ثبتنام
مدیر مدرسه: ببخشید، اما ما دیگه توی کلاس پنجم جا نداریم که پسرتون رو ثبتنام کنین.
پدر: اشکالی نداره؛ خب توی كلاس ششم ثبتنامش کنین!
مهتاب طلایی از شهرری
*
خواب
پدر: داشتی خواب بد میدیدی؟
پسر: بله... خواب دیدم دارم توی خونه راه میرم و یه دفعه کلی خردهشیشه رفت توی پام.
پدر: صد دفعه بهت گفتم با پای برهنه راه نرو! اگه به خرجت رفت!
مریم محسنی از رباطكریم
*
اسب آبی
قاضی: برای چی این آقا رو کتک زدی؟
متهم: چون دو روز پیش به من گفت اسب آبی.
قاضی: خب، پس چرا امروز زدیش؟
متهم: چون تازه فهمیدم اسب آبی چیه!
علی عباسپور از تهران
*
درمان
بیمار: آقای دکتر، خیلی خیلی ممنونم که بیخوابی من رو درمان کردین.
پزشک: حتماً الآن خیلی خوشحالی...
بیمار: بله... اینقدر خوشحالم که شبها از خوشحالی خوابم نمیبره!
امیر موسوی از تبریز
*
عمل
اولی: چرا سرت ورم کرد؟
دومی: آخه آپاندیسم رو عمل کردم.
اولی: آپاندیس چه ربطی به سر داره؟
دومی: آخه وسط عمل، داروی بیهوشیشون تموم شد!
سعید محرابی از تهران
*
مغازه
اولی: راستی از برادرت چه خبر؟
دومی: هیچی... اخیراً چندتا مغازه باز کرده.
اولی: آفرین! پس باید وضعش خوب شده باشه.
دومی: خوب بود، تا وقتی سر مغازهی آخری که داشت بازش میکرد، پلیس سر رسید و دستگیرش کرد! الآنم که توی زندانه!
یلدا انصاریان از تهران
*
شغل پدر
اولی: مگه پدر تو خیاط نیست؟
دومی: چرا... چهطور مگه؟
اولی: پس چرا تو اینقدر لباسهات کمه؟ چرا هر هفته برات یه لباس تازه نمیدوزه؟
دومی: مگه پدر تو دندونپزشکه، تو هر هفته یه دندون در میآری؟!
سارا میرزایی از تهران