رهبر معظم انقلاب در این مدت بر 3نکته تأکید ویژه داشتهاند: جنگ نرم شکلگرفته به وسیله دشمن، فتنه و لزوم بصیرت برای مقابله با فتنه. البته در کنار اینها نکته چهارمی هم کرارا تکرار شده و آن پرهیز از تهمتهای ناروا به یکدیگر بدون مدرک و سند است. اگرچه انتظار میرود محققان و نخبگان کشور بتوانند تحلیلی عمیق، قابل فهم و کارآمد از این نکتهها و چهبسا در قالب یک چهارچوب تحلیلی ارائه دهند اما در لابهلای مقالات مختلف کمتر میتوان اینگونه مطالب را پیدا کرد.
رویکرد متداولی که رواج دارد فتنه را درآمیختن حق و باطل برمیشمرد بهگونهای که تمییز آنها از یکدیگر بسیار سخت میشود و سپس در این رهگذر بحثهای مختلفی پیرامون کسب بصیرت صورت میگیرد. اگرچه چنین تعریفی در جای خود صحیح است اما بهنظر نمیرسد کارآمدی لازم را برای تحلیل شرایط و اتخاذ راهکارهای کارآمد برای مواجهه با شرایط فتنه در بر داشته باشد.
در ادبیات علوم انسانی غرب نیز به مسئله فتنه اشارهای نشده است و کلمه مشابهی را نیز نمیتوان در این فرهنگها جستوجو کرد چراکه عمده واژههای آنها اشاره به آشوب، نافرمانی مدنی، انقلاب و ایستادن در برابر حکومت موجود دارد. این مسئله شاید به این دلیل باشد که حق و باطل و آمیخته شدن آنها با یکدیگر در فرهنگ و تمدن غرب جایگاهی ندارد بلکه قانون، محور مسائل مختلف است اما در حکومتها و جوامع اسلامی که قانون و حکومت ریشه خود را از شرع میگیرد، توجه به حق و باطل و جریان حق و باطل جایگاه والایی پیدا میکند.
از این روی ضرورت دارد نخبگان کشور با توجه به داشتههای خود به سمت تئوریپردازی در زمینه فتنه از منظر جامعهشناختی، معرفتشناسی و... به کنکاش و بررسی بپردازند که خود میتواند سرآغاز حرکتی به سمت بومیسازی تئوریها باشد. لذا با فرض مسئله حق و باطل در جوامع اسلامی، این نوشتار تلاش دارد تا فتنه را از یک منظر جامعهشناختی-معرفتشناختی مورد کنکاش قرار داده و نحوه بروز و شاخصههای آن را تئوریزه کند.
در یک تقسیمبندی ساده و کارآمد، میتوان دانش را به 4بخش عمده تقسیم کرد: دانش علمی، دانش تکنولوژیک، دانش درک رایج (Common Sense) و دانش فلسفی و معرفتشناختی. از اصلیترین شاخههای دانش فلسفی و معرفتشناختی، کنکاش و بحث پیرامون 3نوع دانش دیگر است و از این روی بعضا معرفتشناسی را دانش مرتبه دو نیز مینامند چراکه خود دانشی پیرامون دانش است.
دانش علمی، دانشی است که تلاش آن بر کشف و شناخت واقعیات بیرونی- چه در حوزه طبیعت و چه در حوزه عالم انسانی اجتماعی- متمرکز است. چنین دانشی عمدتا از طریق تجربه، آزمایش و فرضیهسازی توسعه مییابد و اساس آن شکاکیت و نقد و بهبود نظریههای پیشین است.
دانش تکنولوژیک به حوزه کارکرد ارتباط دارد و نوعی عملگرایی را تجسم میکند که در آن جدای از قوانین حاکم بر عناصر، عملکردها مهم هستند. در این دانش، معیار قضاوت، کارآمدی و کیفیت بهتر است و چه بسا دانشهای تکنولوژیک جدید سوار بر اصول جدیدی بهکلی دانشهای تکنولوژیک گذشته را منسوخ کنند. در این میان بحثهای گستردهای پیرامون رابطه دانش عملی و تکنولوژیک صورت گرفته که خارج از بحث این نوشتار است. نوع سوم دانش، درک رایج یا همان common sense است که بحث آن حول نحوهای است که انسانها در زندگی عادی خود وقایع را میفهمند، تفسیر میکنند و تجربیات خود را انباشته میسازند. رابطه میان این دانش و دانش علمی و تکنولوژیک نیز موضوع بحثهای فراوانی بوده است.
دانش درک مشترک
دانش درک مشترک کلید فهم فتنه است. دانش درک مشترک (common sense) المانهای متفاوتی را در دل خود جای میدهد که گسترهای از باورها و اعتقادات، تجربیات شخصی، آموختههای مختلف و یک سری مفروضات پذیرفتهشده را در بر میگیرد. این نوع دانش در طول زندگی و تعامل اجتماعی توسعه مییابد و فرهنگهای یکسان که سیستم آموزش و تعلیم و تربیت یکسانی دارند و تحتتأثیر رسانههای مشترک و محیطهای همسانی قرار میگیرند، عمدتا درکهای مشترکتری را برای اعضای خود به ارمغان خواهند آورد. طبیعی است درجه خطاپذیری دانش درک مشترک بالاست و چهبسا افراد از طرق مختلفی عقاید خود را کسب کنند که توجیه عقلائی یا شرعی برای آن نداشته باشند. در فهم شرایط فتنه، توجه به 2عنصر از دانش درک مشترک حیاتی است که در ادامه بدانها پرداخته میشود.
عنصر اول و از اصلیترین عناصر دانش درک مشترک، باورهای یک جامعه است که در تفسیر و فهم رویدادها بسیار کلیدی است. باورها نهتنها تفسیری از وقایع ارائه میدهند بلکه عمدتا راهنمای عمل نیز هستند و به انسانها میگویند که در مواجهه با شرایط خاص چه عکسالعملی نشان دهند. هنگامی که جامعهای، بهعنوان یک باور کلیدی، دروغ را بد بداند هنگام مواجهه با دروغ نهتنها آن را بسیار بد تفسیر میکند بلکه از طریق نپذیرفتن حرف دروغگو و طرد وی واکنش نشان میدهد. باورها از اصلیترین عناصر دانش درک مشترک در یک جامعه هستند که نیاز به توضیح بیشتری در این مجال ندارد.
عنصر دوم دانش درک مشترک (common sense) اعتماد (trust) است که در دنیای امروزی متفاوت از دنیای سنتی شکل گرفته است (بحثهای آنتونی گیدنز در این زمینه قابل توجه است). اعتماد بهخودی خود معرفت نیست بلکه کانال انتقال معرفت است که در دانش درک مشترک بسیار مهم است. برخلاف دانش علمی که بنای آن عقلانیت و شکاکیت است، افراد در زندگی روزمره خود بسیاری از مسائل را بهدلیل اعتماد به گوینده آن میپذیرند و کنکاش چندانی حول صحت و سقم نقلقولها نمیکنند. از این روی برای بقای یک جامعه بسیار مهم است که معتمدین آن، افراد صادق، متخصص و سالمی باشند.
در جوامع سنتی افراد در جوامع کوچک زندگی میکردند و مسائل پیچیدهای نداشتند که نیاز به تخصص چندانی داشته باشد. در حوزههایی که نیاز به راهنمایی و مشاوره وجود داشت، معتمدان محلی وجود داشتند که در جامعه کوچک آنروز شناختهشده بودند و افراد با رجوع به این معتمدان، مسائل شناختی خود را از طریق توصیههای آنان حل میکردند. از این روی حکما، بهعنوان معتمدان مردم، در جوامع گذشته ایران نقش برجستهای بازی میکردند.
اما در جوامع مدرن، پیچیدهشدن جامعه و به تبع آن مسائل مختلفی که برای مردم رخ میدهد و همچنین بزرگشدن جوامع مانع میشود که اولا افراد در حوزههای مختلف مهارت و معرفت کسب کنند و ثانیا بهسادگی در این حوزهها معتمد پیدا کنند. لذا در جوامع مدرن از اصلیترین مبانی اعتماد، رجوع به متخصصانی است که در حوزههای مختلف آموزش دیدهاند. در حوزههایی که کسب تخصص نهادینه شده است (مانند پزشکی یا فقه) مردم میتوانند بهصورت سادهتری مسائل خود را با رجوع و اعتماد به متخصصان حل کنند اما در حوزههای دیگری که تخصص نهادینه نشده و چهبسا حاصل تجربه یا مسائلی غیر از تحصیلات باشد، مکانیزم خاصی برای ایجاد اعتماد در جامعه وجود ندارد و افراد عمدتا بهصورت مقطعی و از طریق روابط با آشنایان و نزدیکان بهدنبال معتمدی میگردند که بتوانند از وی توصیه لازم را اخذ کنند.
در این حوزهها که عموما حوزههای اجتماعی- انسانی هستند، چهبسا اشتباهات فاحش رخ دهد و انسانهای زیادی به فالگیر و رمال و افراد شیادی نظیر آنها (بهعنوان معتمد) مراجعه کنند. بهصورت خلاصه، در مسائل پیچیده، مردم شناخت را از معتمدان خود کسب میکنند که این معتمدان میتوانند متخصص باشند (حالت خوب) یا متخصص نباشند (حالت خطرناک). طبیعی است که این سازوکار از حالت ایدهآلی که انسانها همه خود شناخت داشته باشند یا همه معتمدان، متخصص باشند به دور است.
فتنه
از اصلیترین حوزههای شناختی در یک جامعه اسلامی شناخت حق و باطل است. همانگونه که در دنیای مدرن شناخت بیماری و راه علاج نیازمند مراجعه به متخصص بهدلیل عدمشناخت کافی است شناخت حق و باطل نیز از این قاعده مستثنی نیست. اگرچه مردم یک جامعه باورهای خاصی نسبت به معیارهای حق و باطل دارند (نظیر بدی، دروغ و... ) اما در موارد پیچیدهای که در جامعه رخ میدهد قدرت تحلیل جنبههای مختلف با یکدیگر را ندارند و لذا در تشخیص حق و باطل نیازمند به رجوع به معتمدینی هستند که ترجیحا متخصص نیز باشد. از این منظر، جامعه اسلامی با مطرحکردن نظریه ولایت فقیه تلاش دارد تا مسئله حق و باطل را بهصورت نهادینه به دست متخصصی بدهد که منبع اعتماد و رجوع مردم جامعه باشد.
با این تفاسیر میتوان فتنه را بازشناخت. البته شاید فتنه همیشه به شکل مطرحشده زیر نباشد اما قطعا حالت زیر از مصادیق اصلی فتنه به شمار میرود و آن زمانی است که میان باورهای یک جامعه در مورد حق و باطل از یک طرف و معتمدان جامعه از طرف دیگر تناقض بهوجودآید. در این حالت، معتمدان به مردم شناختی را القا میکنند که در تضادی آشکار با تفسیری است که خود آنها میتوانند از وقایع داشته باشند. این تفسیر حاصل 2عنصر است: اطلاعات انتقالدادهشده به مردم و باورهای آنها که تفسیر را برای آنها حاصل میکند.
بنابراین هنگام وقوع چنین تعارضی میان باورها و معتمدان 3حالت بیشتر متصور نیست: یا معتمدان اشتباه میکنند، یا اطلاعات غلط است و یا اینکه باورها مشکل دارند. عکسالعمل اولیهای که در این مواقع میان عوام اتفاق میافتد زیرسؤالبردن معتمدان است چراکه باورها را نمیتوان بهسادگی کنار گذاشت؛ اطلاعات هم آن قدر به مردم القا شده که گویی مثل روز برای آنها روشن است؛ در نتیجه دیگر نمیتوان به حرف معتمدان قبلی اعتماد کرد و اعتبار آنها بهسرعت زیر سؤال میرود.
هنگامی که معاویه پیراهن خونی عثمان را پرچم میکند و در کوی و برزن از علی(ع) میخواهد که قاتلان عثمان را معرفی کند و علی(ع) در این میان این کار را انجام نمیدهد، بلکه میخواهد مردم را متوجه فریب اموی کند، طبیعی است که فتنه بروز میکند چراکه اطلاعات انتقالدادهشده به مردم در کنار باور آنها قرار میگیرد که همانا بدی قتل و لزوم مجازات قاتلین است و اینها در نهایت منجر به زیر سؤال بردن حضرت علی(ع) میشود. مردم با مشاهده این صحنهها بهسرعت میپرسند: چرا علی(ع) قاتلین را معرفی نمیکند؟ به عبارت دیگر درک و دریافت مستقیم مردم از پیراهن خونی عثمان این سؤال را بهسرعت در اذهان متبادر میسازد. در این زمان هنوز مشروعیت علی(ع) زیر سؤال نرفته است اما پایههای آن شروع به لرزیدن میکند.
اما هنگامی که نکته دوم مطرح میشود و آن معرفی کردن مالک اشتر بهعنوان قاتل عثمان است، توجه مردم به نزدیکی مالک اشتر به علی(ع) آنها را به این نتیجه میرساند که دوستی میان آن دو است که مانع میشود علی(ع) مالک را معرفی نکند و از این روی حضرت علی(ع) در نزد فتنهجویان زیر سؤال میرود و بهعنوان مرجع اعتماد مردم در تشخیص حق و باطل جایگاه خود را از دست میدهد. در این حالت حتی امکان دارد افرادی که واقعه غدیر را هم دیده باشند با خود بپرسند: آیا علی نیز دچار هوای نفس شده که از معرفی مالک اشتر خودداری میکند؟
اما طبیعی است که علی(ع) با دیدن همه جوانب و مسائل مختلف و همچنین شناختی که از معاویه دارد اقدام به تصمیمگیری میکند و این تصمیم علی(ع) بهسادگی برای همه مردم قابل درک نیست. بهعنوان نمونه این نکات میتواند مدنظر باشد در حالیکه مردم عادی اینها را نمیبینند: آیا اکنون وقت خوبی برای برگزاری دادگاه و مجازات قاتلان است یا عدهای میخواهند از این مسئله استفاده ابزاری برای مقاصد خود داشته باشند؟ (توجه به جنبههای دیگری که مردم نمیبینند). آیا اصلا مالک جزو قاتلان است؟ (دسترسی به اطلاعات موثقی که برای مردم در دسترس نیست). بر فرض اینکه مالک جزو قاتلان باشد، آیا باید مالک را تسلیم شخصی مانند معاویه کرد، آنهم در زمانی که چهره معاویه برای مردم رو نشده است؟ (توجه به اطلاعات و جوانب دیگری که از نظر مردم دور مانده است).
در این میان توجه به یک نکته ضروری است و آن کانالیزه کردن اطلاعات و پررنگ کردن بخشی از آن است که به خورد مردم داده میشود. این اطلاعات بهصورتی است که در تضاد با یک یا دو باور عمیق مردم قرار میگیرد و تفسیر را برای آنها بسیار ساده میکند. پرچم کردن پیراهن خونی عثمان در ارتباط مستقیم با این باور مردم است که قتل بد است و قاتل باید مجازات شود. اینگونه کانالیزهکردن و مانعشدن از توجه به جنبههای دیگر مسئله، نقطه شروع فتنه است؛ از این روی نقش رسانه در انتقال اطلاعات و کانالیزهکردن و ارائه تفاسیر جهتدار از آنها، از اهمیت کلیدی برخوردار است.
فرایند انتقال اطلاعات نیز شامل 2مرحله است. در مرحله اول اطلاعاتی انتقال داده میشود که در کنار باورهای جامعه،برخی مردم را با یک سؤال اولیه و عمومی مواجه میکند (چرا علی(ع) قاتلان را معرفی نمیکند؟). در مرحله دوم اطلاعات به سمتی است که مکانیزم اعتماد را از طریق زیرسؤالبردن معتمدین مختل میسازد (قاتل، مالک است و مالک رابطه نزدیکی با علی(ع) دارد). نتیجهگیری با خود مردم است و کمکم به این سمت میرود که علی(ع) به خاطر نزدیکی با مالک وی را معرفی نمیکند یا حداقل اینکه علی(ع) دیگر جایگاه گذشته را بهعنوان معتمد جامعه در شناخت حق و باطل از دست میدهد و مردمان دچار فتنه با سؤال و پارادوکس مواجه میشوند.
از این روی، در زمان فتنه معیارهای تشخیص حق از باطل در دو بعد معرفتی و جامعهشناختی در هم تنیده میشود و دیگر مردمان دچار فتنه معیار مشخصی برای تصمیمگیری در مورد وقایع رخداده ندارند. از بعد معرفتی باور آنها در کنار اطلاعاتی که به آنها از حوادث میرسد یک نتیجه را القا میکند در حالیکه در بعد جامعهشناختی رفتار معتمدینی که مرجع شناخت حق و باطل بودهاند در تضاد با این نتیجهگیری است. لذا حاصل فرایند فتنه زیرسؤالرفتن اعتماد جامعه دچار فتنه به مرجع شناخت حق و باطل است و با توجه به اینکه هم باورها و هم اعتماد، دو عنصر مهم در دانش درک مشترک
(common sense) هستند، فتنه را میتوان ایجاد تضاد و دگرگونی در دانش فهم مشترک جامعه دانست، در حالیکه قبل از بروز فتنه، جامعه مبتنی بر دانش فهم مشترک خود حرکتش را ادامه میداد.
بنابراین اگرچه حاصل یک جریان فتنه در آمیختهشدن حق و باطل است، اما باید توجه کرد که ریشه بروز فتنه ایجاد تضاد میان معیارهای معرفتی (باورها) و جامعهشناختی (اعتماد) حق و باطل است و مکانیزم آن انتقال اطلاعات - در شرایط و حوادث ویژه - بهگونهای است که این اطلاعات در کنار باورهای مردم بهسرعت تفسیری را برای آنان حاصل میکند که این تفسیر در تضاد با نگاهی است که معتمدان جامعه ارائه میدهند.
ایجاد فتنه در جوامع، یکی از کاربردهای جنگ نرم است که این کار از طریق انتقال، کانالیزهکردن اطلاعات و ایجاد سؤال برای مردم اتفاق میافتد؛ نکته سومی که رهبری بر آن تأکید کردهاند. زمانی که فتنه مهار نشود، دامنه آن به حدی ادامه مییابد که امکان دارد به برخورد و جنگ فیزیکی میان گروههای مختلف مردم بینجامد؛ اتفاقی که در صدر اسلام چه در زمان حضرت علی(ع) و چه در زمان امام حسین(ع) و واقعه عاشورا شاهد آن بودهایم.
بصیرت
طبیعی است در شرایط فتنه بسیاری به گمراهی بیفتند و حتی بعضی اعتقادات خود را بهکلی از دست بدهند. جهتدهی جریان فتنه بعد از زیر سؤال بردن منابع اعتماد جامعه در تشخیص حق و باطل مشخص میکند که چه اتفاقی در جامعه خواهد افتاد. فتنه میتواند گستردهتر شده و با جنگ و خونریزی تمام شود یا اینکه از طریق آگاهیبخشی افراد صاحب بصیرت در بلندمدت فروکش کند.
در روایات مختلف ذکر شده که در زمان فتنه تقوا به کمک انسان میآید. با توجه به آیه شریفه «و من یتقالله یجعل له مخرجا» تقوا میتواند بهصورت فردی کمککار انسانها باشد بهگونهای که انسان بهسادگی از اصول خود نلغزد و در این راه مشمول لطف پروردگار شود تا راه نجات را به وی نشان دهد. اما تقوای فردی نمیتواند راهکاری اجتماعی برای برونرفت از فتنه ارائه کند؛ از این روی رهبر انقلاب بر ضرورت بصیرت در این برهه تأکید کردهاند.
بصیرت نوعی شناخت است که فراتر از شناختهای معمولی، به انسان قدرت تشخیص ریشههای شکلگیری فتنه، شاخصههای خود فتنه و عواقب آن را میدهد. بصیرت به معنای دیدن نکاتی است که سایرین بهسادگی نمیتوانند آنها را ببینند. از این روی بصیرت یکشبه حاصل نمیشود و نمیتوان از جامعه خواست که صاحب بصیرت شوند چراکه بصیرت توان چنین دیدنی است و این توان یکشبه حاصل نمیشود.
حامل بصیرت کسی است که بتواند اطلاعاتی که به جامعه منتقل میشود را با باورهایی که مردم با آن باورها این اطلاعات را تفسیر میکنند در کنار هم قرار دهد و سپس تقابل و تعارض این درک را با رفتار و تفسیر معتمدان جامعه ادراک کند. حامل بصیرت قادر است 2جریان اطلاعاتی را بهسرعت تشخیص دهد: جریانی که ایجاد سؤال اولیه در ذهن مردم میکند و جریان دومی که به آنها کمک میکند رفتار معتمدین را زیر سؤال ببرند و آنها را افرادی خودخواه، طالب قدرت و بیکفایت نشان دهد. از این روی بر حامل بصیرت است که در این زمان حاصل مشاهدات و بصیرت خود را به جامعه اطلاعرسانی کند و کانالهای اطلاعاتی را باز کرده، تفسیرهای جایگزین را برای مردم امکانپذیر سازد چراکه نمیتوان از جامعه خواست که صاحب بصیرت شود.
بصیرت به معنای پای فشردن صرف بر مواضع قبلی و بدون شناخت از ریشههای فتنه نیست و کسانی که صرفا بر اصول سابق تأکید میکنند بدون اینکه بتوانند تحلیلی از شرایط فتنه ارائه دهند را نمیتوان حامل بصیرت برشمرد. در واقع پافشاری کورکورانه و صرف تشویق مردم به پایبندی بر اصول گذشته بدون آگاهیبخشی از روی بصیرت، خود نوعی انتقال کانالیزه اطلاعات (البته از کانال مخالف) است و چهبسا باعث بدترشدن شرایط شود.
در شرایط فتنه تحلیلهای افرادی که صاحب بصیرت نیستند میتواند از طرف مقابل باعث ازبینرفتن اعتماد مردم به بخش دیگری از جامعه شود چراکه افراد فاقد بصیرت ناآگاهانه برای جلوگیری از خود فتنه اتهام را متوجه بخشهای دیگری از جامعه میکنند که به نوبهخود میتواند به اعتماد عمومی ضربه وارد کند. از این روی، هرگونه ضربهزدن به مراجع اعتماد مردم بر آتش فتنه میافزاید و این نکته چهارمی است که رهبری درخواست کردهاند از تهمتزدن به یکدیگر پرهیز کنید.
نکته پایانی اینکه فتنه لزوما تمام و کمال برنامهریزیشده به وسیله دشمن نیست هرچند دشمن همواره از بروز فتنه شاد میشود. تحولات اجتماعی یک فرایند تکاملی و تطوری دارند و اتفاقات قبلی در بیشتر موارد گزینههای بعدی پیش روی را تعیین میکنند. اشتباهات افراد خودی، عکسالعملهای نابجا از روی ناآگاهی و در فقدان بصیرت چهبسا باعث سرنگونی و فروپاشی جامعه از درون شود در حالیکه دشمن قدرت پیشبینی و ارزیابی چنین اتفاقاتی را نیز نداشته است.
چهبسا افرادی در جامعه باشند که با توجه به پارادایم ذهنی خود پذیرفته باشند که مثلا قتل رخ داده و این قتل به وسیله مالک اشتر بوده است. در علوم شناختی آشکار شده است که پارادایم ذهنی به انسانها جهت میدهد و به آنها میگوید که چه اطلاعاتی را ببینند و چه اطلاعاتی را کماهمیت قلمداد کنند. چنین پارادایم ذهنیای باعث میشود که آنها عمدتا شواهد حاکی از بروز قتل به وسیله مالک اشتر را دیده و شواهد مخالف را کماهمیت ببینند؛ از این روی، اطلاعاتی که آنها منتقل میکنند همین اطلاعات کانالیزهشده است و از این روی ناآگاهانه به آتش فتنه دامن میزنند و آب در آسیاب دشمن میریزند.
هنگامی که فتنه بروز میکند، اصل اول، آرامش و پرهیز از التهاب و سپس بصیرتبخشی به وسیله افراد صاحب بصیرت است. فتنه مانند گرد و غباری است که همهجا را گرفته و حرکتهای شتابان در این میان باعث تشدید گردوغبار میشود. در گردوغبار، افراد صاحب بصیرت هستند که میتوانند تصویر پشت گردوغبار را ببینند و بهترین کار این است که ضمن آگاهی بخشی به سایرین آنها را به پرهیز از تقلاهای بیجا توصیه کنند تا گردوغبار کمکم فروکش کند و حق از باطل آشکار شود.
*دانشجوی دکتری سیاستگذاری علم و تکنولوژی، انگلستان