تاریخ انتشار: ۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۵

شما هم می‌توانید لطیفه‌های دست‌ اولتان را برای هفته‌نامه‌ی دوچرخه به نشانی «تهران، صندوق پستی: ۵۴۴۶-۱۹۳۹۵» بفرستید.

لامپ

مشتری: ببخشید آقا... خیلی خیلی معذرت می‌خوام... واقعاً شرمنده‌ام... واقعاً عذر می‌خوام... گلاب به روتون... روم به دیوار... لامپ دارین؟

فروشنده: بله آقاجان، اما چرا این‌قدر معذرت می‌خوای؟

مشتری: آخه لامپ رو برای دستشویی می‌خوام!

مژگان امیری از کرمانشاه

*

اشتباه

اولی: تو که زین اسبت رو برعکس بستی.

دومی: چرا بی‌خودی ایراد می‌گیری؟ مگه تو می‌دونی من کدوم‌وری می‌خوام برم؟!

اولدوز طایفه از اردبیل

*

اطمینان

مأمور پلیس: پلیس ۱۱۰... بفرمایید...

صاحبخانه: آقا... به دادم برسین... یه نفر اومده توی خونه‌ی من...

مأمور پلیس: شما مطمئنین؟

صاحبخانه: بله که مطمئنم... اصلاً می‌خواین گوشی رو بدم با خودش صحبت کنین!

علی موسوی از همدان

*

خنده

اولی: من هروقت کار اشتباهی انجام می‌دم، قبل از همه، خودم خنده‌ام می‌گیره!

دومی: خوش به حالت. چون با این حساب، تمام زندگی‌ات به خنده می‌گذره!

آرمان نمازی از تهران

*

دوبار

اولی: چرا همه‌چیز رو باید برای تو دوبار توضیح داد تا متوجه بشی؟

دومی: هان؟!

بیژن امیری از تهران

*

تعارف

روزی پیرمردی سوار اتوبوس می‌شود، اما صندلی خالی برای نشستن پیدا نمی‌کند. پسر نوجوانی از جایش بلند می‌شود، اما پیرمرد او را به زور می‌نشاند و می‌گوید: «متشکرم پسرم... من ایستاده راحت‌ترم.»

این اتفاق تا شش ایستگاه بعد هم می‌افتد و هربار پیرمرد، پسر نوجوان را به زور سر جایش می‌نشاند. در ایستگاه هفتم، وقتی پسر از جایش بلند می‌شود و پیرمرد باز هم مانع می‌شود، پسر با عصبانیت می‌گوید: «ولم کن آقاجان! من شیش‌تا ایستگاه قبل‌تر می‌خواستم پیاده بشم، اما شما نمی‌ذاری!»

همایون ثقفی از شیراز

*

مگس

معلم: هشت‌تا مگس روی میز نشسته‌ان و تو با مگس‌کش، یکی‌شون رو می‌کشی. چندتا مگس باقی می‌مونن؟

دانش‌آموز: یکی.

معلم: چرا یکی؟!

دانش‌آموز: خب همونی که کشتم می‌مونه دیگه. بقیه که فرار می‌کنن!

فرشته دوستی از رباط‌کریم

*

پیانو

پزشک: بیا جانم... گچ دستت رو هم برات باز کردم... دیگه راحت شدی...

بیمار: متشکرم آقای دکتر. فکر می‌کنین حالا بتونم پیانو بزنم؟

پزشک: البته جانم... می‌تونی بدون هیچ مشکلی پیانو بزنی.

بیمار: آخ جون! چه‌قدر خوب شد.

پزشک: چه‌طور؟

بیمار: آخه قبلاً بلد نبودم پیانو بزنم!

زهرا افسری از تهران

*

گرگ بدشانس

آقا گرگه: بچه‌ها... در رو باز کنین... منم منم مادرتون... غذا آوردم براتون...

شنگول: برو بابا! این کلک‌ها دیگه قدیمی شده. ما دیگه آی‌فون تصویری داریم!

بهروز فهیمی از تهران

*

زنگ

ناظم: تو چرا این‌قدر بی‌نظمی؟ چرا همیشه این‌قدر دیر می‌آی؟ چرا همیشه بعد از خوردن زنگ می‌رسی؟

دانش‌آموز: این که تقصیر من نیست. شما همیشه زنگ رو قبل از اومدن من می‌زنین!

میترا لطفی از شیراز