجامد.
سفر بهناشناختهها شاید پر از لذت، هیجان و پر جاذبه باشد. ولی میتواند در نوع خودش بسیار ترسناک و حزن آلود هم باشد. بزرگی میگفت؛ یکی از دلایل این ترس و حزن میتواند ناشی از "آگاهی" و "اشراق" به "نا آگاهی" و" ناتوانی" آدمی از خود باشد.
ادراک و آگاهی از محدودیتها و ناتوانیهای آدمی در برابر آنچه که در سفرها با آن مواجه میشود، انکار ناپذیر است. سفرهایی که از پیش طراحی و برنامهریزی شدهاند. سفر کوتاه است ولی حسها و دریافتهایش بسیار و ماندگار برای همیشه.
این حسها و دریافتها بسی فراتر از حس ترسی است که هنگام مواجه با سگهای چابکگله یا نگهبانان چادرهای عشایر ارتفاعات بینالود واقع در نیشابور به آدمی دست میدهد.
سفری که در آن با خودی تازه دیدار خواهی کرد. خودی که به تعداد بارهایی که بسوی ناشناختهها راهی میشوی و یا سفر میکنی، تازه خواهد شد.
و این بار این تازگی و دیدار را در منطقه کوهستانی "بینالود" جایی که عشایر بومی در دل آسمان، روی ابرها چادر یا ابه های خود راگسترده اند، تجربه خواهی کرد.
از نیشابور به سمت روستای عیش آباد حدود 7 کیلومتر را در جاده خاکی زیبا که گاهی پیچش حرکت رودخانه آن را پوشانده است، طی میکنی از آن به بعد مسیر پر پیچ و خم رودخانهای است، یعنی برای رسیدن به پناهگاه دو شهید که در ارتفاع 2400 متری قرار دارد، باید بارها پاهایت را در دل رودخانه فرو کنی. در همین مسیر است که میتوانی عشایر منطقه را در حال کار و فعالیت روزانه بیقید و رها ببینی.
آنها پیاده در کنار گلهی گوسفندان و برههای زیبای زنگوله دار بازیگوش گام بر میداشتند.
بانگ بلند واق واق گاه و بیگاه سگهای گله پیچیده در صدای زنگوله ها همراه با وزش باد بهاری، تو گویی همگی میخواهند، هم آهنگی موسیقی طبیعت را به اجرا گذارند.
چوپانی جوان به همراه گلهاش
عدهای را با باری سنگین بر دوش میبینی و کمی پیشتر سواری با استر پر بار. تمامی و به تنهایی در فراز و نشیبهای تند کو هستان نقشی از خود و شاید از خود تو بر جای میگذارند.
"لبخندیبیریا"،"سلام و خسته نباشید"با لهجه خاص محلی،ارتباط برقرارشد.
کوتاه و به نوعی بسنده. ارتباط در هر نوع دیگر معنایی نداشت، یا نمیتوانست در آن کوتاه معنا پیدا کند. ولی در نوع ارتباط بی نظیری محسوب می شود. ارتباطی کهنماینگر عرف و معنایزندگی آنها بود.
هرگز نمیتوانی چهره آفتاب سوخته و پر چین و چروک زنان کهن سالی را که از بار سنگین هیزم ها و سبزهای کوهستانی مورد نیازشان خمیده راه میپیمودند از یاد ببری. کوله و بارشان سنگین، ولی گامهایشان استوار و مطمئن بودند.
بعد از ساعت ها پیاده روی، در کنار اولین چشمه برایرفع خستگی توقفکردیم. چشمهای که در آن کوهستان نعمتی است. هر چند کوچک.
اینجا بین تو و طبیعت نشینان ارتباطی دیگرصورت میگیرد؛ بی هیچ دعوتی، لبخند زنان بهجمعحاضر پیوستند. آنچه بر دوش می کشیدند را به چالاکی بر زمین گذاشتند. بسادگی دستی به سر و روسری خود کشیده و لباسهای خاک آلودشان را مرتب کردند، نشستند.
با لهجه محلی شروع به صحبت کردند. سوالی و پاسخی ... بعد هم بی هیچ درخواستی یکی از آن دو بانو، آوازی خوش سر داد.
صدا، صدای طبیعت بود. صدایی که مسیر طولانی سالهای رفته را از حنجره او طی می کرد تا بگوش برسد. به نظر بیش از 70 سال داشت.
صدایش نم دار باران های عمرش بود. پر از گرمای آفتاب هایکه طلوعشان را دیده بود. صدا، نه خود او بود که با باد صحرا هم آواز گشته بود. نوایی که کائنات را به سکوت وا می داشت.
زمان استراحت تمام شده بود و ما می بایست راهی شویم.آنها همچنان نشسته بودند. اجازه خواستیم عکسی از آنها به یادگاربگیریم و آنان با روییخوش و شاد دستی دوباره به سر و روسری خود کشیده و با لبخندی غرور آمیز آماده شدند.نمی دانم! شاید که در آن لحظه این ما بودیم که سوژه عکس چشمان براق آنها بودیم.
عشایر ارتفاعات بینالود، نیشابور، شهری با تاریخ کهن که از نیاکانمان به جا مانده است. بارسنگین هیزمی که به دوش می کشیدند پر بود از طبیعت. طبیعتی که به او رسم زندگی این چنینی آموخته بود. طبیعتی که چهره و صدای او را نقشی بهین زده بود.
گون یک نوع از پوشش گیاهی منطقه
با تماشای زندگی او فاصله ها، تفاوت ها محسوس میشود. شاید خواب می بینی.خواب او را که بهرویایت مهمانشده است. نه، شاید این تو ی کهبه خواب او دعوت شده ای.
کشک عشایری
ارتباطی دیگر... از نوع بده بستان... دسترنج اش را که به سفیدی شیر و ماست است. نعمتی که سرشار از طبیعت است را تنها با اسکناس سبز رنگی که ره آورد شهر ماشینی ست، به معامله میبری.
سبزی های کوهستانی
گونههایگیاهی این منطقه هم بسیار متنوع است. تو می توانی، زیره سیاه، کنگر، پیاز کوهی، نسترن وحشی، پونه کبود، ریواس و... . را در را ه ببینی و شاید گاهی هم بچینی. شربت ریواس این منطقه به عنوان محصول کشاورزی و سوغات نیشابور در دل تپه های بینالود برگ، پهن کرده است. ما هم خود را مهمان کردیم.
زمان راهی شدن بود. به سمت ارتفاعات اوج می گیری و آنان برای تو دعای خیرو سلامتی میکنند.
هر چقدر که ارتفاع میگیری، گام های پشت سرت کوچک وکوچکتر میشوند.
و کم کم از منظر نگاهت محو میشوند. بسان چادرها، گله ها و آتش های روشن آنان. چادر هایی که در آن کوهستان به تو احساسی از امنیت و اطمینان ارزانی میدارند. چادر هایی از جنس زندگی که درون خود چیز هایی متفاوت با آنچه تو میپنداری جای داده اند.
حتی مفاهیمی چون؛ رنج و درد، عشق و نفرت، ثروت و فقر، آزادی و اسارت، مرگ و زندگی
و نیازهای زندگی روزمره آنها معنایی متفاوت با آنچه تو می پنداری، دارند.
در نیاز های بهداشتی شان؛ حب دندان درد، سر درد ، سرماخوردگی و تب بر ... اولین چیزی است که در این دیدار، از تو سراغش را میگیرند. و تو شرمنده از اندک توشه ای که همراه داری، می توانی با آن همه صفا معاوضه کنی.
آهسته و با نفس های سنگین راه می روی. قله " زرگران" را که سمت چپ مسیر از پناهگاه دو شهید به سمت قله بینالود قرار دارد، می بینی و در جوار آن چشم به اندازه ارتفاعات هزار مسجد خیره مینگری. همه چیز به نهایت زیباست.
قله زرگران
حیات وحش اینجا هم به نوعی خاص است. البته، آنچه را که ما دیدم، با آنچه که در دل طبیعت زیبای نیشابور خود را از ما پنهان کرده بودند، ناچیز بود.
بزمچه یا Lizard
تو از کنار این موجودات خدا میگذری و همچنان به سوی آسمان گام بر میداری. بخشی از مسیری که طی میکنی، سنگی است. نفس ها کم کم به شماره میافتد.
قله بینالود نزدیک است. برف های اطراف تو نشان از ارتفاع بالای 3000 متر را میدهند.
هوای لطیف بهاری گونه های آفتاب سوخته تو را نوازش میدهند.
رسیدی... رویقله بینالود میایستی. میله لرزان و نا استوار مکان نما به تو می گوید:
" قله بینالود، ارتفاع 3231 ، خسته نباشی کوهنورد".
عکس می گیری.آبی و اندک خرمایی که به همراه داری، میخوری.تمام.
میدانی!؟ حال باید سرازیر شوی، باید به نقطه آغاز باز گردی. چرا که بعد از هر فرازی، فرودی است. فرود ظاهرا ساده به نظر می رسد، ولی به نظر من بسیار اندوهناک است.
هرگز نتونستم با این حس "اندوه فرود" کنار بیایم. حسی که در اوج شادیت نمیدانی از کجا پیدا میشود؟ و آزارت میدهد. جبر است دیگر، باید رها کنی و برگردی. اونم به جایی که شروع کردی...
سفر نیشابور کوتاه بود و خاطراتش بسیار. میدانی؟ نیشابور در گذر زمان چهها کشیده و چگونه چون سیمرغ بارها و بارها از خاکستر خود به پا خواسته است. وقتی کتابابو عبدالله الحاکم نویسنده تاریخ نیشابور را ورق میزنی، میخوانیکه او تولد نیشابور و بشر را همزمان می داند.
و مینویسد: "نیشابور را انوش بن شیث بن آدم بنا نهاده است". نام نیشابور در کهن ترین دفتر ایرانی یعنی اوستا به گونه رئونت آمده است. یعنی دارنده جلال و شکوه که امروز بخش ریوند نیشابور از تغییر آن نام باقی مانده استو احتمالا نیشابور در زمان هخامنشیان و اشکانیان چنین نامی داشته که در جنگ ایرانیان و تورانیان به کلی تخریب شده است. آتشکده آذر برزین مهر در بلخ و ادهر برزین مهر یکی از چهار آتشکده معروف ساسانیان در نیشابور بوده است.
می خوانی که نیشابور در دامنه حاصلخیز سلسله جبال بینالود قرار گرفته است و همواره از آن شاهرگهای حیات آفرین برای خاکی مستعد کشت و کار در جریان بوده است.
عمرولیث صفار هم هنگام فتح نیشابور جمله ای گفت که در سینه تاریخ به جای ماند::
"شهری را گرفته ام که گل آن خوردنی، بوته های آن ریواس و سنگهای آن فیروزه است."
و تو لبخند می زنی چرا که همه آنها را با وجودت دیده و لمس کرده ای.
برای نام نیشابور معانی زیادی ارائه دادهاند. از جمله نیوه شاهپور یعنی کار خوب شاهپور و منظور دومین پادشاه سلسله ساسانی است که ساختن این شهر را به وی نسبت میدهند.) البته بعد از تخریب )
در بن دهشن، نام نیشابور را قبل از شاهپور اول "ابر شهر" نوشتهاند. این نام را هم در سر دروازه ورودی شهر دیدی.
در صفحههای دیگر میخوانی که نیشابور در زمان مامون خلیفه عباسی شاهد بزرگترین استقبال تاریخ بشریت از موکب مبارک امام هشتم بود که شرح حدیث سلسله الذهب میباشد.
و بعد از آن عبدالله بن طاهر نیشابور را پایتخت خود کرد و تحولی بزرگ در این شهر بوجود آورد.
نیشابور را کعبه آمال دانش پژوهان سراسر جهان میدانند. و میگویند در تاریخ اسلام تنها نام سی و سه مدرسه ذکر شده است که بیست و هفت مدرسه آن در نیشابور
و شش مدرسه دیگر نیز در سایر نقاط جهان اسلامی قرار داشت.
در فصلیاز کتاب میخوانی، نیشابور به دست طغرل سلجوقی به صلح تصرف شد.او در این شهر تاج گذاری کرد. و نیشابور محل حکومت سلجوقیان تا زمان الب ارسلان گردید. الب ارسلان دختر قاآن خان ترکستان را برای پسرش ملک شاه سلجوقی به زنی گرفت و کاخ شادیاخ را بساخت که امروزه به صورت تپه ای در کنار آرامگاه عطار وجود دارد.
آثار باقی مانده از شادیاخ
فسیل های انسانی-کشف شده در شادیاخ
گفته می شود که شادیاخ نام یکی از بخشهای باستانینیشابور و بقایای شهر کهن نیشابور استو محل زندگی عطار نیشابوری و تو این منطقه را از نزدیک دیدی.
آرامگاه عطار نیشابوری
نیشابور در دوره های گوناگون زادگاه، مهد و پرورش بزرگانی فعال در زمینه شعر
و عرفان و فلسفه و هنر از جمله خیام، عطار، کمال الملک، یغما شاعر خشتمال نیشابوری.
آرامگاه خیام
در آخرین بخش انتخابی از کتاب تاریخ به نوشته های مورخان خارجی میرسی و چنین میخوانی؛ لارنس لکهارتتاریخ شناس ایرانمعروف مینویسد: شاید در دنیا شهری را نتوان یافت که به اندازه نیشابور ویران گشته و و از نو ساخته شده باشد و علت آن نیز این است که نیشابور چهار راه تاریخ و بار انداز اقوام مختلف و کلید فتح ایران آن زمان بود.
آخرین جایی که دیدیم "دهکده چوبین" نیشابور بود. این دهکده را نمی توان به زبان توصیف کرد بلکه باید برایت به تصویر کشید. این دهکدهٔ چوبی کم نظیر و بی همتا در ایران بهوسیله مهندس مجتهدی ساخته شده و یکی از دیدنی ها و تفرجگاه های نیشابور است.
عمارت چوبین
سفر به نیشابور و صفحه های بیشمار تاریخ آن را اینگونه میتوانی نقطه گذاری کنی؛
نیشابوری که به قول لارنس لکهارت و ادوارد براون بیش از همه شهر های دنیا مصیبت دیده است امروزه وجود دارد با جمعیت بالغ بر چهارصد هزار نفر و مردمی بسیار فرهنگ دوست و ادب پرور و میهمان نواز.