اندیشمندان در تبیین واژه فرهنگ، قرائتهای مختلفی ارائه کردهاند که تمامی این تعابیر و تعاریف در یک نقطه به وفاق جمعی میرسند و آن اینکه انسان در قلمرو فرهنگ یک واقعیت کوانتومی نیست بلکه هر فرد حلقهای از زنجیر به هم پیوسته و در هم تافتهای است که جامعه نامیده میشود. در جامعه افراد در کنش متقابل و تعامل با هم هستند و از برآیند این کنشهاست که فرهنگ بهصورتی غیرارادی شکل میگیرد؛ یعنی فرهنگ محصول تنش و چالش بین باورها، ارزشها و رفتارهایی است که در بستر زمان تجلی مییابد. امروزه بعد فرهنگی توسعه ازجمله مواردی است که توجه اکثریت ملل و جوامع بینالمللی را بهخود معطوف ساخته است.
یونسکو با اعلام دهه توسعه فرهنگی طی سالهای 1998-1988 آغازگر شدتبخشی توجهات پیرامون توسعه فرهنگی بوده است. اگرچه با اتمام این دهه میزان موفقیت این مجموعه از بعد کیفی و کمی مشخص نیست لیکن چنین توجهی گویای رشد نامتوازن ابعاد توسعه است .مثلا در بعد اقتصادی، برخی نقاط با رشد عمودی و فزایندهای مواجه بودهاند بهطوری که عملا بر سایر ابعاد تأثیرگذاشته و در عوض در بعد فرهنگی، آن نقاط با عدمیا کندی رشد روبهرو بودهاند.
عزم ملی دولتها برای تفکر در خصوص ترمیم، تکامل و اصلاح و بعضا تغییر در روند رشد فرهنگی ملل، گویای این امر است که نظام فرهنگی در مقایسه با نظام تکنولوژیک دچار کمبودهای بسیار است که باید بدان پرداخت.
یونسکو در مصوبهای فرهنگی، برای توسعه فرهنگی به اولویتهای زیر توجه کرده است:
- شناخت ابعاد فرهنگی توسعه
- رابطه فرهنگ، علم و تکنولوژی
- حفظ میراثفرهنگی
- مردم و رسانهها
- مشارکت مردمی در حیات فرهنگی توسعه
- ایجاد انگیزه برای آفرینش هنری
باید در نظر داشت این اولویتها در ارتباط با ذخایر، تجربیات و باورهای فرهنگی هر جامعه تغییرپذیرند. برای رسیدن به توسعه فرهنگی ایدهآل باید ابتدا از یک بستر و پیشینه فرهنگی مناسب برخوردار بود و آنگاه در متن این بستر به نوآوری فرهنگی، وامگیری عناصر فرهنگی مناسب و انتخاب ابزار انتقال مفاهیم فرهنگی پرداخت.
و اما در باب مفهوم واژه توسعه فرهنگی که مرکب از 2 کلمه توسعه و فرهنگ است با گذر از تعاریف متعدد موجود، این عبارت از دید جامعهشناسی شامل مجموعه کنشهای عقلانی و هدفدار جامعه در ارتباط با مقولات اجتماعی، اقتصادی و... است. از نظر تاریخی شاید بتوان پیدایش فرهنگ توسعه را از جهتی به سده شانزدهم در اروپا منتسب دانست؛ زمانی که با ظهور افرادی چون کالون و لوتر، خردگرایی و عقلانیت با تعابیر جامعه غرب عمومیت یافت و در پی آن با جایگزینی ارزشهایی چون کار زیاد و صرفهجویی به جای ثروتجویی و سودطلبی، سرمایهداری امروزی پایهریزی شد. به این ترتیب اعتقاد عمومی بسیاری از صاحبنظران بر آن است که توسعه اجتماعی-اقتصادی غرب ریشه در کالونیسم دارد.
با الهیات کالونی، علم در غرب قدم در بستری نو میگذارد و بهصورت عنصری مستقل با ماوراعلم- متافیزیک- ممزوج میشود که در نهایت برآیند این دو منتهی به بسط و گسترش نوعی فرهنگ عقلانی و نهایتا توسعه میشود.
اگرچه نفوذ عقلانیت در حوزه فرهنگ عمومی پیامدهای نازیبایی چون کمرنگشدن و بعضا نابودی ارزشهای معنوی و اخلاقی را در پی داشت لیکن به جهت ایجاد مطابقت میان خواستهها و امکانات لازم برای رسیدن خواستههای مورد نظر جامعه غربی، و از بعد اشراف برتجربیات سایر ملل و شناخت سیر تطور تاریخی آنها درخورتأمل است.
توجه به این پیشفرض ضروری است که فرهنگ امری نهادینه است و توسعه آن مستلزم به کارگیری ابزارهای سختافزاری و نرمافزاری بهصورت درست و در طول زمان است؛یعنی توسعه فرهنگی یک استراتژی است که به مدد ابزار موجود در پی ایجاد تغییر و تحول مطلوب در نگرشهای حاکم بر جامعه برای رسیدن به سطح بالاتر زندگی با توجه به نیازهای عصر حاضر است.
البته قبل از هر چیز باید توجه داشت این استراتژی کارگر نخواهد بود مگر اینکه الگویی کارآمد و جامع با توجه به پیش فهمها و تمهیدات فرهنگی- اجتماعی موجود در جامعه تدوین و تنظیم شود و در کنار آن برای ایجاد تغییرات لازم، نوع نگرش و شیوه تفکر مردم از طریق آموزش مستمر تغییر یابد؛ یعنی لازم است از طرفی الگویی برپایه نیازها برای رسیدن توسعه فرهنگی مطلوب ترسیم شود و از سوی دیگر انگیزه و آرزوی عینیتبخشی به این الگو در افراد جامعه ایجاد و تقویت شود تا در تحقق این مدل فعالانه مشارکت کنند.
در ترسیم الگوی توسعه باید توجه داشت که طراحی اهداف نمیتواند آرمانی و به واسطه تقلید صرف و بدون دخالت عنصر آگاهی شکل گیرد. بدیهی است تسلیم منفعلانه در برابر الگوی توسعه غرب، در جوامعی چون ايران که مولفههای فرهنگی خاص خود را داشته و با غرب همخوانی چندانی ندارند، ره به ناکجاآباد خواهد برد.
فرهنگ هر جامعه بر پایه تجربههای تاریخی آن جامعه در عرصههای مختلف و مولود امتزاج و اختلاط هزاران پدیده محسوس و نامحسوس است که مانند هر پدیده دیگری بالذات پویا و متغیر بوده و در مسیر تعالی، با پیدایش و ظهور جانشینان کارآمدتر و به روزتر محکوم به شدن از نوعی دیگر است. به عبارتی فرهنگ در راستای همگونی با شرایط زمانی و مکانی در حال تغییر و تحول مستمر بوده است و ارزشها، عادات و سنن در گذر زمان و بهطور نامحسوس همواره به سوی وضعیت بهتر در حال حرکتند. نوشدن، ضرورتی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت اما نکته مهم این است که این توالی و تغییر باید براساس یک استراتژی درست صورت پذیرد تا منجر به یک رشد و توسعه مناسب در عرصه فرهنگ شود. در بعد بیرونی نیز فرهنگ کارکردهای مهمی دارد.
گسترش روابط بینالملل از طریق روابط فرهنگی، واقعیت مشهود دنیای امروز است و جامعهای که در این ارتباط دو یا چندسویه قائم به فرهنگ خود و دارای هویت مستقل نباشد محکوم به سرسپردگی و پذیرش استیلای امپریالیسم فرهنگی است. پس برای اظهار وجود و پیام رسانی فرهنگی در سطح جهانی باید با مرور و چشمداشت به گذشته در اندیشه تحقق توسعه فرهنگی بود به گونهای که در آن،میان 2 کفه ترازوی فرهنگ ملی- سنتی و فرهنگ تکنولوژیکی- ارتباطی نیز توازن برقرار باشد.
طی دهههای گذشته با دیدگاههای فرهنگی متفاوتی در کشور روبهرو بودهایم که در 3حوزه کلی زیر قابل تقسیم هستند:
1- دیدگاه سنتگرا نسبت به فرهنگ
2- دیدگاه غربگرا نسبت به فرهنگ
3- دیدگاه میانهرو و خردگرا نسبت به فرهنگ
در مقام اول، دیدگاهها حاکی از آن است که باید در حفظ سنن و میراثفرهنگی گذشته تلاش کرد. این تفکر در برابر هر نوع اندیشه خارجی ایستادگی میکند و از سر تعصب به باورهای موروثی، علاقهای برای مواجهه با افکار وارداتی نشان نمیدهد. از آنجا که دنیای امروز دنیای ارتباطات است و گریزی از ارتباط بالاخص در عرصه فرهنگی میان شرق و غرب نیست ماحصل چنین تفکری انزواطلبی و گوشهگیری است.
در دومین دیدگاه توسعه که طرفدار پذیرش الگو یا الگوهای وارداتی است، مولفههای بیرونی بدون خویشاوندی با فرهنگ درونی پذیرش و جایگزین میشوند. از پیامدهای سوءاشاعه و ترویج این باور فرهنگی،صرفنظر از تعارض آن با بسیاری از مولفههای فرهنگی پذیرفته شده، جبههگیریهای گروه مخالف این تفکر است که باعث به هدر رفتن انرژی نیروهای خلاق و صاحب ذوق و اندیشه برای نزاعات فکری میشود. از دیگر سو فرهنگ وارداتی قادر به کسب مشروعیت و مقبولیت مناسب در جامعه نیست زیرا باورهای مذهبی- سنتی به واسطه دیرپایی و باور، نهادینه شدهاند و در برابر تغییر مقاومت میکنند.
پذیرش بدون گزینش فرهنگ وارداتی شرایطی فراهم میکند که از آن تحت عنوان تهاجم فرهنگی یاد میشود. بسترسازی برای تهاجم فرهنگی از جانب گروههای متمایل به غرب که بعضا دگراندیش نامیده میشوند صورت میگیرد؛ گروههایی که به واسطه تماس با خارج میتوان تحت عنوان لایههای بیرونی از آنها یاد کرد و تلاش میکنند به مرور زمان اندیشههای خود را به لایههای درونیتر جامعه تسری دهند. در این حالت، سرایت اندیشههای وارداتی براساس آگاهی، صورت نگرفته و مورد انتقاد است.
و اما دیدگاه سوم در پی یافتن بهترین راه پیوند میان تجربیات دیروز و نیازهای امروز است. با توجه به اینکه بعضا شرایط ایجاب میکند به فرصتهایی که در وهله اول به مذاق و دماغ سازگار نیستند نیز فرصت انتخاب داده شود این تفکر برآن است با تکیه بر عنصر خردگرایی با خرق برخی عادات، برای پذیرش عادات جدید تلاش کند. تفکر خردگرا در حوزه فرهنگ، فرصتها را میآزماید و به مدد تفکر و اندیشه، دست به انتخاب میزند و به پشتوانه دانش با گشادگی و انبساط خاطر پذیرای مولفههای فرهنگی وارداتی مناسب میشود.
بستن دروازهها امری ناممکن است و جامعهای که برای حفظ و حراست از فرهنگ بومی خود مبادرت به تحدید روابط میکند از منافذی غیرقابل کنترل و نامشهود، مورد هجمههای پرقدرت قرار میگیرد. پس ناگزیر به ورود در عرصه مراودات بینالمللی هستیم و در بسیاری موارد رهاورد چنین ورودی، بهرهمندی از یافتهها و ذخایر فرهنگی سایر مللی است که برای کسب آنها، زمان، هزینه و نیروی انسانی بسیار مصروف کردهاند.
در تأکید نقش کلیدی عنصر آگاهی در مراودات فرهنگی باید اذعان داشت آگاهی، توانایی و قدرتی به فرد میدهد که به واسطه آن میتواند گستره فراختری از پیرامون خود را رصد کند و به مدد این دانش، زمینه مناسبی برای هر نوع تعالی و رشد فرهنگی فراهم آورد. سرمنشا توانایی، دانایی است و مصداق آن در فرهنگ ايرانی این سخن نغز است که توانا بود هر که دانا بود.