دفتر خاطرات
شخصی، وقتی دفتر خاطراتش پر شد، آن را دور انداخت!
المیرا داونه از همدان
*
خاویار
اولی: میدونی خاویار در واقع تخم ماهیه؟
دومی: راست میگی؟ پس دوتاش رو نیمرو کن بخوریم!
بیژن غفاریساروی از ساری
*
فوتبال
اولی: من عاشق فوتبالم و همهی قوانینش رو میدونم. هیچ نکتهای توی فوتبال نیست که من بلد نباشم.
دومی: جدی؟ پس بگو تور دروازهی فوتبال، چندتا سوراخ داره؟!
فرناز فرارزی از تهران
*
کار
اولی: کجا کار میکنی؟
دومی: پیش داییام کار میکنم.
اولی: خب داییات چیکاره است؟
دومی: بیکار!
نگار یوسفی از سنندج
*
مگس
مشتری (با عصبانیت): این چه معنیای میده که یه مگس ته فنجون منه؟
پیشخدمت: من چه میدونم آقا! مگه من فالگیرم؟!
مژگان امیری از شهریار
*
خوشخط
دانشآموز: ببخشید آقا... من هر چی سعی کردم، نتونستم بخونم زیر برگهی امتحانم چی نوشتین...
معلم: نوشتم «خوشخطتر بنویس»!
هانیه رسولی از تهران
*
اشتباه
قاضی: پس قبول داری که برداشتن این قاشق و چنگالها از رستوران کار اشتباهی بوده؟
دزد: بله... قبول دارم قربان... من خیال میکردم جنسشون از نقره است، اما نیست!
سحر شجاعی از کرج
*
اعتقاد
اولی: من فکر میکنم که تو اصولاً به هیچچیزی اعتقاد نداری.
دومی: نه بابا، اینطوریهام نیست. من فقط به چیزهایی که نمیفهمم، اعتقاد ندارم.
اولی: منم دقیقاً منظورم همین بود!
مریم شهریاری از تهران
*
سایه
روانپزشک: تو هنوز با سایهات کشتی میگیری؟
بیمار: نه آقای دکتر! مگه من دیوونهام؟ الآن چندوقته که دیگه باهاش کشتی نمیگیرم. با هم فوتبال بازی میکنیم!
سارا معصومی از سنندج
*
ضعف بینایی
بیمار: آقای دکتر، من فکر میکنم که به عینک احتیاج دارم.
فروشنده: قطعاً همینطوره! چون اینجا ساندویچفروشیه!
ریحانه عباسی از تهران
*
بیماری
پزشک: بیماری شما چیه جانم؟
بیمار: هرچی شما صلاح بدونین آقای دکتر!
ساحل سلامت از بندرعباس