عباس تربن: خیلی از نظریه‌پردازان حوزۀ شعر معتقدند که یک شعر خوب باید ابهام داشته باشد

در مقابل گروهی از مخاطبان نمی‌توانند شعرهایی را که  ابهام دارند بفهمند و این عنصر، موجب اخلال در ارتباط‌گیری آنها با شعر می‌شود. به نظر شما حق با کدام یک از این دو گروه است؟

من که فکر می‌کنم مقداری «ابهام» برای جذاب‌تر شدن هر شعری لازم است. بگذارید مثالی بزنم. فرض کنید قرار است گنجی را به شما نشان بدهند. کدام را جذاب‌تر و هیجان‌انگیزتر می‌یابید؟ این که گنج را بدون هیچ پوششی روی تاقچه بگذارند تا دیده شود و به محض ورود به اتاق، به چشم بیاید؟ یا این که آن را در جعبه‌ای بگذارند و گوشه‌ای پنهانش کنند؛ بعد نقشه‌ای روی کاغذ بکشند (مثل نقشۀ گنج) و نشانی‌اش را به جوینده که شما باشید، بدهند؟

فکر می‌کنم شما هم با من موافق باشید که راه دوم، ماجراجویی، هیجان و غافلگیری بیشتری دارد. اگر همان اول به شما بگویند: «اوناهاش، گنج روی تاقچه است!»، در واقع لذت جست و جو و کشف گنج را از دست‌های شما گرفته‌اند.

ابهام، مثل مهی است که معنی و مفهوم را در خود می‌گیرد و می‌پوشاند. این اتفاق چند خوبی دارد: پیش از هرچیز، این خوبی که ما را با منظره‌ای رمزآمیز روبه‌رو می‌کند که چشم‌هایمان از دیدنش خیره می‌شود.

از طرفی «شعر» قول داده که از صراحت، شعار و مستقیم‌گویی دوری کند و «ابهام» یکی از وسیله های رسیدن به این هدف است (بعدها  خواهیم نوشت که ابهام، می تواند خود زاییدۀ آرایه‌ها، عنصرها و شگردهای مختلف باشد).

همان‌طور که گفتم، ابهام مثل مهی، صراحت و روشنیِ  تکراری اشیاء، معنی‌ها و مفهوم‌ها را می‌گیرد و بر آنها رنگ تازه‌ای می‌زند.

دو هایکو

(1)

چرت کوتاهی در نیمروز
نمی‌گذاردم که پروانه‌ای شوم
این مگس!
«یایوو»

(2)

هیچ‌یک سخنی نگفتند
نه میزبان و نه میهمان و
نه گل‌های داوودی
«ری اوتا»
شعرها از کتاب «هایکو»

(ترجمۀ  پاشایی و بامداد)

برچسب‌ها