دانشآموز: معلومه آقا، زنگ میزنه.
معلم: طلا چهطور؟
دانشآموز: این فرق میکنه آقا. طلا ناپدید میشه!
مهران شاهی از اسلامشهر
* * *
در قطار
مسافر اولی: ببخشین، این چمدونی که بالای سر من گذاشتین، ممکنه در اثر سرعت قطار، پرت بشه روی سرم.
مسافر دومی: اشکالی نداره آقا، داخلش شکستنی نیست!
بیژن حسینی از کرج
* * *
هوای سرد
اولی: اون در رو ببند؛ هوای بیرون خیلی سرده.
دومی: حالا مثلاً اگه من در رو ببندم، هوای بیرون گرم میشه؟!
صدف بیضایی از تهران
* * *
احتمال
اولی: چرا توی خونه، کت پوشیدی؟
دومی: خب امروز تعطیله و شاید یهو مهمون بیاد.
اولی: پس چرا زیرشلواری پوشیدی؟
دومی: خب شاید هم نیاد!
علی هاشمی از تهران
* * *
نویسندهی بزرگ
معلم: واقعاً این داستان رو خودت نوشتی؟
دانشآموز: بله، خودم نوشتم.
معلم: اوه، مارک تواین عزیز! من فکر میکردم شما مردین! میشه کتابتون رو برام امضا کنین؟!
زهرا کاظمی از تهران
* * *
شاگرد زرنگ
معلم: بگو ببینم، در سال 604 هجری قمری چه اتفاقی افتاد؟
دانشآموز: آقا، مولوی بهدنیا اومد.
معلم: آفرین. حالا بگو ببینم در سال 611 هجری قمری چه اتفاقی افتاد؟
دانشآموز: آقا، مولوی رفت مدرسه!
مریم خامسی از شیراز
* * *
خواب راحت
اولی: چرا با جوراب خوابیدی؟
دومی: چون دیشب که با کفش خوابیدم، خیلی اذیت شدم!
شیرین زارعی از بندرانزلی