لامپ
مشتری: ببخشید آقا... خیلی خیلی معذرت میخوام... واقعاً شرمندهام... واقعاً عذر میخوام... گلاب به روتون... روم به دیوار... لامپ دارین؟
فروشنده: بله آقاجان، اما چرا اینقدر معذرت میخوای؟
مشتری: آخه لامپ رو برای دستشویی میخوام!
مژگان امیری از کرمانشاه
*
اشتباه
اولی: تو که زین اسبت رو برعکس بستی.
دومی: چرا بیخودی ایراد میگیری؟ مگه تو میدونی من کدوموری میخوام برم؟!
اولدوز طایفه از اردبیل
*
اطمینان
مأمور پلیس: پلیس ۱۱۰... بفرمایید...
صاحبخانه: آقا... به دادم برسین... یه نفر اومده توی خونهی من...
مأمور پلیس: شما مطمئنین؟
صاحبخانه: بله که مطمئنم... اصلاً میخواین گوشی رو بدم با خودش صحبت کنین!
علی موسوی از همدان
*
خنده
اولی: من هروقت کار اشتباهی انجام میدم، قبل از همه، خودم خندهام میگیره!
دومی: خوش به حالت. چون با این حساب، تمام زندگیات به خنده میگذره!
آرمان نمازی از تهران
*
دوبار
اولی: چرا همهچیز رو باید برای تو دوبار توضیح داد تا متوجه بشی؟
دومی: هان؟!
بیژن امیری از تهران
*
تعارف
روزی پیرمردی سوار اتوبوس میشود، اما صندلی خالی برای نشستن پیدا نمیکند. پسر نوجوانی از جایش بلند میشود، اما پیرمرد او را به زور مینشاند و میگوید: «متشکرم پسرم... من ایستاده راحتترم.»
این اتفاق تا شش ایستگاه بعد هم میافتد و هربار پیرمرد، پسر نوجوان را به زور سر جایش مینشاند. در ایستگاه هفتم، وقتی پسر از جایش بلند میشود و پیرمرد باز هم مانع میشود، پسر با عصبانیت میگوید: «ولم کن آقاجان! من شیشتا ایستگاه قبلتر میخواستم پیاده بشم، اما شما نمیذاری!»
همایون ثقفی از شیراز
*
مگس
معلم: هشتتا مگس روی میز نشستهان و تو با مگسکش، یکیشون رو میکشی. چندتا مگس باقی میمونن؟
دانشآموز: یکی.
معلم: چرا یکی؟!
دانشآموز: خب همونی که کشتم میمونه دیگه. بقیه که فرار میکنن!
فرشته دوستی از رباطکریم
*
پیانو
پزشک: بیا جانم... گچ دستت رو هم برات باز کردم... دیگه راحت شدی...
بیمار: متشکرم آقای دکتر. فکر میکنین حالا بتونم پیانو بزنم؟
پزشک: البته جانم... میتونی بدون هیچ مشکلی پیانو بزنی.
بیمار: آخ جون! چهقدر خوب شد.
پزشک: چهطور؟
بیمار: آخه قبلاً بلد نبودم پیانو بزنم!
زهرا افسری از تهران
*
گرگ بدشانس
آقا گرگه: بچهها... در رو باز کنین... منم منم مادرتون... غذا آوردم براتون...
شنگول: برو بابا! این کلکها دیگه قدیمی شده. ما دیگه آیفون تصویری داریم!
بهروز فهیمی از تهران
*
زنگ
ناظم: تو چرا اینقدر بینظمی؟ چرا همیشه اینقدر دیر میآی؟ چرا همیشه بعد از خوردن زنگ میرسی؟
دانشآموز: این که تقصیر من نیست. شما همیشه زنگ رو قبل از اومدن من میزنین!
میترا لطفی از شیراز