بعد از وقوع هر حادثه خونین، یادداشتی غمگین درباره این حادثه و ناامن بودن هواپیماهای روسی و خصوصا توپولفها مینوشتیم، تند و تند به سراغ آمارهایی میرفتیم که درباره سقوطهای تکراری این هواپیما در کشورهای مختلف منتشر شده بود.
آن روزها در رویاهایمان فکر میکردیم که ممکن است این یادداشتها و انتقادهای رسانهای مسئولان مربوطه را لااقل در وزارت راه و ترابری به تحرک وادارد، فکر میکردیم ممکن است این واکنش رسانهای باعث شود سرانجام این تابوتهای مرگ؛ آسمان ایران را ترک کنند یا آنکه کمتر به پرواز درآیند تا انسانهای کمتری جانشان را بهخاطر پریدن با این هواپیماها از دست بدهند.
این شاید آرزوی من و بسیاری از خبرنگارانی بود که با گریه و اشک، گزارشهای تکراری از مرگ و مجروح شدن هموطنان و حتی همکارانمان را در هواپیماهای ناامن روسی که تند و تند در سالهای اخیر سقوط میکردند،منتشر میکردیم اما همیشه واکنشها یکسان بود.
صبح روز بعد از انتشار هر یادداشت، دوستان عزیزی که خود را از مقامات مسئول یا خلبان معرفی میکردند، در تماسی با روزنامه، نویسنده یادداشت را به باد دشنام میگرفتند که بدون اطلاع از برتریهای هواپیمای توپولف! به آنها اهانت کرده است، جمله آنها این طور ادامه پیدا میکرد که بهتر است نویسنده یادداشت سرش به روزنامهنگاری گرم باشد تا اظهار نظر درباره هواپیماهای قدرتمند و بیعیب و نقص روسی...
حالا دیگر این رویه برای من بهعنوان یک حوادث نویس آنقدر تکراری شده است که فکر میکنم انتقاد به این هواپیماهای مرگ، تاثیری جز دشنامهای روز بعد ندارد چرا که همیشه قصه همینطور تکرار میشود.
در روزهای بعد، مسئولان در مصاحبههای مختلف در مدح هواپیمای روسی توپولف داستانها خواهند گفت و دست آخر هم خلبان بیاحتیاط، بهعنوان مقصر اصلی معرفی میشود.
حالا فکر میکنم به جای اعتراض به هواپیماهای دست ساخته آقای توپولف، بهتر است تنها یک سلام و خداحافظی بکنم با خوانندگانی که خبر بالایی را میخوانند و بهتر از من خبرنگار، میتوانند تحلیل کنند و بعد بروم دنبال خبر دیگری، شاید فردا دوباره اعلام شد که خلبان مقصر است و هواپیمای توپولف بهترین و امنترین هواپیمای دنیاست، دوستت داریم توپولف عزیز!